p 5
p 5
نگاهی به پنجره انداخت و همینطور به اسمان ابی رنگ .. همه خاطره های تلخش مثل یک فیلم از چشم و ذهنش عبور کردن..
_ .. من.. همیشه با بچه های دیگه ای مقایسه میشدم..هنوزم کلماتی که بهم میگفتن هم یادمه..من بخاطر وجود صدای کلفتم و همینطور کک و مکام مورد ازار و اذیت قرار میگرفتم..*سرشو انداخت پایین* ولی خانوادم چی؟! هرجای صورتم که زخمی میبود میگفتن به مرور زمان زخمام درست میشن ولی..زخمایی که خودشون برام ایجاد کردن چی؟! زخم ها خوب میشن ولی جاشون میمونه اما زخمای من خوب نشدن ا/ت...منو یه پسر بی لیاقت میدیدن..نه دوستی داشتم نه رفیقی .. هنوزم..هنوزم..*یک قطره اشک از گونه اش سرخ خورد و به دست تو فرود اومد..نگاهتو با غمگینی دادی به دست خیست..* هنوزم اون کتک هایی که بهم میزدن یادمه..درداشون..وضعیتم...منه بی لیاقت..باعث مرگ خواهرم شدم..من..
شدت اشکاش بیشتر از قبل شد..هق هقاش پشت سر هم اجازه ای به گفتن ادامه حرفش نداد..زود دستاتو از دستاش برداشتی و روی صورتش قاب کردی کمی سرتو خم کردی و با ناراحتی بهش نگاه کردی
= عزیزم..تو مجبور نیستی همشم بگی..
بیشتر از قبل بهش نزدیک شدی و جسمشو توی بغلت گرفتی..
اروم کمرشو نوازش کردی، دوباره همون حس قلبی بهش دست داد..همون حسی که فقط وقتی لمسش میکردی ...
سرشو روی سینه ات گذاشت و اروم نفس نفس زد.. بوی تنت براش زیادی ارامش داد .. خودت .. رفتارت و اخلاقت مخصوصا بدنت بدجوری دیوونش کرده بود..
یکمی اروم شد میخواستی ازش فاصله بگیری که با گرفتن پیراهنت نزاشت..
با صدای لرزونی لب زد
_ میشه..چنددقیقه همهمینجوری بمونیم...؟
لبخندی زدی و اروم موهای طلاییشو نوازش کردی
=اهوم..
از اون روز تقریبا ۳ سال گذشته بود..حس فلیکس نسبت به تو بیشتر و بیشتر شده بود
هروز بیشتر از قبل میخواستت ، هروقت میخواست بهت اعتراف کنه..به دلیل نداشتن اعتماد بنفس نمیتونست..افکاراتش اجازه بیانشو نمیداد
توی این ۳ سال خیلی روح روانش عوض شده بود
شوخی میکرد،با بقیه خوشبین و خوش اخلاق حرف میزد با کمک تو دیگه احساس اضافی نداشت خودشو دوست داشت .. رابطه دوستانه خوبی داشتین و ازش راضی بودین
= اه فلیکسااا نکنن..*خنده*
خامه ای که برای تزئین کیک درست کردع بودی رو به نوک بینی تیز و کوچیکت مالید
_ بامزه شدیی
دوتاتونم خندید متقابل توعم پیشونیشو خامه ای کردی
_ هی هی این عادلانه نیست
= باید به عواقبشم فکر میکردی اقای لی فلیکس
یک دستمال کاغذی برداشت و به سمت اینه کوچیکی که روی اپن بود رفت،از طریق اینه داشت خامه رو پاک میکرد که لب زد
_ چندبار باید بهت بگم منو اینجوری صدا نکنی؟
نگاهی به پنجره انداخت و همینطور به اسمان ابی رنگ .. همه خاطره های تلخش مثل یک فیلم از چشم و ذهنش عبور کردن..
_ .. من.. همیشه با بچه های دیگه ای مقایسه میشدم..هنوزم کلماتی که بهم میگفتن هم یادمه..من بخاطر وجود صدای کلفتم و همینطور کک و مکام مورد ازار و اذیت قرار میگرفتم..*سرشو انداخت پایین* ولی خانوادم چی؟! هرجای صورتم که زخمی میبود میگفتن به مرور زمان زخمام درست میشن ولی..زخمایی که خودشون برام ایجاد کردن چی؟! زخم ها خوب میشن ولی جاشون میمونه اما زخمای من خوب نشدن ا/ت...منو یه پسر بی لیاقت میدیدن..نه دوستی داشتم نه رفیقی .. هنوزم..هنوزم..*یک قطره اشک از گونه اش سرخ خورد و به دست تو فرود اومد..نگاهتو با غمگینی دادی به دست خیست..* هنوزم اون کتک هایی که بهم میزدن یادمه..درداشون..وضعیتم...منه بی لیاقت..باعث مرگ خواهرم شدم..من..
شدت اشکاش بیشتر از قبل شد..هق هقاش پشت سر هم اجازه ای به گفتن ادامه حرفش نداد..زود دستاتو از دستاش برداشتی و روی صورتش قاب کردی کمی سرتو خم کردی و با ناراحتی بهش نگاه کردی
= عزیزم..تو مجبور نیستی همشم بگی..
بیشتر از قبل بهش نزدیک شدی و جسمشو توی بغلت گرفتی..
اروم کمرشو نوازش کردی، دوباره همون حس قلبی بهش دست داد..همون حسی که فقط وقتی لمسش میکردی ...
سرشو روی سینه ات گذاشت و اروم نفس نفس زد.. بوی تنت براش زیادی ارامش داد .. خودت .. رفتارت و اخلاقت مخصوصا بدنت بدجوری دیوونش کرده بود..
یکمی اروم شد میخواستی ازش فاصله بگیری که با گرفتن پیراهنت نزاشت..
با صدای لرزونی لب زد
_ میشه..چنددقیقه همهمینجوری بمونیم...؟
لبخندی زدی و اروم موهای طلاییشو نوازش کردی
=اهوم..
از اون روز تقریبا ۳ سال گذشته بود..حس فلیکس نسبت به تو بیشتر و بیشتر شده بود
هروز بیشتر از قبل میخواستت ، هروقت میخواست بهت اعتراف کنه..به دلیل نداشتن اعتماد بنفس نمیتونست..افکاراتش اجازه بیانشو نمیداد
توی این ۳ سال خیلی روح روانش عوض شده بود
شوخی میکرد،با بقیه خوشبین و خوش اخلاق حرف میزد با کمک تو دیگه احساس اضافی نداشت خودشو دوست داشت .. رابطه دوستانه خوبی داشتین و ازش راضی بودین
= اه فلیکسااا نکنن..*خنده*
خامه ای که برای تزئین کیک درست کردع بودی رو به نوک بینی تیز و کوچیکت مالید
_ بامزه شدیی
دوتاتونم خندید متقابل توعم پیشونیشو خامه ای کردی
_ هی هی این عادلانه نیست
= باید به عواقبشم فکر میکردی اقای لی فلیکس
یک دستمال کاغذی برداشت و به سمت اینه کوچیکی که روی اپن بود رفت،از طریق اینه داشت خامه رو پاک میکرد که لب زد
_ چندبار باید بهت بگم منو اینجوری صدا نکنی؟
۱.۱k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.