بالاخره بادیگاردا و اون دوتا رفتن فقت منو بقیه تازه واردا
بالاخره بادیگاردا و اون دوتا رفتن فقت منو بقیه تازه واردا موندیم یه خانم مسن وارد تالار شد خودشو معرفی کرد(€)
€:اسم من اجومائه وبه من ارباب وبزرگ تراتون احترام میزارید رفتار زشت زیاد دارم پرخاش میکنم حرف زیاد میزنم من همه اینارو قبول دارم ولی کسی جز ارباب حق اعتراض به منه نداره هر چی گفتم میگید چشم بدون در زدن وارد اتاق ارباب نمیشید یا خارج از عمارت نمیشید
۸:۳۴ شب ____________
لباس خدمت کاریمنو دادن خوابگاهمو نم اجوما نشون داد تما قوانین عمارت بهم گفت
شام ارباب رو به من دادن که ببرم به اتاقش تو راه اتاق داشتم درباره شخصیتش فکر میکردم که چجوری رفتار کنم یا خودش رفتارش با منچیه در زدم
+:اجازه هست بیام تو ارباب شامتون رو اوردم
_: بیا
+:معزت میخوام شامتون ر روی میز میزارم .(شعت چجوری نگام میکرد انگار عمشو کشتم ولی تتو هاش خودش خیلی جاذاب دختر کش بوددد اصلا من چرا دارم اینارو میگم؟!)
+:اجازه هست از خدمتتون مرخص بشم ؟
_:صبر کن... نه برو
تعظیم کردم از اتاق زدم بیرون انصافا چه جذاب بود تهیونگ به من گفته بود ۲ سال دیگه اگه به موقع اینجا کار کنی بدهیم پرداخت میشه و میتونم برم چقدر خوشحام زپان چندان زیادی نبود بر خلاف بقیه خدمتکارا که بدهی سنگین داشتن
____ویو جونگ کوک________________
داشتم اسناد رو چک میکردم میخاستم به باند دشمن حمله کنم غارتشون کنم داشتم نقشه رو میکشیدم که چجوری حمله کنیم که یکی از خدمت کارا در زد
+:اجازه هست بیام تو ارباب شامتون رو اوردم
_:بیا ( اومد تو همون تازه وارد امروزیه بود همون خوشگله دافه )
+:شامتون رو روی میز
گذاشتم ارباب
اجازه هست از خدمتتون مرخص شم ارباب؟
میخواستم بهش بگم واسه امشب اینجا بمون اما با خودم گفتم زوده بزارمش واسه شب دیگه وقتی که با میتسوا کات کردم همین الانشم از خوشم نمیاد
_:صبر کن ...نه برو
____فردا صبح__________
ساعت شیش صبحه مگه مدرسه دارم این دفع دادم بورام صبحونه رو ببره ولی احتمالا ارباب خوابیده نباید سر صدا کنه
منو ریه نفر دیگه باید میرفتیم استخر گنده این یارو
رو تمیز کنیم اخه ساعت ۶ صبح تو سگ گرما تمیز کردنش ۲ ساعت طول کشید واسه استراحت میخواستیم برگردیم خوابگاه یه دقیقه اون گوشع
خوابگاه نگاه کردم دیدم بورا
همونی که صبحونه میبرد دار گریه میکنه وزخم کبود تو همه جای بدنش بود تا چشمش به من افتاد گفت(@)
@: دختره ی هرزه چرا صبحونه رو خودت نبردی( داد)
+:چون باید استخر تمیز میکردم بگو چیشده
@: غذا رو بردم داخل اتاق خوابیده بود یه جوری صبحونه رو به اون یکی دستم نگه داشته بودم اون یک دستم بیدارش میکردم که غدا ریخت رو سر ارباب انداختم اتاق شکنجه
+: میدونی جای باند اینا کجاست
@: اصلا نداریم
€:اسم من اجومائه وبه من ارباب وبزرگ تراتون احترام میزارید رفتار زشت زیاد دارم پرخاش میکنم حرف زیاد میزنم من همه اینارو قبول دارم ولی کسی جز ارباب حق اعتراض به منه نداره هر چی گفتم میگید چشم بدون در زدن وارد اتاق ارباب نمیشید یا خارج از عمارت نمیشید
۸:۳۴ شب ____________
لباس خدمت کاریمنو دادن خوابگاهمو نم اجوما نشون داد تما قوانین عمارت بهم گفت
شام ارباب رو به من دادن که ببرم به اتاقش تو راه اتاق داشتم درباره شخصیتش فکر میکردم که چجوری رفتار کنم یا خودش رفتارش با منچیه در زدم
+:اجازه هست بیام تو ارباب شامتون رو اوردم
_: بیا
+:معزت میخوام شامتون ر روی میز میزارم .(شعت چجوری نگام میکرد انگار عمشو کشتم ولی تتو هاش خودش خیلی جاذاب دختر کش بوددد اصلا من چرا دارم اینارو میگم؟!)
+:اجازه هست از خدمتتون مرخص بشم ؟
_:صبر کن... نه برو
تعظیم کردم از اتاق زدم بیرون انصافا چه جذاب بود تهیونگ به من گفته بود ۲ سال دیگه اگه به موقع اینجا کار کنی بدهیم پرداخت میشه و میتونم برم چقدر خوشحام زپان چندان زیادی نبود بر خلاف بقیه خدمتکارا که بدهی سنگین داشتن
____ویو جونگ کوک________________
داشتم اسناد رو چک میکردم میخاستم به باند دشمن حمله کنم غارتشون کنم داشتم نقشه رو میکشیدم که چجوری حمله کنیم که یکی از خدمت کارا در زد
+:اجازه هست بیام تو ارباب شامتون رو اوردم
_:بیا ( اومد تو همون تازه وارد امروزیه بود همون خوشگله دافه )
+:شامتون رو روی میز
گذاشتم ارباب
اجازه هست از خدمتتون مرخص شم ارباب؟
میخواستم بهش بگم واسه امشب اینجا بمون اما با خودم گفتم زوده بزارمش واسه شب دیگه وقتی که با میتسوا کات کردم همین الانشم از خوشم نمیاد
_:صبر کن ...نه برو
____فردا صبح__________
ساعت شیش صبحه مگه مدرسه دارم این دفع دادم بورام صبحونه رو ببره ولی احتمالا ارباب خوابیده نباید سر صدا کنه
منو ریه نفر دیگه باید میرفتیم استخر گنده این یارو
رو تمیز کنیم اخه ساعت ۶ صبح تو سگ گرما تمیز کردنش ۲ ساعت طول کشید واسه استراحت میخواستیم برگردیم خوابگاه یه دقیقه اون گوشع
خوابگاه نگاه کردم دیدم بورا
همونی که صبحونه میبرد دار گریه میکنه وزخم کبود تو همه جای بدنش بود تا چشمش به من افتاد گفت(@)
@: دختره ی هرزه چرا صبحونه رو خودت نبردی( داد)
+:چون باید استخر تمیز میکردم بگو چیشده
@: غذا رو بردم داخل اتاق خوابیده بود یه جوری صبحونه رو به اون یکی دستم نگه داشته بودم اون یک دستم بیدارش میکردم که غدا ریخت رو سر ارباب انداختم اتاق شکنجه
+: میدونی جای باند اینا کجاست
@: اصلا نداریم
۱۳.۷k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.