🧚♂️My legendary love🐉
🧚♂️My legendary love🐉
🧚♂️عشق افسانه ای من🐉
پارت: ۲
شور هیا هویی در شهر پیچیده بود. جشن دوستی در شهر پری ها تا چند ساعت دیگر شروع می شد. همه خوش حال بودن دختر در حال حفظ متن برای سخنرانی در جشن بود او دختر شهردار شهر پری ها بود. پری ها پادشاهی نداشتند و هر کاری که می خواستند انجام بدهند با هم مشورت می کردند. همه لباس های زیبایی پوشیده بودند.
ساعتی بعد مراسم شروع شد کل شهر رو بروی سَکوو بزرگی روی صندلی نشسته بودند دختر نفس عمیقی کشید و از پله های سکوو بالا رفت پشت میز بلندی که با گل های ژیپسوفیلا تزئین شده بود ایستاد و شروع کرد.
شاینی: خانم ها و آقایون خوش امدید به جشن دوستی هاااااا
صدای جیغ و دست فضا را پر کرد
شاینی: هر سال ما این روز رو جشن می گیریم تا به همه ثابت کنیم که با هیچکس دشمنی نداریم.
و دوباره صدای جیغ و دست.....
دختر تعظیم کوتاهی کرد و به پایین سکوو رفت. نگاهی به میز های بزرگ آماده شده انداخت که پایین درخت ها گذاشته شده بودند روی آنها انواع خوراکی ها و غذا ها دیده می شد.
به سمت یکی از آن میز ها رفت.
ناگهان صدای لرزش زمین همه را به وحشت انداخت و همه شروع به جیغ و داد کردند. دختر تا این وضعیت را دید خودش را از بین جمعیت رد کرد تا به جلو برسد وقتی به جلو رسید با لشکر عظیمی از اژدها روبرو شد. ترس تمام وجودش را گرفت سرش را بین دستهایش گرفت سردردش دوباره شروع شده بود آن هم فقط به خاطر یک مسئله بود
~~~~~~
شاینی: اومااااا میشه من توتای این درخت رو بچینم
....: البته
مادرش او را بلند کرد تا بتواند از درخت توت بچیند. تا او را بلند کرد صدای پای اژدها ها به گوش به رسید. دختر و مادرش بیرون از شهر بودند و خبر نداشتند که اژدها ها حمله کردند
اژدها نزدیک تر می شد مادر دخترش را پشت درخت بزرگی حل داد و خودش را طعمه اژدها کرد
~~~~~~
صدای جیغ های مادر در گوش های دختر پیچید دستانش را بیشتر فشار داد ولی چیزی از سردردش کم نشد که هیچ بلکه با سرو صدای حمله کردن اژدها و جیغ ها پری ها بیشتر هم شد.
دختر کمی عقب رفت و به درختی تیکه داد و چشمانش را بست.
شرایط پارت بعد:
لایک: ۵❤
کامنت: ۵💌
⛔اصکی ممنوع⛔
🧚♂️عشق افسانه ای من🐉
پارت: ۲
شور هیا هویی در شهر پیچیده بود. جشن دوستی در شهر پری ها تا چند ساعت دیگر شروع می شد. همه خوش حال بودن دختر در حال حفظ متن برای سخنرانی در جشن بود او دختر شهردار شهر پری ها بود. پری ها پادشاهی نداشتند و هر کاری که می خواستند انجام بدهند با هم مشورت می کردند. همه لباس های زیبایی پوشیده بودند.
ساعتی بعد مراسم شروع شد کل شهر رو بروی سَکوو بزرگی روی صندلی نشسته بودند دختر نفس عمیقی کشید و از پله های سکوو بالا رفت پشت میز بلندی که با گل های ژیپسوفیلا تزئین شده بود ایستاد و شروع کرد.
شاینی: خانم ها و آقایون خوش امدید به جشن دوستی هاااااا
صدای جیغ و دست فضا را پر کرد
شاینی: هر سال ما این روز رو جشن می گیریم تا به همه ثابت کنیم که با هیچکس دشمنی نداریم.
و دوباره صدای جیغ و دست.....
دختر تعظیم کوتاهی کرد و به پایین سکوو رفت. نگاهی به میز های بزرگ آماده شده انداخت که پایین درخت ها گذاشته شده بودند روی آنها انواع خوراکی ها و غذا ها دیده می شد.
به سمت یکی از آن میز ها رفت.
ناگهان صدای لرزش زمین همه را به وحشت انداخت و همه شروع به جیغ و داد کردند. دختر تا این وضعیت را دید خودش را از بین جمعیت رد کرد تا به جلو برسد وقتی به جلو رسید با لشکر عظیمی از اژدها روبرو شد. ترس تمام وجودش را گرفت سرش را بین دستهایش گرفت سردردش دوباره شروع شده بود آن هم فقط به خاطر یک مسئله بود
~~~~~~
شاینی: اومااااا میشه من توتای این درخت رو بچینم
....: البته
مادرش او را بلند کرد تا بتواند از درخت توت بچیند. تا او را بلند کرد صدای پای اژدها ها به گوش به رسید. دختر و مادرش بیرون از شهر بودند و خبر نداشتند که اژدها ها حمله کردند
اژدها نزدیک تر می شد مادر دخترش را پشت درخت بزرگی حل داد و خودش را طعمه اژدها کرد
~~~~~~
صدای جیغ های مادر در گوش های دختر پیچید دستانش را بیشتر فشار داد ولی چیزی از سردردش کم نشد که هیچ بلکه با سرو صدای حمله کردن اژدها و جیغ ها پری ها بیشتر هم شد.
دختر کمی عقب رفت و به درختی تیکه داد و چشمانش را بست.
شرایط پارت بعد:
لایک: ۵❤
کامنت: ۵💌
⛔اصکی ممنوع⛔
۲.۲k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.