پارت۳
ویوسولی
که با دیدن اتاق که پر از خون بود ترسم دو برابر شد
_چیه نکنه ترسیدی(خنده)
وقتی بهش نگاه کردم اون همون مرده توی بار بود
+ت.و......
_اره من همون قاتل توی اخبارم که همه ازم میترسن
+با ..م.ن چ.ی. کا..ر...دار..ی
_یعنی خودت نمیدونی چیکارت دارم (خنده)
+ن.ه...نمی..دونم....
_خودتو نزن به اون راه بگو کی بهت دستور داد جاسوسی منو بکنی
+م.ن...جاس..وس..نی..ستم..
_پس دروغم میگی نه
+در..وغ..نمی..گم..
_پس چرا تویاون کوچه بودی مطمئنم بخاطر اخبار تا ساعت ۸ هم کسی بیرون نمیمونه
+داش..تم..ا.ز...سر..کا..ر..بر.می..گشتم .....خو.نه...
_پس باید شکنجت بدم تا بگی
+ دا..رم..را..ست...می..گم ....لط..فا...و..لم.....ک.ن.
_نه این جوری نمیشه باید شکنجت بده
یه شلاق از روی زمین برداشت
_ نمیگی نه پس با روش خودم ازت حرف میکشم
+لط..فا..و..لم....ک.ن.
_نه نمیشه دیگه امروز ۵۰۰ تا شلاقمیزنم فردا هم اگه نگی ۷۰۰ تا خوبه
+لط..فا
_خفه شو (داد)
شروع کرد با شلاق منو زدن همه جای ب.د.ن.م. و میزد کمرم پاهام دستام شکمم گردنم صورتم بعد از چند ساعت هیچی احساس نکردم و چشام بسته شدن
ویو نامجون
همین جوری داشتم میزدمش که بیهوش شد از اتاقِ شکنجه اومدم بیرون و به سمت اتاقم رفتم وارد اتاقم شدم روی تخت نشستم و به حرفاش فکر میکردم یعنی واقعا داشته از سرِ کار بر میگشته و منو دیده که داشتم جهون و میکشتم و فرار کرده ...... اثلا چرا دارم فکر میکنم معلومه که جاسوسه همه ی کره میدونن که من شبا ادم میکشم برای همین تا ساعت ۸ بیرون نمیمونن از فکر در اومدم و به خواب رفتم
ویو سولی
اروم چشمام و باز کردم هنوزم توی همون اتاقِ پر از خون بودم همه ی ب.د.ن.م. کبود شده بود و درد میکرد چون وقتی داشت کتکم میزد دست و پام و باز کرده بود اروم از جام بلند شدم که به دیوار تکیه دادم مگه من چی کار کردم فقط وارد یه کوچه شدم و این همه بلا سرم اومد من چقدر بدبختم اون از پدر و مادرم که ولم کردن الانم از یه قاتل که فکر میکنه من جاسوسم داشتم همین جوری با خودم حرف میزدم که یهو.........
ادامه دارد
که با دیدن اتاق که پر از خون بود ترسم دو برابر شد
_چیه نکنه ترسیدی(خنده)
وقتی بهش نگاه کردم اون همون مرده توی بار بود
+ت.و......
_اره من همون قاتل توی اخبارم که همه ازم میترسن
+با ..م.ن چ.ی. کا..ر...دار..ی
_یعنی خودت نمیدونی چیکارت دارم (خنده)
+ن.ه...نمی..دونم....
_خودتو نزن به اون راه بگو کی بهت دستور داد جاسوسی منو بکنی
+م.ن...جاس..وس..نی..ستم..
_پس دروغم میگی نه
+در..وغ..نمی..گم..
_پس چرا تویاون کوچه بودی مطمئنم بخاطر اخبار تا ساعت ۸ هم کسی بیرون نمیمونه
+داش..تم..ا.ز...سر..کا..ر..بر.می..گشتم .....خو.نه...
_پس باید شکنجت بدم تا بگی
+ دا..رم..را..ست...می..گم ....لط..فا...و..لم.....ک.ن.
_نه این جوری نمیشه باید شکنجت بده
یه شلاق از روی زمین برداشت
_ نمیگی نه پس با روش خودم ازت حرف میکشم
+لط..فا..و..لم....ک.ن.
_نه نمیشه دیگه امروز ۵۰۰ تا شلاقمیزنم فردا هم اگه نگی ۷۰۰ تا خوبه
+لط..فا
_خفه شو (داد)
شروع کرد با شلاق منو زدن همه جای ب.د.ن.م. و میزد کمرم پاهام دستام شکمم گردنم صورتم بعد از چند ساعت هیچی احساس نکردم و چشام بسته شدن
ویو نامجون
همین جوری داشتم میزدمش که بیهوش شد از اتاقِ شکنجه اومدم بیرون و به سمت اتاقم رفتم وارد اتاقم شدم روی تخت نشستم و به حرفاش فکر میکردم یعنی واقعا داشته از سرِ کار بر میگشته و منو دیده که داشتم جهون و میکشتم و فرار کرده ...... اثلا چرا دارم فکر میکنم معلومه که جاسوسه همه ی کره میدونن که من شبا ادم میکشم برای همین تا ساعت ۸ بیرون نمیمونن از فکر در اومدم و به خواب رفتم
ویو سولی
اروم چشمام و باز کردم هنوزم توی همون اتاقِ پر از خون بودم همه ی ب.د.ن.م. کبود شده بود و درد میکرد چون وقتی داشت کتکم میزد دست و پام و باز کرده بود اروم از جام بلند شدم که به دیوار تکیه دادم مگه من چی کار کردم فقط وارد یه کوچه شدم و این همه بلا سرم اومد من چقدر بدبختم اون از پدر و مادرم که ولم کردن الانم از یه قاتل که فکر میکنه من جاسوسم داشتم همین جوری با خودم حرف میزدم که یهو.........
ادامه دارد
۱.۷k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.