Sweet sin
Sweet sin
Part¹⁴
جونگکوک لبخند غمگینی زد و خواست جواب بده که گوشی ازش گرفته شد.
_ ببخش که عاشقانتونو خراب کردم ولی تا ساعت ۸ عصر وقت داری که اون محموله کوفتیت رو برسونی اینجا تا پسر قشنگتو بگیری..
ثانیه ای مکث کرد و ادامه داد.
_ اوه..راستی گفته بودم که چقدر خواستنیه و به زور خودمو کنترل میکنم تا توش نکوبم؟
چیزی که تهیونگ رو عصبی میکرد شنیدن صدای لرزون جونگکوک بود که به خاطر لمس شدن بدنش التماس میکرد تا تمومش کنه و بهش دست نزنه..
_ بهش دست بزنی نابودت میکنم حرومی..
و تماس رو قطع کرد و به بادیگاردش که برای اومدن و تحویل محموله مسئول بود زنگ زد..
_ اون محموله کوفتی باید هرچه زودتر برسه به عمارت.. زود باش.
_ چشم قربان ولی تا ساعت ۶ میتونیم برسیم..
تهیونگ آهی کشید و قطع کرد و مستقیم رفت حیاط.
_ یون سو.
بلند داد زد که یون سو به سرعت پیشش اومد و سرشو به احترام خم کرد.
_ بفرمایید قربان.
تهیونگ کلافه چنگی به موهاش زد و جواب داد.
_ ساعت ۶ همه بادیگارد های عمارت و شرکت و حتی ذخیره ها اینجا آماده باشن.
در ضمن.. خالی نیان.
_ چشم جناب.. ولی میتونم بپرسم دلیل این کار چیه؟
+ قراره بریم ماهمو به خونه برگردونیم.
اون پسر امشب پیش من میخوابه مفهومه؟
جمله آخرشو بلند گفت و یون سو با لبخند کجی تایید کرد و پس از احترام رفت تا به وظیفش عمل کنه.
تهیونگ به عمارت برگشت و سر راه اتاقش جیمین جلوشو گرفت.
_ ببخشید آقای کیم.. از جونگکوک خبر دارین؟
تهیونگ پوزخندی زد و جواب داد.
_ یعنی تو از دوستت خبر نداری؟
_ ما دو روزه حرف نزدیم.. اون با من قهره و از آقای مین خواسته بود که اتاقشو ازم جدا کنه
Part¹⁴
جونگکوک لبخند غمگینی زد و خواست جواب بده که گوشی ازش گرفته شد.
_ ببخش که عاشقانتونو خراب کردم ولی تا ساعت ۸ عصر وقت داری که اون محموله کوفتیت رو برسونی اینجا تا پسر قشنگتو بگیری..
ثانیه ای مکث کرد و ادامه داد.
_ اوه..راستی گفته بودم که چقدر خواستنیه و به زور خودمو کنترل میکنم تا توش نکوبم؟
چیزی که تهیونگ رو عصبی میکرد شنیدن صدای لرزون جونگکوک بود که به خاطر لمس شدن بدنش التماس میکرد تا تمومش کنه و بهش دست نزنه..
_ بهش دست بزنی نابودت میکنم حرومی..
و تماس رو قطع کرد و به بادیگاردش که برای اومدن و تحویل محموله مسئول بود زنگ زد..
_ اون محموله کوفتی باید هرچه زودتر برسه به عمارت.. زود باش.
_ چشم قربان ولی تا ساعت ۶ میتونیم برسیم..
تهیونگ آهی کشید و قطع کرد و مستقیم رفت حیاط.
_ یون سو.
بلند داد زد که یون سو به سرعت پیشش اومد و سرشو به احترام خم کرد.
_ بفرمایید قربان.
تهیونگ کلافه چنگی به موهاش زد و جواب داد.
_ ساعت ۶ همه بادیگارد های عمارت و شرکت و حتی ذخیره ها اینجا آماده باشن.
در ضمن.. خالی نیان.
_ چشم جناب.. ولی میتونم بپرسم دلیل این کار چیه؟
+ قراره بریم ماهمو به خونه برگردونیم.
اون پسر امشب پیش من میخوابه مفهومه؟
جمله آخرشو بلند گفت و یون سو با لبخند کجی تایید کرد و پس از احترام رفت تا به وظیفش عمل کنه.
تهیونگ به عمارت برگشت و سر راه اتاقش جیمین جلوشو گرفت.
_ ببخشید آقای کیم.. از جونگکوک خبر دارین؟
تهیونگ پوزخندی زد و جواب داد.
_ یعنی تو از دوستت خبر نداری؟
_ ما دو روزه حرف نزدیم.. اون با من قهره و از آقای مین خواسته بود که اتاقشو ازم جدا کنه
۳.۶k
۲۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.