سکه ی طلایی پارت 18
به سمت خونه میرفتم. که یکی منو کشید تو کوچه.....
سونگ کانگ : این پسره کی بود؟
ا/ت: تویی چرا آدمو میترسونی آخه... این یارو... دوست پسرم... چطور مگه؟
سونگ کانگ : من که 30 سالم شده هنوز دوست دختر ندارم ولی تو دوست پسر داری؟
ا/ت: چون جنبه نداری داداش.. سر هر قراری که رفتی شکست خوردی چون شوخی سرت نمیشد همون سینگل بمونی سنگین تره...
سونگ کانگ : خودت چی سر هر قراری رفتی از استرس بی هوش شدی... من که از تو بهترم... حالا کی هست..
ا/ت: خر پوله.. جذاب... اسمش هم تهیونگه...
سونگ کانگ : گفتی تهیونگ؟ تهیونگ یه آیدله ؟
ا/ت: آره آیدله برا همین خوشو پوشش داده بود..
سونگ کانگ : خب که چی به هیچ جام نی که کی هست من رفتم
ا/ت: هی حسود وایستا... ایشششش..
داداشم منو رسوند خونه. اون شب از خوشحالی خوابم نمیبرد. همش تو اینترنت جست وجو میکردم. صبح چهار شنبه شد. از خواب بیدار شدم ساعت 12 ظهر بود. داشت دیرم میشد باید با بانک میرفتم تا یکم پولی که تهه حسابم مونده بود رو نقد کنم. سریع لباسم رو پوشیدم و به سمت بانک رفتم اما دیر رسیدم بانک طعتیل شده بود. برا همین رفتم کافه یه اسپرسو بزنم. در حال خودن اسپرسو بودم که سکه از جیبم افتاد دنبال سکه رفتم. در همین حال سکه به یه کفش کتونی برخورد کرد. سکه رو برداشتم و بلند شدم سرم خود به میز یارو. نگاهش کردم. باز تهیونگ بود....
تهیونگ : باز تو این سکه چرا همش به پای من میخوره..؟
ا/ت: سلام درست نمیدونم...
تهیونگ : خوب شد دیدمت میخواستم باهات حرف بزنم... یه کار واجب دارم میتونی برام انجامش بدی؟
ا/ت: مگه مدیر برنامه نداری؟ که به من میگی..
تهیونگ : من جونت رو نجات دادم تو هم باید جبرانش کنی..میخوام برم خرید. اما همراه ندارم.. تو باید باهام بیای خرید...
ا/ت: خب تنهایی نمیتونی بری؟
تهیونگ : خرید تو تنهایی احساس خفگی بهم میده زود باش دنبالم بیا...
ا/ت: خدایا گیر چه خری افتادم...
تهیونگ : میخوای شغلت رو از دست بدی؟ زود باش بیا دیگه... سوار شو
سوار ماشین شدم و به سمت مرکز خرید رفتیم. از ماشین پیاده شدیم و به سمت لباس فروشی رفتیم...
تهیونگ : اممممممممممممم این نه قدیمیه.. این نه رنگش خزه.. ها این نه...
ا/ت: تهیونگ یکی رو انتخاب کن دیگه... هی میگی نه خزه قدیمیه من حوصله ندارماااا....
تهیونگ : دارم سعی میکنم زود انجامش بدم اما نمی تونم.. تو نظر بده...
ا/ت: کت میخوای دیگه نه.... بیا این چطوره...
تهیونگ : کت خردلی؟ اممممممممممممم خوبه اینو بر میدارم... ها این یه لباس راه راهی آبی... و کفش.. این کفش سبز چطوره؟
ا/ت: دوستش داری بردار من چیزی نمیگم دیگه..
تهیونگ : خب.. آقا اینا رو حساب کن ا/ت برو هر لباسی که میخوای انتخاب کن من میام حساب میکنم.. زود برو من گیریمر شلخته نمیخوامااا.....
رفتم یه دست لباس خریدم. تهیونگ هم خریداش رو انجام داد...
سونگ کانگ : این پسره کی بود؟
ا/ت: تویی چرا آدمو میترسونی آخه... این یارو... دوست پسرم... چطور مگه؟
سونگ کانگ : من که 30 سالم شده هنوز دوست دختر ندارم ولی تو دوست پسر داری؟
ا/ت: چون جنبه نداری داداش.. سر هر قراری که رفتی شکست خوردی چون شوخی سرت نمیشد همون سینگل بمونی سنگین تره...
سونگ کانگ : خودت چی سر هر قراری رفتی از استرس بی هوش شدی... من که از تو بهترم... حالا کی هست..
ا/ت: خر پوله.. جذاب... اسمش هم تهیونگه...
سونگ کانگ : گفتی تهیونگ؟ تهیونگ یه آیدله ؟
ا/ت: آره آیدله برا همین خوشو پوشش داده بود..
سونگ کانگ : خب که چی به هیچ جام نی که کی هست من رفتم
ا/ت: هی حسود وایستا... ایشششش..
داداشم منو رسوند خونه. اون شب از خوشحالی خوابم نمیبرد. همش تو اینترنت جست وجو میکردم. صبح چهار شنبه شد. از خواب بیدار شدم ساعت 12 ظهر بود. داشت دیرم میشد باید با بانک میرفتم تا یکم پولی که تهه حسابم مونده بود رو نقد کنم. سریع لباسم رو پوشیدم و به سمت بانک رفتم اما دیر رسیدم بانک طعتیل شده بود. برا همین رفتم کافه یه اسپرسو بزنم. در حال خودن اسپرسو بودم که سکه از جیبم افتاد دنبال سکه رفتم. در همین حال سکه به یه کفش کتونی برخورد کرد. سکه رو برداشتم و بلند شدم سرم خود به میز یارو. نگاهش کردم. باز تهیونگ بود....
تهیونگ : باز تو این سکه چرا همش به پای من میخوره..؟
ا/ت: سلام درست نمیدونم...
تهیونگ : خوب شد دیدمت میخواستم باهات حرف بزنم... یه کار واجب دارم میتونی برام انجامش بدی؟
ا/ت: مگه مدیر برنامه نداری؟ که به من میگی..
تهیونگ : من جونت رو نجات دادم تو هم باید جبرانش کنی..میخوام برم خرید. اما همراه ندارم.. تو باید باهام بیای خرید...
ا/ت: خب تنهایی نمیتونی بری؟
تهیونگ : خرید تو تنهایی احساس خفگی بهم میده زود باش دنبالم بیا...
ا/ت: خدایا گیر چه خری افتادم...
تهیونگ : میخوای شغلت رو از دست بدی؟ زود باش بیا دیگه... سوار شو
سوار ماشین شدم و به سمت مرکز خرید رفتیم. از ماشین پیاده شدیم و به سمت لباس فروشی رفتیم...
تهیونگ : اممممممممممممم این نه قدیمیه.. این نه رنگش خزه.. ها این نه...
ا/ت: تهیونگ یکی رو انتخاب کن دیگه... هی میگی نه خزه قدیمیه من حوصله ندارماااا....
تهیونگ : دارم سعی میکنم زود انجامش بدم اما نمی تونم.. تو نظر بده...
ا/ت: کت میخوای دیگه نه.... بیا این چطوره...
تهیونگ : کت خردلی؟ اممممممممممممم خوبه اینو بر میدارم... ها این یه لباس راه راهی آبی... و کفش.. این کفش سبز چطوره؟
ا/ت: دوستش داری بردار من چیزی نمیگم دیگه..
تهیونگ : خب.. آقا اینا رو حساب کن ا/ت برو هر لباسی که میخوای انتخاب کن من میام حساب میکنم.. زود برو من گیریمر شلخته نمیخوامااا.....
رفتم یه دست لباس خریدم. تهیونگ هم خریداش رو انجام داد...
۲.۹k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.