رمان عشق لجباز من
پارت ۷۳
ارسلان
گوشیمو برداشتم زنگ زدم دیانا
دیا:هاا
من:سلامتو خوردی؟😂
دیا:مگه نگفتم دیگه باهات حرف نمیزنم چرا زنگ زدی؟😒
من:خو تو چرا جواب دادی؟ 😂
دیا:هوفففففف خخخخخخ😂یعنی ارسلان ازت متنفرم که همیشه خدا دلمو به دست میاری😂
من:کجایی😄
دیا:لوکیشین میدم
من:اوکی
دیا:بیا بدو
من:بش میام
دیانا برام لوکیشین فرستاد منم رفتم پیشش
۳۰ مین بعد
دیا:سلام😂
من:شلام خوبی؟
دیا:عه لوس نشو شلام شلام😂
من:😂
دیا:خب مغز متفکر ببرم خونه😂
باهم رفتیم خونه دیدیم همه اومدن خونه
مامان دیانا:به به سلام خوش اومدین
عسل:ما نبودیم شما هم نبودین😂
من:نه😂
مامان:حالا بیایید شام بخورید پس فردا تولد دیاناس از فردا کاراتونو بکنید
همه:باشه
شب شام خوردیم و میخواستیم اتاقا رو تقسیم کنیم که بخوابیم
دیانا
مامان دیانا:خب بچه ها خودتون شماها باهم کنار بیایید طبقه بالا ما ها هم بزرگ ترا اتاقای پایین میخوابیم
همه:اوکی
من:از همین الان بگم من باید پیش ارسلان بخوابم
عسل:اههههه اههه اهه چندشا🤢
من:بدبخت سینگل😂
رومینا:حالا دعوا نکنین چون جا نمیشیم شما سه تا برید یه اتاق دیانا و ارسلان و عسل
عسل:اخ جون خیلی دوس دارم بدونم شما چیکار میکنین
ارسلان:عجباااا😐
رفتیم تو اتاقا
من:عسل جان از ارسی من فاصله میگیری
عسل:باشه حالا انگار چه چیزیه ارسی ارسی😒اصلا خودت وسط بخواب خیالت راحت باشه از ارسی جونت
من:بله خودمم میخواستم همینکارو کنم😂
ارسلان:آروم باشید دخترا😐😂
عسل:وایی تو چقدر بدبختی که دیانا رو تحمل میکنی😐😂
ارسلان:عه درباره همسر من درست صحبت کن😕
عسل:حالا هنوز که زنت نشده
ارسلان:میشه خوبشم میشه شما صبر کن
من:پس بلاخره میایی خواستگاریم😂به خدا ترشیدم😂
ارسلان:بابا بس کن دیگه هی ترشیدم ترشیدم مگه تو کلا چند سالته😐
من:۲۱ سالمه ولی واجد شرایط ازدواجم😌عخش زندگیمو پیدا کردم تا فرار نکرده باید مال خودم کنمش😌
عسل:مگه چندتا عخش داشتی که فرار کردن؟😂
من:هیچی 😂
ارسلان:خب بگیریم بخوابیم
من:بش
ارسلان
دیانا رو بغل کردم بگیریم بخوابیم
عسل:شما مگه به هم محرمید که همو بغل میکنید؟
دیا:ای بابا چقدر حرف میزنی بکپ دیگه تو رابطه عاطفی من دخالت نکن😂
عسل:عنتر😂
گرفتیم خوابیدیم
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
ارسلان
گوشیمو برداشتم زنگ زدم دیانا
دیا:هاا
من:سلامتو خوردی؟😂
دیا:مگه نگفتم دیگه باهات حرف نمیزنم چرا زنگ زدی؟😒
من:خو تو چرا جواب دادی؟ 😂
دیا:هوفففففف خخخخخخ😂یعنی ارسلان ازت متنفرم که همیشه خدا دلمو به دست میاری😂
من:کجایی😄
دیا:لوکیشین میدم
من:اوکی
دیا:بیا بدو
من:بش میام
دیانا برام لوکیشین فرستاد منم رفتم پیشش
۳۰ مین بعد
دیا:سلام😂
من:شلام خوبی؟
دیا:عه لوس نشو شلام شلام😂
من:😂
دیا:خب مغز متفکر ببرم خونه😂
باهم رفتیم خونه دیدیم همه اومدن خونه
مامان دیانا:به به سلام خوش اومدین
عسل:ما نبودیم شما هم نبودین😂
من:نه😂
مامان:حالا بیایید شام بخورید پس فردا تولد دیاناس از فردا کاراتونو بکنید
همه:باشه
شب شام خوردیم و میخواستیم اتاقا رو تقسیم کنیم که بخوابیم
دیانا
مامان دیانا:خب بچه ها خودتون شماها باهم کنار بیایید طبقه بالا ما ها هم بزرگ ترا اتاقای پایین میخوابیم
همه:اوکی
من:از همین الان بگم من باید پیش ارسلان بخوابم
عسل:اههههه اههه اهه چندشا🤢
من:بدبخت سینگل😂
رومینا:حالا دعوا نکنین چون جا نمیشیم شما سه تا برید یه اتاق دیانا و ارسلان و عسل
عسل:اخ جون خیلی دوس دارم بدونم شما چیکار میکنین
ارسلان:عجباااا😐
رفتیم تو اتاقا
من:عسل جان از ارسی من فاصله میگیری
عسل:باشه حالا انگار چه چیزیه ارسی ارسی😒اصلا خودت وسط بخواب خیالت راحت باشه از ارسی جونت
من:بله خودمم میخواستم همینکارو کنم😂
ارسلان:آروم باشید دخترا😐😂
عسل:وایی تو چقدر بدبختی که دیانا رو تحمل میکنی😐😂
ارسلان:عه درباره همسر من درست صحبت کن😕
عسل:حالا هنوز که زنت نشده
ارسلان:میشه خوبشم میشه شما صبر کن
من:پس بلاخره میایی خواستگاریم😂به خدا ترشیدم😂
ارسلان:بابا بس کن دیگه هی ترشیدم ترشیدم مگه تو کلا چند سالته😐
من:۲۱ سالمه ولی واجد شرایط ازدواجم😌عخش زندگیمو پیدا کردم تا فرار نکرده باید مال خودم کنمش😌
عسل:مگه چندتا عخش داشتی که فرار کردن؟😂
من:هیچی 😂
ارسلان:خب بگیریم بخوابیم
من:بش
ارسلان
دیانا رو بغل کردم بگیریم بخوابیم
عسل:شما مگه به هم محرمید که همو بغل میکنید؟
دیا:ای بابا چقدر حرف میزنی بکپ دیگه تو رابطه عاطفی من دخالت نکن😂
عسل:عنتر😂
گرفتیم خوابیدیم
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
۲۳.۴k
۰۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.