دیروز روز بدی که امروز جبران شد
دیروز روز بدی که امروز جبران شد
چن نفر از بچه ها رفته بودن پایه تخته و داشتن روخونی فارسی رو میکردن
منم کلم رو میز بود ولی کاملا حواسم بود چیمیگن و چی میخونن فقط متن کتاب رو دنبال نمیکردم
وقتی بلند شدم یه زره خودمو درست کردم (مقنعمو کشیدم رو سرم و هودیمو صاف کردم دوباره نشستم)یهو معلمه برگشت گف من اول فک کردم با پشت سریمه ولی با من بود.
برگشت گف از اون موقع داریم درس میدیم داری شیطونی میکنی
من یوبسعلی که میخواستم پاشم بزنم دهنش:🤌🗿
بعد برگشت گف الان کجای درسیم؟بهش گفتم نمیدونم گجاییم ولی حمله میگفتش که ..(یعنی میدونم درس داشت چیمیگفت)
گفت الان بفرستمت پیشه مدیر پروندت رو بده دستت خوبه؟(تو دلم عالیه..وقعیت:فقط خودت رو کنترل کن فوشش ندی)
بعد از یه سری داد و بیداد که من یوبسعلی بدبخت اینجوری بودم که شما صحیح میفرمایید و اره بابا کار من اشتباه و اینا(اشتباه نکن..من هیچ وقت حوصله بحث ندارم...دلم میخواد سرم تو کار خودم باشه و کسی بم چیزی نگه...طوری حوصله ندارم که اگه بهم بگی تو یه گربه ای میگم باشه..میو)
همون لحظه زنگ خورد
یکی از بچه ها برگشت گف تو قیافت خفه شو زنیکه موج میزد
به طرز عجیبی
نمیدونم چرا
یهو بغض کردم
بعد واسه اینکه کسی متوجه نشه
شروع کردم به خندیدن چیزای طنز از اون شرایط گفتن
من خیلی وقتتت بوددد بغض نکرده بودم ولی الان به لطف معلممم فارسیه تخمی مادر جنده لغض کرده بودم الان که فک میکنم خیلیم مسخره بود.
(بعدن یه پست میزارم کاملا خودم رو توضیح میدم)
همه ی بچه ها طرف یوبسعلیه خرخون کلاس بودن وحتی یه دختره از اونیکی کلاس که حتی دوستمم نیس
امروز داشت تکلیفای نگارش که انشا داشتیم رو چک میکرد گف افرین کامله انتظار نداشتم
دیروز گفتی دیگه تکرار نمیشه تکراش نکردی افرین
گفتم من هفته پیش نبودم همون روز از بچه ها پرسیدم تکلیف چیه و نوشتم ...اصن نمیدکنستم معلم نگارش هم شمایید(حافظم ماهیه میفهمییییی)
یعنی با اینکه تو کل کلتس داش بهم چشم قره میرف من اصن از حرفم پشیمون نیستم چون واقعیت رو گفتم
چن نفر از بچه ها رفته بودن پایه تخته و داشتن روخونی فارسی رو میکردن
منم کلم رو میز بود ولی کاملا حواسم بود چیمیگن و چی میخونن فقط متن کتاب رو دنبال نمیکردم
وقتی بلند شدم یه زره خودمو درست کردم (مقنعمو کشیدم رو سرم و هودیمو صاف کردم دوباره نشستم)یهو معلمه برگشت گف من اول فک کردم با پشت سریمه ولی با من بود.
برگشت گف از اون موقع داریم درس میدیم داری شیطونی میکنی
من یوبسعلی که میخواستم پاشم بزنم دهنش:🤌🗿
بعد برگشت گف الان کجای درسیم؟بهش گفتم نمیدونم گجاییم ولی حمله میگفتش که ..(یعنی میدونم درس داشت چیمیگفت)
گفت الان بفرستمت پیشه مدیر پروندت رو بده دستت خوبه؟(تو دلم عالیه..وقعیت:فقط خودت رو کنترل کن فوشش ندی)
بعد از یه سری داد و بیداد که من یوبسعلی بدبخت اینجوری بودم که شما صحیح میفرمایید و اره بابا کار من اشتباه و اینا(اشتباه نکن..من هیچ وقت حوصله بحث ندارم...دلم میخواد سرم تو کار خودم باشه و کسی بم چیزی نگه...طوری حوصله ندارم که اگه بهم بگی تو یه گربه ای میگم باشه..میو)
همون لحظه زنگ خورد
یکی از بچه ها برگشت گف تو قیافت خفه شو زنیکه موج میزد
به طرز عجیبی
نمیدونم چرا
یهو بغض کردم
بعد واسه اینکه کسی متوجه نشه
شروع کردم به خندیدن چیزای طنز از اون شرایط گفتن
من خیلی وقتتت بوددد بغض نکرده بودم ولی الان به لطف معلممم فارسیه تخمی مادر جنده لغض کرده بودم الان که فک میکنم خیلیم مسخره بود.
(بعدن یه پست میزارم کاملا خودم رو توضیح میدم)
همه ی بچه ها طرف یوبسعلیه خرخون کلاس بودن وحتی یه دختره از اونیکی کلاس که حتی دوستمم نیس
امروز داشت تکلیفای نگارش که انشا داشتیم رو چک میکرد گف افرین کامله انتظار نداشتم
دیروز گفتی دیگه تکرار نمیشه تکراش نکردی افرین
گفتم من هفته پیش نبودم همون روز از بچه ها پرسیدم تکلیف چیه و نوشتم ...اصن نمیدکنستم معلم نگارش هم شمایید(حافظم ماهیه میفهمییییی)
یعنی با اینکه تو کل کلتس داش بهم چشم قره میرف من اصن از حرفم پشیمون نیستم چون واقعیت رو گفتم
۲.۸k
۲۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.