عشق ممنوعه 🧡 ☆Part 38☆
تهیونگ رفت در رو باز کرد و بعد از چند مین مادر تهیونگ اومد داخل
تهیونگ: سلام
م.ت: الیک سلام سریع باهام بیا کارت دارم
مادر تهیونگ راه افتاد سمت سالن پشتی خونه و تهیونگ هم پشت سرش رفت
(تهیونگ)
وقتی رسیدیم به سال پشتی مادر روبه من برگشت و با جدیت بهم نگاه کرد
م.ت: چرا باهاش سکس نمیکنی؟
تهیونگ: مامان..
م.ت: مرض مگه من نگفتم باید پسر بدنیا بیارین نکنه توقع داری با گَرده اَفشانی گُلا حامله بشه
تهیونگ: من نمیخوام اون از من حامله بشه
م.ت: اوقت چرا؟
تهیونگ: مامان اون حتا به تیسا فحش میده و باهاش بد حرف میزنه و به دختر خاله خودش که زن بوده بی احترامی میکنه اونوقت تو توقع داری من باهاش رابطه داشته باشم اونم در صورتی که ازش متنفرم(با صدای بلند)
م.ت: تهیونگ اون انتخاب من نبوده انتخاب مادرزن جونت بوده پس سر من داد نکش من هیچوقت نگفتم که تو حتما باید با فلانی ازدواج کنی اگرم به انتخاب من بود من این دختره اسمش چی بود اها سومی که پرستار تیساست اون رو انتخاب میکردم چون هم خوشگله و هم اخلاقش خوبه و تیسا خیلی دوستش داره ولی خودت دیدی که اونروز مادرزنت چی گفت
تهیونگ از حرف مادرش خوشحال شد ، پس فقط الان مشکل مادر زنش بود
تهیونگ: ببخشید مامان نباید صدامو بلند میکردم
م.ت: اشکالی نداره
تهیونگ: مامان یه چیزی رو بهت بگم بیت خودمون میمونه؟
م.ت: آره بگو پسرم
تهیونگ: راستش من عاشق یه نفر دیگم و میخوام با اون ازدواج کنم و دنبال یه راه حلم براش میشه بهم کمک کنی؟
م.ت: واقعا! خب اون دختر خوش بخت کی هست؟
تهیونگ: امم خب اون دختر سومیه
م.ت: واقعا؟ یعنی تو عاشقش شدی!
تهیونگ: بله
م.ت: چند وقته؟
تهیونگ: چهار ماهی میشه
م.ت: یعنی شما دوتا باهام تو رابطه اید
تهیونگ: آره خیلی وقته
م.ت: اونم بهت حس داره؟
تهیونگ: آره هر دومون عاشق همیم و فقط شما و تیسا از این موضوع خبر دارین الان
م.ت: اونکه دختر عالی ای هست حالا چه کمکی از دستم بر میاد؟
تهیونگ: خب من میخوام مادرزنم رو راضی کنم و فکر میکنم اگر بهش ثابت کنم که خواهر زادش اصلا برای مراقبت کردن از نوه اش مناسب نیست راضی بشه
م.ت: آره فکر خوبیه حتما بهت کمک میکنم فقط نگو که باهم رابطه داشتین
تهیونگ: اممم خب داشتیم اونم خیلی
م.ت: ای خدا از دست تو فقط مواظب باش دختر بنده خدارو حامله نکنی البته فعلا چون توی این شرایط خیلی براش سخت میشه این ماجرا حل شد بیستا بچه هم بیارین مشکلی نیست
تهیونگ: مرسی مامان
م.ت: خواهش میکنم باید این موضوع رو زود تر بهم میگفتی پسرم خب دیگه من برم الان صدای بابات در میاد
تهیونگ: باشه
مادر تهیونگ رفت داخل سالن اصلی که هم سومی و هم تیسا اونجا بودن و ....
کپی ممنوع ❌
تهیونگ: سلام
م.ت: الیک سلام سریع باهام بیا کارت دارم
مادر تهیونگ راه افتاد سمت سالن پشتی خونه و تهیونگ هم پشت سرش رفت
(تهیونگ)
وقتی رسیدیم به سال پشتی مادر روبه من برگشت و با جدیت بهم نگاه کرد
م.ت: چرا باهاش سکس نمیکنی؟
تهیونگ: مامان..
م.ت: مرض مگه من نگفتم باید پسر بدنیا بیارین نکنه توقع داری با گَرده اَفشانی گُلا حامله بشه
تهیونگ: من نمیخوام اون از من حامله بشه
م.ت: اوقت چرا؟
تهیونگ: مامان اون حتا به تیسا فحش میده و باهاش بد حرف میزنه و به دختر خاله خودش که زن بوده بی احترامی میکنه اونوقت تو توقع داری من باهاش رابطه داشته باشم اونم در صورتی که ازش متنفرم(با صدای بلند)
م.ت: تهیونگ اون انتخاب من نبوده انتخاب مادرزن جونت بوده پس سر من داد نکش من هیچوقت نگفتم که تو حتما باید با فلانی ازدواج کنی اگرم به انتخاب من بود من این دختره اسمش چی بود اها سومی که پرستار تیساست اون رو انتخاب میکردم چون هم خوشگله و هم اخلاقش خوبه و تیسا خیلی دوستش داره ولی خودت دیدی که اونروز مادرزنت چی گفت
تهیونگ از حرف مادرش خوشحال شد ، پس فقط الان مشکل مادر زنش بود
تهیونگ: ببخشید مامان نباید صدامو بلند میکردم
م.ت: اشکالی نداره
تهیونگ: مامان یه چیزی رو بهت بگم بیت خودمون میمونه؟
م.ت: آره بگو پسرم
تهیونگ: راستش من عاشق یه نفر دیگم و میخوام با اون ازدواج کنم و دنبال یه راه حلم براش میشه بهم کمک کنی؟
م.ت: واقعا! خب اون دختر خوش بخت کی هست؟
تهیونگ: امم خب اون دختر سومیه
م.ت: واقعا؟ یعنی تو عاشقش شدی!
تهیونگ: بله
م.ت: چند وقته؟
تهیونگ: چهار ماهی میشه
م.ت: یعنی شما دوتا باهام تو رابطه اید
تهیونگ: آره خیلی وقته
م.ت: اونم بهت حس داره؟
تهیونگ: آره هر دومون عاشق همیم و فقط شما و تیسا از این موضوع خبر دارین الان
م.ت: اونکه دختر عالی ای هست حالا چه کمکی از دستم بر میاد؟
تهیونگ: خب من میخوام مادرزنم رو راضی کنم و فکر میکنم اگر بهش ثابت کنم که خواهر زادش اصلا برای مراقبت کردن از نوه اش مناسب نیست راضی بشه
م.ت: آره فکر خوبیه حتما بهت کمک میکنم فقط نگو که باهم رابطه داشتین
تهیونگ: اممم خب داشتیم اونم خیلی
م.ت: ای خدا از دست تو فقط مواظب باش دختر بنده خدارو حامله نکنی البته فعلا چون توی این شرایط خیلی براش سخت میشه این ماجرا حل شد بیستا بچه هم بیارین مشکلی نیست
تهیونگ: مرسی مامان
م.ت: خواهش میکنم باید این موضوع رو زود تر بهم میگفتی پسرم خب دیگه من برم الان صدای بابات در میاد
تهیونگ: باشه
مادر تهیونگ رفت داخل سالن اصلی که هم سومی و هم تیسا اونجا بودن و ....
کپی ممنوع ❌
۸۴.۹k
۱۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.