احساس کردم که باید یه سری حرفا رو بزنم
احساس کردم که باید یه سری حرفا رو بزنم
یه سری حرف های دلی
ولی نه میخام شایعه بسازم نه صحنه سازی نه مظلومیت بازی بکنم
ولی یه جوری احساس میکنم حق با دیاناست
وقتی ویدیو عرفانو دیدم دوباره
یه گریه ای سرقام اومد ناخواسته
با حرف های دیانا
بغضش
یه جور احساس مظلوم نمایی میکرد ولی نه الکی بر اساس واقعیت
دیانا خیای سختی کشید
خیلی هیت گرفت
خیلی اذیت شد ولی خوب بازم شاد بود
وقتی که عرفان گفت اگه به نفر زنده میشد دوست داشتی کی زنده بشه و جواب داد پدر بزرگم بابای مامانش
و گریه کرد
احساس کردم اونقدری تنها شده که تمیتونه خودشو خالی کنه
همیشه با مساحبه های عرفان گریه میکردم
ولی نه به اندازه ای که توی ویدیو مساحبه اخرش با دیانا گریه کردم
یجوری همه تقصیرا گردن ارسلانه
چون پدر و مادر دیانا اونو مثل پسرشون دونستن
ولی ارسلان قدرشونو ندونست اول که با هستی بعد مهگل
توی تابستون باهم قهر شدن و دیگه هیچ ارتباطی بین اونا نبود
و یه جوری احساس میکنم که دیگه اردیا رو نمیبینیم و نداریم
چون دیانا موهاشو بلُند کرده
با پانیذ و عسل ارتباط داره
و ارسلان نداره
و یجوری باهاش میشه اینا اگه بخان اشتی کنن هم نمیکنن
رمان هایی که مینویسم همش فکر میکردم من دارم خودمو پاره میکنمو مینویسم
اینا همش یه داستانه
و اگه روزی اینا ازدواج بکنند فقط خاطراتشون و ادیتای فن پیجا میمونه.....
این چیزایی که گفتم یه سری حرفای دلی بود که خبلی وقته تو دلم پر صده و کسی نیست که براش بگم
گفتم بگم شاید حالتون خوب شه
اگه دردو دلی دارید زیر کامنتا بگید🙃😄
یه سری حرف های دلی
ولی نه میخام شایعه بسازم نه صحنه سازی نه مظلومیت بازی بکنم
ولی یه جوری احساس میکنم حق با دیاناست
وقتی ویدیو عرفانو دیدم دوباره
یه گریه ای سرقام اومد ناخواسته
با حرف های دیانا
بغضش
یه جور احساس مظلوم نمایی میکرد ولی نه الکی بر اساس واقعیت
دیانا خیای سختی کشید
خیلی هیت گرفت
خیلی اذیت شد ولی خوب بازم شاد بود
وقتی که عرفان گفت اگه به نفر زنده میشد دوست داشتی کی زنده بشه و جواب داد پدر بزرگم بابای مامانش
و گریه کرد
احساس کردم اونقدری تنها شده که تمیتونه خودشو خالی کنه
همیشه با مساحبه های عرفان گریه میکردم
ولی نه به اندازه ای که توی ویدیو مساحبه اخرش با دیانا گریه کردم
یجوری همه تقصیرا گردن ارسلانه
چون پدر و مادر دیانا اونو مثل پسرشون دونستن
ولی ارسلان قدرشونو ندونست اول که با هستی بعد مهگل
توی تابستون باهم قهر شدن و دیگه هیچ ارتباطی بین اونا نبود
و یه جوری احساس میکنم که دیگه اردیا رو نمیبینیم و نداریم
چون دیانا موهاشو بلُند کرده
با پانیذ و عسل ارتباط داره
و ارسلان نداره
و یجوری باهاش میشه اینا اگه بخان اشتی کنن هم نمیکنن
رمان هایی که مینویسم همش فکر میکردم من دارم خودمو پاره میکنمو مینویسم
اینا همش یه داستانه
و اگه روزی اینا ازدواج بکنند فقط خاطراتشون و ادیتای فن پیجا میمونه.....
این چیزایی که گفتم یه سری حرفای دلی بود که خبلی وقته تو دلم پر صده و کسی نیست که براش بگم
گفتم بگم شاید حالتون خوب شه
اگه دردو دلی دارید زیر کامنتا بگید🙃😄
۳.۹k
۰۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.