فیک جیمین
ازدواج اجباری
پارت ۱۹
ویو سوا
تفنگو گرفتم سمت جیمینو بدون لحظه ای توقف بهش شلیک کردم
ا.ت : جیغغغغغ جیمیینننننننن
جونگ کوک : هیووونگگگگ
ویو کوک
اصلحه رو برداشتم و شلیک کردم تو مغز سوا ... دویدم سمت جیمین
نفس نفس میزد .... سمت قلبش شلیک کرده بود
کوک : هیونگ ... هیونگ بیدار بمون(نگران)
بلندش کردم و به ا.ت گفتم
کوک : ا.ت زود باش بدو
ا.ت سر تکون و از اون محدوده دور شدیم رفتیم سمت ماشین با جیمین صندلی عقب بودم ا.ت جلو نشست و گریه میکرد به راننده گفتم
کوک : برو بیمارستان سریعععع ( عربده )
جیمین : اهه ... ج...جونگ...ک.ک..وک ( نفس نفس زدن )
کوک : جونم ؟ جونم هیونگ؟
جیمین : ا.. اگه اتفاقی ... ب...برام .. ا.. افتاد ( سرفه کرد و از دهنش خون اومد ) ت..تو
کوک : نههه هیچ اتفاقی برات نمیوفته حرف نزن
نزدیکای بیمارستان بودیم که جیمین از هوش رفت
....... بعد ۵ مین رسیدیم
سریع از ماشین پیداه شدم رفتم تو بیمارستان
کوک : برانکاررردددد بیاریدددددد ( داد )
اومدن و جیمینو با برانکارد بردن.......
بعد ۲ ساعت .. پشت در اتاق عمل ....
به مامان و بابای جیمینم زنگ زده بودم اومده بودن
ا.ت و م.ج گریه میکردن ....
کوک : اروم باشید ... چیزیش نمیشه اون خیلی قویه
ب.ج: سوا رو کشتی ؟
کوک : ه..ها ....
ب.ج : خوب کاری کردی
کوک : 😳
.......
دکتر از اتاق عمل اومد بیرون بیرون ... همه حجوم بریدم سمتش
دکتر : خب ایشون..................
.....................
😁😁خب جیمین زنده مومونه یااا نههه
نمیدونم .........
شرطا : ۲۵ لایک ۳۰ کامنت میسسسی عشقولیااااممممممم بابای🍓🍓🍓🍓🍓🐣🐣🐣🐣🐣💚💜🤍🤍💙🤍💜💚💚
پارت ۱۹
ویو سوا
تفنگو گرفتم سمت جیمینو بدون لحظه ای توقف بهش شلیک کردم
ا.ت : جیغغغغغ جیمیینننننننن
جونگ کوک : هیووونگگگگ
ویو کوک
اصلحه رو برداشتم و شلیک کردم تو مغز سوا ... دویدم سمت جیمین
نفس نفس میزد .... سمت قلبش شلیک کرده بود
کوک : هیونگ ... هیونگ بیدار بمون(نگران)
بلندش کردم و به ا.ت گفتم
کوک : ا.ت زود باش بدو
ا.ت سر تکون و از اون محدوده دور شدیم رفتیم سمت ماشین با جیمین صندلی عقب بودم ا.ت جلو نشست و گریه میکرد به راننده گفتم
کوک : برو بیمارستان سریعععع ( عربده )
جیمین : اهه ... ج...جونگ...ک.ک..وک ( نفس نفس زدن )
کوک : جونم ؟ جونم هیونگ؟
جیمین : ا.. اگه اتفاقی ... ب...برام .. ا.. افتاد ( سرفه کرد و از دهنش خون اومد ) ت..تو
کوک : نههه هیچ اتفاقی برات نمیوفته حرف نزن
نزدیکای بیمارستان بودیم که جیمین از هوش رفت
....... بعد ۵ مین رسیدیم
سریع از ماشین پیداه شدم رفتم تو بیمارستان
کوک : برانکاررردددد بیاریدددددد ( داد )
اومدن و جیمینو با برانکارد بردن.......
بعد ۲ ساعت .. پشت در اتاق عمل ....
به مامان و بابای جیمینم زنگ زده بودم اومده بودن
ا.ت و م.ج گریه میکردن ....
کوک : اروم باشید ... چیزیش نمیشه اون خیلی قویه
ب.ج: سوا رو کشتی ؟
کوک : ه..ها ....
ب.ج : خوب کاری کردی
کوک : 😳
.......
دکتر از اتاق عمل اومد بیرون بیرون ... همه حجوم بریدم سمتش
دکتر : خب ایشون..................
.....................
😁😁خب جیمین زنده مومونه یااا نههه
نمیدونم .........
شرطا : ۲۵ لایک ۳۰ کامنت میسسسی عشقولیااااممممممم بابای🍓🍓🍓🍓🍓🐣🐣🐣🐣🐣💚💜🤍🤍💙🤍💜💚💚
۲۹.۵k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.