فیک shadow of death پارت²²
تهیونگ « بشین شر درست نکن
جیمین « از اونجایی که دامن لباس لونا فنر داشت وقتی مینشست میرفت رو هوا و منو و تهیونگ برای اینکه نره هوا پاهامون رو گذاشتیم رو دامنش....
لونا « واقعا به این فکر کردید من چطور با این بشینم😑😑
جیمین « لونا سکوت کن دخترم...خیلی غر میزنی هاااا..
لونا « یه مدت همین جوری نشستیم تا اینکه یه مرد سیاه پوش اومد داخل...همه از سرجاهاشون بلند شدن...حتی جیمین و تهیونگ....با تعجب به مرد سیاهپوش نگاه کردم.....دقیقا همون احترامی رو داشت که برای جیمین میزاشتن.....جیمین و تهیونگ با اون مرد رفتن توی یکی از اتاق های سلطنتی عمارت و من موندم و این دو تا افعی توی مهمونی....نگاهی به ربکا انداختم مرد ها با نگاهاشون میخوردنش و اون حسابی باهاشون گرم گرفته بود.....چوی هم یه جا نشسته بود و خودش رو باد میزد....حوصله ام سر رفت برای همین رفتم بیرون توی حیاط عمارت....از وقتی باند سرم رو باز کردم گاهی سردرد های عجیبی میگرفتم.....و اون صحنه قتلی که از جلوی چشمام رد شد بود بدجور فکرم رو مشغول کرده بود.....
چوی « ربکا رو کشیدم کنار و گفتم « هنوزم جیمین بهت بی محلی میکنه؟
ربکا « عمه جان خودت که دیدی اون بیست و چهار ساعته پیش جیمینه...اما منو از خودش میرونه....الانم معلوم نیست کدوم گوری رفته....اصلا این دختر کیه؟
چوی « فقط همین قدر بدون اگه یه سری چیزا رو درباره من یادش باشه کل خاندامون میره رو هوا...اون خطرناکه...باید بمیره....هم اون...هم برادرش کیم تهیونگ
ربکا « چیییییی...اون دوتا خواهر برادرن؟
چوی « فکر نکنم اون دختر یا حتی جیمین اینو بدونن....تو هم چیزی نگو.....
ربکا « یعنی چی؟
چوی « اون دختر چیزایی رو دیده بود که نباید میدید برای همین سه سال از زندگیش رو از ذهنش پاک کردیم....
ربکا « عمه رفت توی اتاقش تا استراحت کنه و من گیج و منگ به حرفهاش فکر میکردم....یعنی چی؟
تهیونگ « سوهون یه مافیای با نفوذ مثل جیمین بود...و اگه همکاری میکردن یقینا کارشون عالی میشد....جیمین مثل همیشه با اقتدار و محکم صحبت میکرد و بعد از یک ساعت به توافق رسیدن و مهمانی هم تمام شد.....رفتیم توی سالن اما لونا اونجا نبود....حدس زدم رفته توی محوطه برای همین با جیمین رفتیم بیرون و دیدیم در اتاق بازجویی بازه......رفتیم داخل و دیدیم لونا داره با وسایل ور میره
جیمین « تو اینجا چیکار میکنی؟ تا اونجایی که یادم میاد عین مرگ از این اتاق وحشت داشتی
لونا « نمیدونم چقدر توی محوطه چرخیده بودم....نگاهم به در اتاق بازجویی اوفتاد و به سرم زد برم داخلش رو نگاه کنم....با اینکه از اونجا میترسیدم اما رفتم با وسایلش ور رفتم....اخه این چه کوفتیه....آدمو بکشن راحت تره....اوخ اوخ....با صدای ارباب جا خوردم و برگشتم سمتشون....
جیمین « از اونجایی که دامن لباس لونا فنر داشت وقتی مینشست میرفت رو هوا و منو و تهیونگ برای اینکه نره هوا پاهامون رو گذاشتیم رو دامنش....
لونا « واقعا به این فکر کردید من چطور با این بشینم😑😑
جیمین « لونا سکوت کن دخترم...خیلی غر میزنی هاااا..
لونا « یه مدت همین جوری نشستیم تا اینکه یه مرد سیاه پوش اومد داخل...همه از سرجاهاشون بلند شدن...حتی جیمین و تهیونگ....با تعجب به مرد سیاهپوش نگاه کردم.....دقیقا همون احترامی رو داشت که برای جیمین میزاشتن.....جیمین و تهیونگ با اون مرد رفتن توی یکی از اتاق های سلطنتی عمارت و من موندم و این دو تا افعی توی مهمونی....نگاهی به ربکا انداختم مرد ها با نگاهاشون میخوردنش و اون حسابی باهاشون گرم گرفته بود.....چوی هم یه جا نشسته بود و خودش رو باد میزد....حوصله ام سر رفت برای همین رفتم بیرون توی حیاط عمارت....از وقتی باند سرم رو باز کردم گاهی سردرد های عجیبی میگرفتم.....و اون صحنه قتلی که از جلوی چشمام رد شد بود بدجور فکرم رو مشغول کرده بود.....
چوی « ربکا رو کشیدم کنار و گفتم « هنوزم جیمین بهت بی محلی میکنه؟
ربکا « عمه جان خودت که دیدی اون بیست و چهار ساعته پیش جیمینه...اما منو از خودش میرونه....الانم معلوم نیست کدوم گوری رفته....اصلا این دختر کیه؟
چوی « فقط همین قدر بدون اگه یه سری چیزا رو درباره من یادش باشه کل خاندامون میره رو هوا...اون خطرناکه...باید بمیره....هم اون...هم برادرش کیم تهیونگ
ربکا « چیییییی...اون دوتا خواهر برادرن؟
چوی « فکر نکنم اون دختر یا حتی جیمین اینو بدونن....تو هم چیزی نگو.....
ربکا « یعنی چی؟
چوی « اون دختر چیزایی رو دیده بود که نباید میدید برای همین سه سال از زندگیش رو از ذهنش پاک کردیم....
ربکا « عمه رفت توی اتاقش تا استراحت کنه و من گیج و منگ به حرفهاش فکر میکردم....یعنی چی؟
تهیونگ « سوهون یه مافیای با نفوذ مثل جیمین بود...و اگه همکاری میکردن یقینا کارشون عالی میشد....جیمین مثل همیشه با اقتدار و محکم صحبت میکرد و بعد از یک ساعت به توافق رسیدن و مهمانی هم تمام شد.....رفتیم توی سالن اما لونا اونجا نبود....حدس زدم رفته توی محوطه برای همین با جیمین رفتیم بیرون و دیدیم در اتاق بازجویی بازه......رفتیم داخل و دیدیم لونا داره با وسایل ور میره
جیمین « تو اینجا چیکار میکنی؟ تا اونجایی که یادم میاد عین مرگ از این اتاق وحشت داشتی
لونا « نمیدونم چقدر توی محوطه چرخیده بودم....نگاهم به در اتاق بازجویی اوفتاد و به سرم زد برم داخلش رو نگاه کنم....با اینکه از اونجا میترسیدم اما رفتم با وسایلش ور رفتم....اخه این چه کوفتیه....آدمو بکشن راحت تره....اوخ اوخ....با صدای ارباب جا خوردم و برگشتم سمتشون....
۵۸.۱k
۲۰ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.