(فصل دوم)پارت۱۰ ویو جانگوک
(فصل دوم)پارت۱۰ ویو جانگوک
رسیدم خونه و ماشین رو پارک کردم۰رفتم خونه،انتظار اینو داشتم که ات رو ببینم ولی نه۰تعجب کردم آخه تا این وقت شب؟
حتما داخل اتاقشه۰رفتم بالا و در رو آروم باز کردم که اگه خواب بود بیدار نشه۰نه داخل تخت خوابشم نبود،کمی ترسیدم۰ سریع آجوما رو صدا زدم که بدو بدو اومد پیشم و با ترس به من چشم دوخت۰
آجوما:بل۰۰بله ارباب۰ارباب اتفا۰۰
جانگوک:ات داخل اتاق خوابش نیست!کجاست؟؟
آجوما:از صبح که رفته تا الان نیومده،چند دفعه ای هم زنگ زدم ولی جواب نداد۰
با اعصبانیت تلفنم رو ور داشتم و سریع به ات زنگ زدم۰توی دلم با هر بوق میگفتم جواب بده جواب بده۰ولی نه جواب نمیداد واقعا ترسیده بودم۰نکنه نکنه براش اتفاقی افتاده باشه۰
که بلند داد زدم اتتتتت
سریع سوار ماشینم شدم و هر جایی که ات میشناسرو گشتم ولی نه اونجا هم نبود۰دیگه واقعا داشتم روانی میشد۰که یاد اون دختره افتادم،اون دختره که اومده بود خونمون نکنه برای ات اتفاقی افتاد۰
رفتم ردشو زدم و رفتم دمه در خونش۰چه جای کثیفه ی سریع با لگدو مشت در میزدم که بلاخره خودش رو دیدم۰
عوضیییی
جانگوک:درو باز کننن
سلنا:چیشده؟چرا اینجوری میکنی؟
جانگوک:ات کجاست؟بهت میگم ات کجاست؟؟
سلنا:نمیدونم۰اون اوم۰۰
که از گردنش گرفتم و به دیوار محکم کوبیدمش و با چشمای خونی بهش نگاه میکردم۰و آروم زم زمه کردم
جانگوک:به نفعته براش اتفاقی نیوفته
رفتم سوارر ماشینم شدم که آجوما بهم زنگ زد
ویو ات
با دلشوری از خواب پاشدم۰نه نمیشه میترسم جانگوک براش اتفاقی بوفته۰سریع لباسم رو پوشیدم و رفتم از هتل بیرون۰
رسیدم خونه و ماشین رو پارک کردم۰رفتم خونه،انتظار اینو داشتم که ات رو ببینم ولی نه۰تعجب کردم آخه تا این وقت شب؟
حتما داخل اتاقشه۰رفتم بالا و در رو آروم باز کردم که اگه خواب بود بیدار نشه۰نه داخل تخت خوابشم نبود،کمی ترسیدم۰ سریع آجوما رو صدا زدم که بدو بدو اومد پیشم و با ترس به من چشم دوخت۰
آجوما:بل۰۰بله ارباب۰ارباب اتفا۰۰
جانگوک:ات داخل اتاق خوابش نیست!کجاست؟؟
آجوما:از صبح که رفته تا الان نیومده،چند دفعه ای هم زنگ زدم ولی جواب نداد۰
با اعصبانیت تلفنم رو ور داشتم و سریع به ات زنگ زدم۰توی دلم با هر بوق میگفتم جواب بده جواب بده۰ولی نه جواب نمیداد واقعا ترسیده بودم۰نکنه نکنه براش اتفاقی افتاده باشه۰
که بلند داد زدم اتتتتت
سریع سوار ماشینم شدم و هر جایی که ات میشناسرو گشتم ولی نه اونجا هم نبود۰دیگه واقعا داشتم روانی میشد۰که یاد اون دختره افتادم،اون دختره که اومده بود خونمون نکنه برای ات اتفاقی افتاد۰
رفتم ردشو زدم و رفتم دمه در خونش۰چه جای کثیفه ی سریع با لگدو مشت در میزدم که بلاخره خودش رو دیدم۰
عوضیییی
جانگوک:درو باز کننن
سلنا:چیشده؟چرا اینجوری میکنی؟
جانگوک:ات کجاست؟بهت میگم ات کجاست؟؟
سلنا:نمیدونم۰اون اوم۰۰
که از گردنش گرفتم و به دیوار محکم کوبیدمش و با چشمای خونی بهش نگاه میکردم۰و آروم زم زمه کردم
جانگوک:به نفعته براش اتفاقی نیوفته
رفتم سوارر ماشینم شدم که آجوما بهم زنگ زد
ویو ات
با دلشوری از خواب پاشدم۰نه نمیشه میترسم جانگوک براش اتفاقی بوفته۰سریع لباسم رو پوشیدم و رفتم از هتل بیرون۰
۴۷۵
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.