-The wound of love -4
سه هفته بعد
از زبان مین سو
ساعت 12:30 ظهر
داشتم روی پروژه ی جدید کار میکردم که نامجون اومد تو
~میگم می تونی حافظه ی لپ تاپ رو برگردونی ؟
- آره ... باز چه خراب کاری ای کردی ؟
~حواسم نبود زدم حافظه لپ تاپ شوگا هیونگ رو به فاخ دادم
- آم ... اکی بده ببینم
لپ تاپ رو از اتاق یونگی برداشت و آورد ... کار سختی نبود واسه همین یه ربعه تمومش کردم و لپ تاپ رو سر جاش گذاشتم
جین ما رو برای ناهار صدا کرد و رفتیم که ناهار بخوریم
کنار شوگا نشسته بودم که یه پیامک از طرف ناشناس برام اومد
پیامکه:
* اگه جون شوگا برات مهمه امشب ساعت ۷ به آدرس ***** بیا *
خیلی ترسیدم ... اما باید می رفتم
غذام رو خوردم و با شوگا و اعضا رفتیم فیلم ببینیم ... چون فیلم ترسناک بود و منم میترسیدم تمام مدت بغل شوگا بودم و اونم موهامو نوازش می کرد تا بیشتر احساس امنیت کنم
من واقعا عاشق شوگا ام ... بعد فیلم هرکی رفت تو اتاق خودش ... یونگی هم با من اومد تو اتاقم...
+ چه خبرا بیبی ؟ پروژه ت تموم شد ؟
- آره ... حالا هم یه هفته بیکارم
+ اوه ... خب نظرت چیه این یه هفته رو با اعضا خوش بگذرونیم؟
- حتما
ساعت 6:30 عصر
دیگه وقتش بود یه لباس دم دستی پوشیدم ( باز نبود ) و رفتم پیش شوگا
- یونگی
+ جان ؟
- می خوان برم بیرون
+ کجا ؟
- با دوستم میرم بیرون
+اکی ولی تا ساعت ۹ برگرد
اومد جلو و بغلم کرد و لبم رو بوس*ید
+ مراقب خودت باش بیبی
سفت بغلش کردم
- حتما پیشولی
- بای
+ بای
از خونه رفتم بیرون و پیاده رفتم به آدرس ( نزدیک خوابگاه بود )
ساعت 7:00
رسیدم همون جایی که بهم گفته بود یه کوچه ی تنگ که انتهاش به یکی از خیابونای بزرگ شهر ختم می شد
ایستاده بودم وسط کوچه هوا ابری بود و معلوم بود می خواد بارون بباره ... همینجوری تو فکر بودم که دیدم چند تا آدم با ماسک و کت و شلوار سیاه اومدن سمتم ... خب یکم ترسیده بودم ( علامت ناشناس /)
/ چه خبرا خوشگل خانم ؟
- چیکارم داشتی ؟
/ هیچی ... فقط می خواستم انتقام یونگی رو ازت بگیرم
- کلارا ؟
/ کلارا کدوم خریه ؟ من رو هیچ وقت نمی شناسی
- ت ... تو ... ساسنگ فنی ؟
/ البته
نذاشت حرفی بزنم و اسلحه ش رو آورد بالا
/ نظرت چیه یونگی رو ترک کنی ؟
و ... با سوزشی که توی شکمم احساس کردم افتادم ولی هنوز هوشیار بودم
اون عوضی ها هم رفتن
نه جون داشتم که حرکت کنم نه می دونستم چیکار کنم
که دیدم شوگا دوره میاد سمتم اما ... اون چطوری من رو پیدا کرد ؟
از زبان یونگی
وقتی مین سو رفت یه نفر ( همون ساسنگ فنه ولی شوگا نمی دونه ) برام یه فیلم فرستاد ... اون ... مین سو بود که داشت با یه پسره س * ک * س میکرد ... یه قطره اشک از چشمام پایین اومد ... یعنی اونم یه خیانکاره ؟
با عصبانیت لباسام رو پوشیدم و چون مین سو تازه رفته بود می تونستم دنبالش کنم ...
جین : هی ... کجا ؟
شوگا : ...
جوابش رو ندادم و رفتم
توی ماشین همینطوری اشک می ریختم ... عوضی خیانت کار
دیدم رفته توی یک کوچه ی تاریک ... حتما می خواد دوست پسرش رو ببینه
یکم منتظر موندم و دیدم یه دختر که داره با بادیگارداش میره ... وقتی که رفت رفتم توی کوچه و دیدم مین سو روی زمین افتاده و با دستش شکمش رو گرفته ... می دونستم تیر خورده اما برام مهم نبود چون بلایی که اون سرم آورد بدتر اینا بود رفتم سمتش
- یو ... یونگی ... ل ... لطفا ... کمکم کن
اومدم نزدیکش و و یه لگد به زخمش زدم و جیغش رفت هوا
+ چه بمیری چه نه برام فرقی نداره
نزاشتم چیزی بگه و از روش رد شدم و رفتم
از زبان مین سو
کاش میمردم و این حرف هارو نمی شنیدم
با هزار تا درد و بدبختی بلند شدم و رفتم سمت نزدیک ترین بیمارستان ...
سه ساعت بعد
بردنم اتاق عمل و گفتن باید یه یک روزی بستری باشم و باید به یه نفر بگم تا بیاد و کارای مرخصی و هزینه ها رو انجام بده
منم شماره ی ساکورا ( دوست صمیمیش ) رو دادم
...
پنج ماه بعد
از زبان ساکورا : ...
______
حمایت ها خیلی کمه ... شاید دیگه ادامه ندم
❤🍓
از زبان مین سو
ساعت 12:30 ظهر
داشتم روی پروژه ی جدید کار میکردم که نامجون اومد تو
~میگم می تونی حافظه ی لپ تاپ رو برگردونی ؟
- آره ... باز چه خراب کاری ای کردی ؟
~حواسم نبود زدم حافظه لپ تاپ شوگا هیونگ رو به فاخ دادم
- آم ... اکی بده ببینم
لپ تاپ رو از اتاق یونگی برداشت و آورد ... کار سختی نبود واسه همین یه ربعه تمومش کردم و لپ تاپ رو سر جاش گذاشتم
جین ما رو برای ناهار صدا کرد و رفتیم که ناهار بخوریم
کنار شوگا نشسته بودم که یه پیامک از طرف ناشناس برام اومد
پیامکه:
* اگه جون شوگا برات مهمه امشب ساعت ۷ به آدرس ***** بیا *
خیلی ترسیدم ... اما باید می رفتم
غذام رو خوردم و با شوگا و اعضا رفتیم فیلم ببینیم ... چون فیلم ترسناک بود و منم میترسیدم تمام مدت بغل شوگا بودم و اونم موهامو نوازش می کرد تا بیشتر احساس امنیت کنم
من واقعا عاشق شوگا ام ... بعد فیلم هرکی رفت تو اتاق خودش ... یونگی هم با من اومد تو اتاقم...
+ چه خبرا بیبی ؟ پروژه ت تموم شد ؟
- آره ... حالا هم یه هفته بیکارم
+ اوه ... خب نظرت چیه این یه هفته رو با اعضا خوش بگذرونیم؟
- حتما
ساعت 6:30 عصر
دیگه وقتش بود یه لباس دم دستی پوشیدم ( باز نبود ) و رفتم پیش شوگا
- یونگی
+ جان ؟
- می خوان برم بیرون
+ کجا ؟
- با دوستم میرم بیرون
+اکی ولی تا ساعت ۹ برگرد
اومد جلو و بغلم کرد و لبم رو بوس*ید
+ مراقب خودت باش بیبی
سفت بغلش کردم
- حتما پیشولی
- بای
+ بای
از خونه رفتم بیرون و پیاده رفتم به آدرس ( نزدیک خوابگاه بود )
ساعت 7:00
رسیدم همون جایی که بهم گفته بود یه کوچه ی تنگ که انتهاش به یکی از خیابونای بزرگ شهر ختم می شد
ایستاده بودم وسط کوچه هوا ابری بود و معلوم بود می خواد بارون بباره ... همینجوری تو فکر بودم که دیدم چند تا آدم با ماسک و کت و شلوار سیاه اومدن سمتم ... خب یکم ترسیده بودم ( علامت ناشناس /)
/ چه خبرا خوشگل خانم ؟
- چیکارم داشتی ؟
/ هیچی ... فقط می خواستم انتقام یونگی رو ازت بگیرم
- کلارا ؟
/ کلارا کدوم خریه ؟ من رو هیچ وقت نمی شناسی
- ت ... تو ... ساسنگ فنی ؟
/ البته
نذاشت حرفی بزنم و اسلحه ش رو آورد بالا
/ نظرت چیه یونگی رو ترک کنی ؟
و ... با سوزشی که توی شکمم احساس کردم افتادم ولی هنوز هوشیار بودم
اون عوضی ها هم رفتن
نه جون داشتم که حرکت کنم نه می دونستم چیکار کنم
که دیدم شوگا دوره میاد سمتم اما ... اون چطوری من رو پیدا کرد ؟
از زبان یونگی
وقتی مین سو رفت یه نفر ( همون ساسنگ فنه ولی شوگا نمی دونه ) برام یه فیلم فرستاد ... اون ... مین سو بود که داشت با یه پسره س * ک * س میکرد ... یه قطره اشک از چشمام پایین اومد ... یعنی اونم یه خیانکاره ؟
با عصبانیت لباسام رو پوشیدم و چون مین سو تازه رفته بود می تونستم دنبالش کنم ...
جین : هی ... کجا ؟
شوگا : ...
جوابش رو ندادم و رفتم
توی ماشین همینطوری اشک می ریختم ... عوضی خیانت کار
دیدم رفته توی یک کوچه ی تاریک ... حتما می خواد دوست پسرش رو ببینه
یکم منتظر موندم و دیدم یه دختر که داره با بادیگارداش میره ... وقتی که رفت رفتم توی کوچه و دیدم مین سو روی زمین افتاده و با دستش شکمش رو گرفته ... می دونستم تیر خورده اما برام مهم نبود چون بلایی که اون سرم آورد بدتر اینا بود رفتم سمتش
- یو ... یونگی ... ل ... لطفا ... کمکم کن
اومدم نزدیکش و و یه لگد به زخمش زدم و جیغش رفت هوا
+ چه بمیری چه نه برام فرقی نداره
نزاشتم چیزی بگه و از روش رد شدم و رفتم
از زبان مین سو
کاش میمردم و این حرف هارو نمی شنیدم
با هزار تا درد و بدبختی بلند شدم و رفتم سمت نزدیک ترین بیمارستان ...
سه ساعت بعد
بردنم اتاق عمل و گفتن باید یه یک روزی بستری باشم و باید به یه نفر بگم تا بیاد و کارای مرخصی و هزینه ها رو انجام بده
منم شماره ی ساکورا ( دوست صمیمیش ) رو دادم
...
پنج ماه بعد
از زبان ساکورا : ...
______
حمایت ها خیلی کمه ... شاید دیگه ادامه ندم
❤🍓
۴.۴k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.