پارت۴۱

حرفی نزد و بلند شد گفت بیا باهم برقصیم رومو کج کردم که گفت بیا اون وسط باید یه حرفایی بهت بزنم
-ایتجا نمیشه بزنی؟
-نه بریم وسط
دستشو گرفتم رفتیم وسط که کمرمو گرفت و با ریتم ملایمی با هم میرقصیدیم
-تو میری اونجا این گردنبندی که گردنته رو هم اصلا در نمیاری توش یه دوربینه و یه جی پی اسه میخوام بدونم چیکار میکنه کجا زندگی میکنه تو فقط باهاش میری
-یعنی من دوباره برمیگردم پیشت
منو چرخوندو کمرمو قوص داد  رو دستش و منو به حالت اول برگردوند
-نه برنمیگردی نمیزارم برگردی فعلا میری تا ۳ یا ۴ ماه دیگه ببینیم چی میشه
رقص تموم شدو نزدیک ساعت ۲ شد بود مهمونی تموم شد که يه چمدون پر پول دست کورش دیدم پس کارم تمومه
پسره اومد سمتم و به انگلیسی گفت مادمازل افتخار میدین یه عمرت رو در خدمت من باشید
به عربی گفتم
-میشه بریم از اینجا
-اخیش چه خوب که عربی بلدی
-اوووم
-بریم عزیزم
منو سوار لیموزینش کرد و گفت بفرمایید یهو دیدم کورش خودشو رسوند بهمون هنوز سوار نشده بودم هنوز امید داشتم که میخواد منو نجات بده ولی
-داداش یه بحث کوچیک دارم با رها
-اوکی ولی طول نکشه
-حله
-رها
-بعله
- از دست من ناراحت نشو هرچی که بهت گفتم هرکار اشتباهیی که کردم
-حداقل بعد از اینکه کارت تموم شد بیا دنبالم منو ببر ایران
-نمیتونم متاسفم بهت خوش بگذره
کتشو دراورد و انداخت رو شونه هام
-برو به سلامت