بوک : چرا تو ؟ پارت : دوم تو هم زدن
# خب پس برین منو تنها بزارین
& اما..
× بیا بریم مگومی
& آخه
× بیا بریم ، اون باید خودش آروم بشه
اینطوری فقط بد تر میشه
& باش...* خارج شدن از بار *
= آقا حالتون خوبه ؟
# بله بله خوبم بفرمایید * پول رو میگه و خارج شدن از بار ، ساعت ۳ شب *
# تو خیابون های شیبویا قدم میزدم که چشمم با دیدن او صحنه از حلقه داشت میزد بیرون * چشم بند نزده *
[ دختری با موهای سفید و بلند و با چشم های ابی روی برف نشسته بود و داشت آدم برفی درست میکرد ، اون دختر شبیه لیا بود ]
# ل..لیا ؟ * اشک ریختن *
_ اوه بابا نگاه کن ، این ادم برفی فقط یدونه عینک کم داره یا یه چشم بند که شبیه تو بشه * لبخند دلنشین *
# ... لیا ؟ لیا من ؟ حالت خوبه عزیزم؟ * گریه کردن بیشتر *
_ بابا چرا گریه میکنی ؟ چیشده ؟
[ گوجو اومد نزدیک دخترش و خواست بغلش کنه و نتونست و بیشتر گریش گرفت چون فهمید تو هم زده ]
# لیا .. لیا .. با من حرف بزن .. با من حرف بزن
_ بابا خوب به حرفام گوش کن ، تو میدونی من عاشق کجا ام ؟
# میدونم ، تو عاشق دریا توکیو هستی
_ اره .. برو به اونجا باید تا ته دریا از طرف ساحل رو تا آخر برو به یه خونه میرسی که در قهوه ای داره
تو منو اونجا پیدا میکنی ،،، بابا من نمردم
* غیب شد ، دوستان اون موقع که لیا مرده بود ۱۱ سال داشت الان باید ۱۵ سال داشته باشه ، گوجو الان ۱۱ سالگی دخترش رو تو هم زده بود *
# لیا ؟ لی..ا . لیا ؟ نه نه دوباره منو تنها نزار
من به ساحل میرم... من دنبالت میگردم
* در حال زنگ زدن به مگومی *
[ اندر خانه مگومی و یوجی و نوبارا ]
* صدای زنگ موبایل *
× هوم .. اوهمم.. مگومی لشتو بلند کن اون خروس و خفه کن * در خواب *
& کی سوکونا رو میگی ؟ * بچم هنوز تو خوابه *
× نه .. مادر سوکونا رو میگم
& مگه مادر داشت ؟
+ نه پس از گاو زاییده شدم * داداش گلمون سوکی از گونه ایتادوری *
& کی زنگ میزنه ؟ * کم کم داره هوشش سر جاش میاد *
× گوجو سنسه
& جانننننن * پریدن از خواب *
& کجاستتت موبایلممم
+ کم کم دارم اینو با اون گوجو شیپ میکنم
× اتفاقا من خیلی وقته شیپ کردم
& اما..
× بیا بریم مگومی
& آخه
× بیا بریم ، اون باید خودش آروم بشه
اینطوری فقط بد تر میشه
& باش...* خارج شدن از بار *
= آقا حالتون خوبه ؟
# بله بله خوبم بفرمایید * پول رو میگه و خارج شدن از بار ، ساعت ۳ شب *
# تو خیابون های شیبویا قدم میزدم که چشمم با دیدن او صحنه از حلقه داشت میزد بیرون * چشم بند نزده *
[ دختری با موهای سفید و بلند و با چشم های ابی روی برف نشسته بود و داشت آدم برفی درست میکرد ، اون دختر شبیه لیا بود ]
# ل..لیا ؟ * اشک ریختن *
_ اوه بابا نگاه کن ، این ادم برفی فقط یدونه عینک کم داره یا یه چشم بند که شبیه تو بشه * لبخند دلنشین *
# ... لیا ؟ لیا من ؟ حالت خوبه عزیزم؟ * گریه کردن بیشتر *
_ بابا چرا گریه میکنی ؟ چیشده ؟
[ گوجو اومد نزدیک دخترش و خواست بغلش کنه و نتونست و بیشتر گریش گرفت چون فهمید تو هم زده ]
# لیا .. لیا .. با من حرف بزن .. با من حرف بزن
_ بابا خوب به حرفام گوش کن ، تو میدونی من عاشق کجا ام ؟
# میدونم ، تو عاشق دریا توکیو هستی
_ اره .. برو به اونجا باید تا ته دریا از طرف ساحل رو تا آخر برو به یه خونه میرسی که در قهوه ای داره
تو منو اونجا پیدا میکنی ،،، بابا من نمردم
* غیب شد ، دوستان اون موقع که لیا مرده بود ۱۱ سال داشت الان باید ۱۵ سال داشته باشه ، گوجو الان ۱۱ سالگی دخترش رو تو هم زده بود *
# لیا ؟ لی..ا . لیا ؟ نه نه دوباره منو تنها نزار
من به ساحل میرم... من دنبالت میگردم
* در حال زنگ زدن به مگومی *
[ اندر خانه مگومی و یوجی و نوبارا ]
* صدای زنگ موبایل *
× هوم .. اوهمم.. مگومی لشتو بلند کن اون خروس و خفه کن * در خواب *
& کی سوکونا رو میگی ؟ * بچم هنوز تو خوابه *
× نه .. مادر سوکونا رو میگم
& مگه مادر داشت ؟
+ نه پس از گاو زاییده شدم * داداش گلمون سوکی از گونه ایتادوری *
& کی زنگ میزنه ؟ * کم کم داره هوشش سر جاش میاد *
× گوجو سنسه
& جانننننن * پریدن از خواب *
& کجاستتت موبایلممم
+ کم کم دارم اینو با اون گوجو شیپ میکنم
× اتفاقا من خیلی وقته شیپ کردم
۵.۱k
۰۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.