¹¹p🪅🫀
انگار ا.ت منتظر همین لحظه بود.... بلند بلند گریه میکرد و جین بیشتر از صدای گریه هاش نگران آسیبی بود که به سرش زده بود.... کمی که گذشت ا.ت رو از خودش جدا کرد و به چشمای متورم و قرمز شده اش که به خاطر گریه تر بود خیره شد... لازم نبود حرف بزنه چون چشماش با ا.ت حرف میزد
جین « چی شده؟ تو چرا یهو اینجوری شدی؟
راوی « دستی روی زخم سر ا.ت کشید که باعث شد از درد هینی بکشه و به عقب بره اما جین کمرش رو گرفت و فاصله بینشون رو پر کرد...
جین « من با تو چیکار کنم الان؟
راوی « دیگه اون ا.ت لجباز و غد مقابل جین نبود! یه دختر بچه کوچولو بود که ترسیده بود و پیشونیش غرق خون بود.... جین میدونست بوی این خون شیرین افرادش رو حریص میکنه برای همین سریع ا.ت رو براید استایل بغل کرد و توی راه جعبه پزشکی رو برداشت... ا.ت رو توی ماشین گذاشت و بعد از اینکه صندلی رو کاملا عقب برد اروم خون روی پیشونی ا.ت رو پاک کرد و این باعث میشد گه گاهی ا.ت ناله ای از درد بکنه
جین « بعد از پانسمان سرش یه مسکن بهش دادم و اروم خوابوندمش.... رنگش پریده بود و باید حتما دکتر اونو معاینه میکرد... لعنتیی... نباید اونو به اینجا میوردم... شاید زود بود... کمی از خونی که روی دستم بود مکیدم.. خیلی شیرین و غیر قابل توصیف بود.... ا.ت تو چه موجودی هستی؟ خون یه خون آشام اینقدر شیرین نیست.... اهی کشیدم و به طرف مدرسه حرکت کردم..
راوی « با رسیدن به مدرسه جین ، ا.ت رو براید استایل بغل کرد و به اتاق خودش برد.. حس عذاب وجدان داشت که به ا.ت اسیب زده بود؟ یا نه! توی شک بود... اخه جین هم با لمس پیشونی ا.ت دقیقا همون تصویر رو دیده بود... باورش نمیشد این گذشته پادشاه ومپی باشه که قربانی وسوسه های پدرش شده! قطره اشک مزاحمی که چشماشو تار کرده بود کنار زد! بعد گفت
جین « اگه تو واقعا ماه کوچولویی هستی که معشوقه منه با تمام وجود ازت محافظت میکنم! از وقتی بچه بودم مادرم مژده اومدن تو رو بهم داده بود! یه دختر زیبای مهربون که همیشه مراقبمه و طلسم نفرین منو میشکونه! مون! فکرشم نمیکردم اینقدر زیبا باشی... میشه منو به یاد بیاری؟ میشه دوباره عاشقم شی؟ میدونم خیلی خودخواهانه اس میدونم !.. می.. میترسم دوباره پدرم بهت اسیب بزنه برای همین مجبورم اذیتت کنم تا پدرم شک نکنه!... منو میبخشی درسته؟ تو مون کوچولوی
منی...
راوی « همه اینا رو جین درحالی که اشک میریخت و کنار ا.ت روی تخت نشسته بود بازگو میکرد.... یعنی ا.ت ی درونش جینش رو شناخته بود؟ حرفهاش رو شنیده بود؟ هیچکدومشون از اینده خبردار نبودن... جین پادشاه ومپی بود که پدرش به خاطر یه پیش بینی بی اساس تصمیم داشت تمام دخترایی که ماهیت انسانی داشتن رو نابود کنه!
جین « چی شده؟ تو چرا یهو اینجوری شدی؟
راوی « دستی روی زخم سر ا.ت کشید که باعث شد از درد هینی بکشه و به عقب بره اما جین کمرش رو گرفت و فاصله بینشون رو پر کرد...
جین « من با تو چیکار کنم الان؟
راوی « دیگه اون ا.ت لجباز و غد مقابل جین نبود! یه دختر بچه کوچولو بود که ترسیده بود و پیشونیش غرق خون بود.... جین میدونست بوی این خون شیرین افرادش رو حریص میکنه برای همین سریع ا.ت رو براید استایل بغل کرد و توی راه جعبه پزشکی رو برداشت... ا.ت رو توی ماشین گذاشت و بعد از اینکه صندلی رو کاملا عقب برد اروم خون روی پیشونی ا.ت رو پاک کرد و این باعث میشد گه گاهی ا.ت ناله ای از درد بکنه
جین « بعد از پانسمان سرش یه مسکن بهش دادم و اروم خوابوندمش.... رنگش پریده بود و باید حتما دکتر اونو معاینه میکرد... لعنتیی... نباید اونو به اینجا میوردم... شاید زود بود... کمی از خونی که روی دستم بود مکیدم.. خیلی شیرین و غیر قابل توصیف بود.... ا.ت تو چه موجودی هستی؟ خون یه خون آشام اینقدر شیرین نیست.... اهی کشیدم و به طرف مدرسه حرکت کردم..
راوی « با رسیدن به مدرسه جین ، ا.ت رو براید استایل بغل کرد و به اتاق خودش برد.. حس عذاب وجدان داشت که به ا.ت اسیب زده بود؟ یا نه! توی شک بود... اخه جین هم با لمس پیشونی ا.ت دقیقا همون تصویر رو دیده بود... باورش نمیشد این گذشته پادشاه ومپی باشه که قربانی وسوسه های پدرش شده! قطره اشک مزاحمی که چشماشو تار کرده بود کنار زد! بعد گفت
جین « اگه تو واقعا ماه کوچولویی هستی که معشوقه منه با تمام وجود ازت محافظت میکنم! از وقتی بچه بودم مادرم مژده اومدن تو رو بهم داده بود! یه دختر زیبای مهربون که همیشه مراقبمه و طلسم نفرین منو میشکونه! مون! فکرشم نمیکردم اینقدر زیبا باشی... میشه منو به یاد بیاری؟ میشه دوباره عاشقم شی؟ میدونم خیلی خودخواهانه اس میدونم !.. می.. میترسم دوباره پدرم بهت اسیب بزنه برای همین مجبورم اذیتت کنم تا پدرم شک نکنه!... منو میبخشی درسته؟ تو مون کوچولوی
منی...
راوی « همه اینا رو جین درحالی که اشک میریخت و کنار ا.ت روی تخت نشسته بود بازگو میکرد.... یعنی ا.ت ی درونش جینش رو شناخته بود؟ حرفهاش رو شنیده بود؟ هیچکدومشون از اینده خبردار نبودن... جین پادشاه ومپی بود که پدرش به خاطر یه پیش بینی بی اساس تصمیم داشت تمام دخترایی که ماهیت انسانی داشتن رو نابود کنه!
۷۴.۵k
۰۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.