دختر کله صورتی :پارت5
*از زبان نویسنده*
انیا و دامیان از اونروز به بعد دوست شدن اما همش میرن قرار و خلاصه با هم خوبن
«2سال بعد»
*از زبان نویسنده*
الان انیا16 بکی و دامیان 17 و دمتریوس 19 سالشه
الان دمتریوس و بکی قرار دارن که وقتی امسال تموم شد ازدواج کنن اما بکی همچنان در دانشگاه ادن بمونه خب دیگه بریم سراغ انیا و دامیان الان انیا هم تقریبا عاشق دامیان شده دامیان هم همینطور اونا می خوان امروز توی مدرسه به هم احساسشون رو بگن
«در راه مدرسه»
*از زبان انیا*
رفتم تا طبق قراری که با خودم دارم بهش بگم داشتم از خیابون رد می شدم که یهو جولیا با ماشینش زد بهم و بعد سیاهی
«از زبان دامیان»
داشتم می رفتم تا احساسمو بهش بگم که دیدم جولیا با ماشین زد بهش بعدم انیا بیهوش شد سریع با والدینش و امبولانس زنگ زدم
«بیمارستان»
*از زبان نویسنده*
به خاطر اون اتفاق ازدواج بکی و دمتریوس تا مدتی عقب افتاد
*از زبان انیا*
وقتی چشمام رو باز کردم مامانم بابام و داییم رو اونجا دیدم اونا بهم گفتن که پام شکسته و یه هفته هم تو کما بودم بعد اونا دامیان اومد اون ازم حالمو پرسید و گفت که جولیا و الکس با ماشین به من زدن
«فردا جلوی در مدرسه»
*از زبان انیا*
وقتی وارد شدم جولیا و الکس رو دیدم رفتم جاشون و به هر کدوم یه مشت ده برابر قوی تر از اونی که به دامیان زدم رو زدم بعد هم رفتم و به مدیر جریان رو گفتم مدیر هم اون دو تا رو اخراج کرد داشتم به سمت کلاس می رفتم که امیلی (نکته امیلی از انیا متنفر اون بهترین دوست جولیاس) بطری ابشو انداخت جلو پام و در رفت و من با صورت محکم خوردم زمین دامیان منو برد اتاق درمان منم وقت رو غنیمت دونستم و خواستم احساسمو بهش بگم که یهو
الان پارت بعد میزارم
انیا و دامیان از اونروز به بعد دوست شدن اما همش میرن قرار و خلاصه با هم خوبن
«2سال بعد»
*از زبان نویسنده*
الان انیا16 بکی و دامیان 17 و دمتریوس 19 سالشه
الان دمتریوس و بکی قرار دارن که وقتی امسال تموم شد ازدواج کنن اما بکی همچنان در دانشگاه ادن بمونه خب دیگه بریم سراغ انیا و دامیان الان انیا هم تقریبا عاشق دامیان شده دامیان هم همینطور اونا می خوان امروز توی مدرسه به هم احساسشون رو بگن
«در راه مدرسه»
*از زبان انیا*
رفتم تا طبق قراری که با خودم دارم بهش بگم داشتم از خیابون رد می شدم که یهو جولیا با ماشینش زد بهم و بعد سیاهی
«از زبان دامیان»
داشتم می رفتم تا احساسمو بهش بگم که دیدم جولیا با ماشین زد بهش بعدم انیا بیهوش شد سریع با والدینش و امبولانس زنگ زدم
«بیمارستان»
*از زبان نویسنده*
به خاطر اون اتفاق ازدواج بکی و دمتریوس تا مدتی عقب افتاد
*از زبان انیا*
وقتی چشمام رو باز کردم مامانم بابام و داییم رو اونجا دیدم اونا بهم گفتن که پام شکسته و یه هفته هم تو کما بودم بعد اونا دامیان اومد اون ازم حالمو پرسید و گفت که جولیا و الکس با ماشین به من زدن
«فردا جلوی در مدرسه»
*از زبان انیا*
وقتی وارد شدم جولیا و الکس رو دیدم رفتم جاشون و به هر کدوم یه مشت ده برابر قوی تر از اونی که به دامیان زدم رو زدم بعد هم رفتم و به مدیر جریان رو گفتم مدیر هم اون دو تا رو اخراج کرد داشتم به سمت کلاس می رفتم که امیلی (نکته امیلی از انیا متنفر اون بهترین دوست جولیاس) بطری ابشو انداخت جلو پام و در رفت و من با صورت محکم خوردم زمین دامیان منو برد اتاق درمان منم وقت رو غنیمت دونستم و خواستم احساسمو بهش بگم که یهو
الان پارت بعد میزارم
۴.۰k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.