پارت ۳ : عشق و سرنوشت
بعد از گفتن این حرف من گیسو زد زیر خنده گفت : بدو بیا بریم که اگه یه دیقه دیگه لینجا بمونیم معدم برامون کنسرت مجانی میزاره با این حرفش من حتی خودش هم زد زیر خنده تندی پاشدیم که بریم پایین که یهو گیسو گفت :وایسا میایی تا پایین مسابقه بدیم حاضری ؟!!...
از زبان گندم
منکه از خدابود برای همین با یه هورا روی دسته های پله که مارو می برد طبقه پایی نشستیم و با جیغ رسیدیم پایین طبق معمول من برنده شدم که گیسو گفت: تویه کلکی توی کارته اخه چرا همش تو برنده میشی چرا ؟؟این رو با جیغ گفت و مثل بچه کوچولو ها پاهاش رو میزد زمین و میگفت چرا منم بایه چشمک بهش گفتم : این یه رازه خانووم نغ نغو و بعد دوتایی با خنده وارد اشپزخونه شدیم که گیسو از دیدن سفره رنگین دهنش داموند و من گفتم وای مرسی مامان جونم چرا انقدر به خودت زحمت دادی
مرسی ممنون
مامان :زحمتی نیست دخترم حلا بشین صبحانتو بخور گیسو مه زودتر شروع کرده بود گفت وای مامان این نون سنگگ خاشخاشی های عمو علی چقدر خوشمزس
اره واقعا حق با گیسو بود خیلی خوشمزه بود
بعد از خوردن صبحونه رفتیم روی مبل نشستیم که گیسو گفت :اجی میگم میای بریم یکم اواز بخونیم هنوز دو ساعت تا ساعت تا ساعت ۱۰ وقت داریم باشه و چشماشو یه جوری مظلوم میکرد که دل سنگ هم براش اب میشد
تا ساعت ده دوساعت وقت داریم خواهش
گفتم :چشماتو مثل خر شرک نکن و یه کوسن بهش پرتاب کردم گفتم بپر بریم
از زبان گیسو
از اونجایی که خیلی منو گندم اواز خوندنمون خوب بود پدرو مادرمون برای تولدمون یواشکی یکی از اتاقای طبقه بالا رو برا مون اماده کردنو توش انواع ساز ها گذاشتند مثل پیانو
سنتور
ویلون
ملویکا
و دو تارمیکروفن و پایه و اسپیکرو اینا دیگه و خلاصه منو گندم رفتیم و تا ساعت ۹ اواز خوندیم و رقصیدیم که دیگه مامان اومو گفت دخترا ساعت ۹ شده دیرتون نشه
که من گفتم: وای من برم یه دوش بگیرم
میگم گندم مانتو مشکی که دیروز رفتیم
پاساژ خریدیم
گندم :خب
گیسو : برام اتو میکنی
گندم : باشه بپر برو توی حموم تا دیرمون نشده خلاصه تا ساعت ۹:۴۰داشتیم حاضر میشدیم (عکس لباس دخترا اسلاید دوم )
از زبان گندم
منکه از خدابود برای همین با یه هورا روی دسته های پله که مارو می برد طبقه پایی نشستیم و با جیغ رسیدیم پایین طبق معمول من برنده شدم که گیسو گفت: تویه کلکی توی کارته اخه چرا همش تو برنده میشی چرا ؟؟این رو با جیغ گفت و مثل بچه کوچولو ها پاهاش رو میزد زمین و میگفت چرا منم بایه چشمک بهش گفتم : این یه رازه خانووم نغ نغو و بعد دوتایی با خنده وارد اشپزخونه شدیم که گیسو از دیدن سفره رنگین دهنش داموند و من گفتم وای مرسی مامان جونم چرا انقدر به خودت زحمت دادی
مرسی ممنون
مامان :زحمتی نیست دخترم حلا بشین صبحانتو بخور گیسو مه زودتر شروع کرده بود گفت وای مامان این نون سنگگ خاشخاشی های عمو علی چقدر خوشمزس
اره واقعا حق با گیسو بود خیلی خوشمزه بود
بعد از خوردن صبحونه رفتیم روی مبل نشستیم که گیسو گفت :اجی میگم میای بریم یکم اواز بخونیم هنوز دو ساعت تا ساعت تا ساعت ۱۰ وقت داریم باشه و چشماشو یه جوری مظلوم میکرد که دل سنگ هم براش اب میشد
تا ساعت ده دوساعت وقت داریم خواهش
گفتم :چشماتو مثل خر شرک نکن و یه کوسن بهش پرتاب کردم گفتم بپر بریم
از زبان گیسو
از اونجایی که خیلی منو گندم اواز خوندنمون خوب بود پدرو مادرمون برای تولدمون یواشکی یکی از اتاقای طبقه بالا رو برا مون اماده کردنو توش انواع ساز ها گذاشتند مثل پیانو
سنتور
ویلون
ملویکا
و دو تارمیکروفن و پایه و اسپیکرو اینا دیگه و خلاصه منو گندم رفتیم و تا ساعت ۹ اواز خوندیم و رقصیدیم که دیگه مامان اومو گفت دخترا ساعت ۹ شده دیرتون نشه
که من گفتم: وای من برم یه دوش بگیرم
میگم گندم مانتو مشکی که دیروز رفتیم
پاساژ خریدیم
گندم :خب
گیسو : برام اتو میکنی
گندم : باشه بپر برو توی حموم تا دیرمون نشده خلاصه تا ساعت ۹:۴۰داشتیم حاضر میشدیم (عکس لباس دخترا اسلاید دوم )
۴.۴k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.