you for me
فصل دوم پارت ۳۸
ویو فلیکس
۴ ساعت گذشته بود..تقریبا تزئینات تموم شده بود. حالا باید برم بیرون و خرید کنم...وای این سر درد هم که ولم نمیکنه..اخه الان موقعش بود؟
یه قرص سر درد خوردم و از خونه بیرون زدم. اول به سمت مغازه رفتم تا چند تا خوراکی بگیرم. بعد ، به سمت کیک فروشی رفتم و یک کوچیک گرفتم. پول بیشتری نداشتم..
ساعت ۱ ظهر بود. وارد خونه شدم و به سمت آشپزخونه رفتم. کیک رو داخل یخچال گذاشتم و بقیه خرید هارو ، روی میز گذاشتم.
ویو هیونجین
از وقتی اومدم همش نگران فلیکسم...اون خیلی به خودش اهمیت نمیده میترسم استراحت نکرده باشه و دارویی نخورده باشه..
لینو: هی هیونجین خوبی؟
هیونجین: نه نه..نگران فلیکسم..مراقب خودش نیست
لینو: نگران نباش هیچیش نمیشه..راستی هیونجین یه سوپرایز برات دارم..
هیونجین: چی؟
لینو: فصل های جدید اون مانگایی که باهم خونده بودیم اومده! امروز بعد مدرسه باید بریم بخریمش..
هیونجین: ولی مگه ساعت ۴ باز نمیکنه؟ مدرسه ساعت ۳ تعطیله.
لینو: میدونم خنگ..باید زودتر بریم که وا اومد بخریمشون..نگران فلیکس هم نباش میگم قبل رفتنی هان به سر بهش بزنه..
هیونجین: باشه پس بریم..بزار فقط بهش یه پیام بدم..
لینو: بهش گفتم که شاید دیر تر بیایم
هیونجین: گفتی؟ خب باشه
ویو فلیکس
تقریبا همه چی امادس..ساعت ۴ و ۳۰ دقیقه هست هر لحظه ممکنه بیان..وایی خیلی استرس دارم..حالمم داره بدتر میشه..ولش کن مهم نیست..بعدا یه دارویی چیزی میخورم.
بعد از چند دقیقه زنگ در به شدا در اومد. استرسم شدید تر سد..کیک رو برداشتم و شمع هارو روشن کردم و به سمت در رفتم. در رو باز کردم و هیونجین رو دیدم که داره نگاهم میکنه.
فلیکس: هی-هیونجین..تولدت مبارک!
سرخ شده بودم. هیونجین، با سوک و تعجب نگاهم میکرد. لبخندی زد و شمع هارو فکت کرد.
هیونجین: فلیکس..واقعا..تو..
وارد خونه شد. کیک رو روی میز گذاشتم. بعد هیونجین سریع اومد بغلم کرد.
هیونجین: فلیکس..عاشقتم..من همیشه دوست داشتم یه نفر سوپرایزم کنه..تو..تو فرشته ای..خیلی دوست دارم!
متقابل بغلش کردم.
فلیکس: منم دوست دارم..خیلی خیلی خیلی.
بعد نگاهی به اطراف کرد.
هیونجین: فلیکس...تو همه این کار هارو کردی؟ خودت تنهایی..بخاطر من؟
لبخندی زدم و گفتم
فلیکس: اره..همه اینا برای تو هست.
بوسه ای نرم روی لبم گذاشت.
ویو فلیکس
۴ ساعت گذشته بود..تقریبا تزئینات تموم شده بود. حالا باید برم بیرون و خرید کنم...وای این سر درد هم که ولم نمیکنه..اخه الان موقعش بود؟
یه قرص سر درد خوردم و از خونه بیرون زدم. اول به سمت مغازه رفتم تا چند تا خوراکی بگیرم. بعد ، به سمت کیک فروشی رفتم و یک کوچیک گرفتم. پول بیشتری نداشتم..
ساعت ۱ ظهر بود. وارد خونه شدم و به سمت آشپزخونه رفتم. کیک رو داخل یخچال گذاشتم و بقیه خرید هارو ، روی میز گذاشتم.
ویو هیونجین
از وقتی اومدم همش نگران فلیکسم...اون خیلی به خودش اهمیت نمیده میترسم استراحت نکرده باشه و دارویی نخورده باشه..
لینو: هی هیونجین خوبی؟
هیونجین: نه نه..نگران فلیکسم..مراقب خودش نیست
لینو: نگران نباش هیچیش نمیشه..راستی هیونجین یه سوپرایز برات دارم..
هیونجین: چی؟
لینو: فصل های جدید اون مانگایی که باهم خونده بودیم اومده! امروز بعد مدرسه باید بریم بخریمش..
هیونجین: ولی مگه ساعت ۴ باز نمیکنه؟ مدرسه ساعت ۳ تعطیله.
لینو: میدونم خنگ..باید زودتر بریم که وا اومد بخریمشون..نگران فلیکس هم نباش میگم قبل رفتنی هان به سر بهش بزنه..
هیونجین: باشه پس بریم..بزار فقط بهش یه پیام بدم..
لینو: بهش گفتم که شاید دیر تر بیایم
هیونجین: گفتی؟ خب باشه
ویو فلیکس
تقریبا همه چی امادس..ساعت ۴ و ۳۰ دقیقه هست هر لحظه ممکنه بیان..وایی خیلی استرس دارم..حالمم داره بدتر میشه..ولش کن مهم نیست..بعدا یه دارویی چیزی میخورم.
بعد از چند دقیقه زنگ در به شدا در اومد. استرسم شدید تر سد..کیک رو برداشتم و شمع هارو روشن کردم و به سمت در رفتم. در رو باز کردم و هیونجین رو دیدم که داره نگاهم میکنه.
فلیکس: هی-هیونجین..تولدت مبارک!
سرخ شده بودم. هیونجین، با سوک و تعجب نگاهم میکرد. لبخندی زد و شمع هارو فکت کرد.
هیونجین: فلیکس..واقعا..تو..
وارد خونه شد. کیک رو روی میز گذاشتم. بعد هیونجین سریع اومد بغلم کرد.
هیونجین: فلیکس..عاشقتم..من همیشه دوست داشتم یه نفر سوپرایزم کنه..تو..تو فرشته ای..خیلی دوست دارم!
متقابل بغلش کردم.
فلیکس: منم دوست دارم..خیلی خیلی خیلی.
بعد نگاهی به اطراف کرد.
هیونجین: فلیکس...تو همه این کار هارو کردی؟ خودت تنهایی..بخاطر من؟
لبخندی زدم و گفتم
فلیکس: اره..همه اینا برای تو هست.
بوسه ای نرم روی لبم گذاشت.
۴.۹k
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.