چند پارتی (وقتی غیرتی میشه) پارت ۳
#وانشات
#ای_ان
#استری_کیدز
حدود یک ساعتی میشد که جونگین داشت با عصبانیتی فوقالعاده شدید به تو و پسر عموت که روی مبل روبه روش نشسته بودین و میگفتید و میخندیدن ، نگاه میکرد.
دستاشو مشت کرده بود و واقعاً از خودش تعجب کرده بود که چطور هنوز یک مشت توی دهن پسر عموت خالی نکرده.
البته که برای تو هم نقشه هایی داشت و قرار بود به همش امشب رسیدگی کنه.....
÷ وای....ا.ت تو روز به روز خوشگل تر میشی دختر
لبخندی بهش زدی
+ توهم هر روز خوشتیپ تر میشی هااااا......حواست هست ؟
و بعد هر دوتون زدین زیر خنده که پسر عموت روشو به سمت جونگین کرد
÷ هی پسر.....تو نمیخوای به جعممون ملحق بشی ؟
جونگین که از مرز جنون رد کرده بود خنده ای زورکی زد و سرشو تکون داد
_ چرا که نه
و بعد به سمتون اومد و وسطتون نشست.
از کارش تعجب کردی و بهش سوالی نگاهی انداختی
_ چیه؟.....نمیتونم کنار زنم بشینم ؟
لبخندی با حرص زدی که پسر عموت هم متوجه شد که جونگین رو با این کاراش عصبی کرده پس بدش نمیومد که دوباره هم همین بلا رو سر رقیب عشقیش بیاره.
÷ ا.ت.....میگم که میخوای بریم توی حیاط.....میخوام بهت یکی از وسیله هایی که توی بچگی باهاش بازی میکردیم رو نشونت بدم
با شنیدن این حرف کلی ذوق زده شدی و سریع از روی مبل بلند شدی
+ آره آره آره.....خیلی دلم برای اون زمان تنگ شده
داشتین به سمت در خروجی میرفتیم که جونگین دستت رو گرفت و به سمت خودش کشیدت
_ داری چی کار میکنی ( با صدای آروم )
دستتو از دستاش بیرون کشیدی
+ واضح نیست؟.....دارم با دوست بچگیام میرم توی حیاط خونم
پوزخندی از عصبانیت میزنه
_ تو عقلتو رو از دست دادی؟......نمیدونی اون عوضی چطور آدمیه ا.ت
بدون هیچ جوابی که بهش بدی دوباره به راهت ادامه دادی که این دفعه جونگین با تمام قدرتش دستت رو کشید و تورو بدون اینکه کسی متوجه بشه به سمت راهروی خونه برد و چسبوندت به دیوار و خودش هم دستشو رو دیوار تکیه داد تا راه فراری برات وجود نداشته باشه
+ داری چی کار........
با صدای بلندی گفتی که جونگین هم دستشو روی دهنت گذاشتی
_ میخوای حرصمو در بیاری ؟
_ خوشت میاد به عوضیایی که من ازشون متنفرم نزدیک بشی ؟
به سمت دستش که روی دهنت بود رفتی و با زوری که داشتی دستشو کنار زدی
+ چرا؟.....چرا مثل بچه ها رفتار میکنی
پوزخندی میزنه
_ من؟..... واقعاً ا.ت بنظرت این منم که بچم ؟
_ یکم به خودت بیا.....اون عوضی روت چشم داره......میفهمی؟
_ دارم بهت میگم نمیخوام نزدیک اشغالی مثل اون بشی
_ نمیخوام تورو کنار کسی جز خودم ببینم ا.ت......اینقدر سخته بفهمی؟
کلمه ی آخرش رو با صدای نسبتاً بلندی گفت که باعث شد به خودت بلرزی......
#ای_ان
#استری_کیدز
حدود یک ساعتی میشد که جونگین داشت با عصبانیتی فوقالعاده شدید به تو و پسر عموت که روی مبل روبه روش نشسته بودین و میگفتید و میخندیدن ، نگاه میکرد.
دستاشو مشت کرده بود و واقعاً از خودش تعجب کرده بود که چطور هنوز یک مشت توی دهن پسر عموت خالی نکرده.
البته که برای تو هم نقشه هایی داشت و قرار بود به همش امشب رسیدگی کنه.....
÷ وای....ا.ت تو روز به روز خوشگل تر میشی دختر
لبخندی بهش زدی
+ توهم هر روز خوشتیپ تر میشی هااااا......حواست هست ؟
و بعد هر دوتون زدین زیر خنده که پسر عموت روشو به سمت جونگین کرد
÷ هی پسر.....تو نمیخوای به جعممون ملحق بشی ؟
جونگین که از مرز جنون رد کرده بود خنده ای زورکی زد و سرشو تکون داد
_ چرا که نه
و بعد به سمتون اومد و وسطتون نشست.
از کارش تعجب کردی و بهش سوالی نگاهی انداختی
_ چیه؟.....نمیتونم کنار زنم بشینم ؟
لبخندی با حرص زدی که پسر عموت هم متوجه شد که جونگین رو با این کاراش عصبی کرده پس بدش نمیومد که دوباره هم همین بلا رو سر رقیب عشقیش بیاره.
÷ ا.ت.....میگم که میخوای بریم توی حیاط.....میخوام بهت یکی از وسیله هایی که توی بچگی باهاش بازی میکردیم رو نشونت بدم
با شنیدن این حرف کلی ذوق زده شدی و سریع از روی مبل بلند شدی
+ آره آره آره.....خیلی دلم برای اون زمان تنگ شده
داشتین به سمت در خروجی میرفتیم که جونگین دستت رو گرفت و به سمت خودش کشیدت
_ داری چی کار میکنی ( با صدای آروم )
دستتو از دستاش بیرون کشیدی
+ واضح نیست؟.....دارم با دوست بچگیام میرم توی حیاط خونم
پوزخندی از عصبانیت میزنه
_ تو عقلتو رو از دست دادی؟......نمیدونی اون عوضی چطور آدمیه ا.ت
بدون هیچ جوابی که بهش بدی دوباره به راهت ادامه دادی که این دفعه جونگین با تمام قدرتش دستت رو کشید و تورو بدون اینکه کسی متوجه بشه به سمت راهروی خونه برد و چسبوندت به دیوار و خودش هم دستشو رو دیوار تکیه داد تا راه فراری برات وجود نداشته باشه
+ داری چی کار........
با صدای بلندی گفتی که جونگین هم دستشو روی دهنت گذاشتی
_ میخوای حرصمو در بیاری ؟
_ خوشت میاد به عوضیایی که من ازشون متنفرم نزدیک بشی ؟
به سمت دستش که روی دهنت بود رفتی و با زوری که داشتی دستشو کنار زدی
+ چرا؟.....چرا مثل بچه ها رفتار میکنی
پوزخندی میزنه
_ من؟..... واقعاً ا.ت بنظرت این منم که بچم ؟
_ یکم به خودت بیا.....اون عوضی روت چشم داره......میفهمی؟
_ دارم بهت میگم نمیخوام نزدیک اشغالی مثل اون بشی
_ نمیخوام تورو کنار کسی جز خودم ببینم ا.ت......اینقدر سخته بفهمی؟
کلمه ی آخرش رو با صدای نسبتاً بلندی گفت که باعث شد به خودت بلرزی......
۱۸.۱k
۱۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.