𝐦𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐤𝐞𝐧 𝐡𝐞𝐚𝐫𝐭
𝐦𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐤𝐞𝐧 𝐡𝐞𝐚𝐫𝐭
ᴘᴀʀᴛ¹
"یکی بود،یکی نبود" ا.ت مثل همیشه با حس درد از خواب پاشد هیچ چیز براش معنی نداشت سال ها منتظر کسی مونده بود که قلب سنگ شده اش رو ذوب کنه اما پیدا نشد اون آدم هرگز پیدا نشد...
ا.ت ویو(علامت ا.ت +)
لباسام رو پوشیدم و با دوچرخه ام به سمت فروشگاه میرفتم کارهام رو انجام دادم با صدای زنگوله ی وصل شده به در توجهم به ۳ تا پسر که اومدن به فروشگاه جلب شد
+خوش آمدید
کوک ویو (علامت کوک _ )
رفتیم تو به دختر کیوتی که پشت صندوق ایستاده بود نگاهی انداختم از چشم هاش معلوم بود امیدی به زندگی نداره چیز هایی که خواستیم رو انتحاب کردیم من چیز هارو هارو حساب کردم به دست های کوچک دخترکی که پشت صندوق بود خیره شده بودم
+بفرماید آقا
- اها ممنون
(علامت تهیونگ × ) (علامت جیمین *)
*دلم برای اون دختر پشت صندوق میسوزه حتما
زندگی خیلی سختی داره
×تو دلت برای همه میسوزه جیمین
*یااا
×خنده
_امروز بیاین خونه ی من
*×ماکه از خدامونهههه
کوک ویو:
با جیمین و ته رفتیم خونه من فکرم درگیر اون دختر بود هزاران سوال پیچیده توی مغزم بود مثل طناب های بهم گره خورده چرا باید با اون سنش اونجا کار کنه و...
ا.ت ویو:
تا ساعت ۶ کار کردم و بعد رفتم خونه خودم رو روی تخت انداختم همونجا خوابم برد
صبح:
_بچه ها صبحانه حاظره
*×اومدیم
کوک ویو:
صبحانه خوردیم جیمین و ته هم رفتن خونه تصمیم گرفتم بعد از بابام وارث همه چیز بشم و زندگی جدید شروع کنم(پدر کوک شرکت بزرگ داره و کلا خیلی پولداره)
پرش زمانی ظهر:
حوصله پختن غذا نداشتم رفتم تو اسنپ فود(ای وای اشتباه شد ببخشیدی😂) توی سایت های مختلف میگشتم که به همون فروشگاهی که اونروز رفتم برخورد کردم سوپری مهرشاد(اوکی اوکی دیگه نمک نمیریزم🗿)
وارد سایت شدم و...
.
.
.
تو خماری بمونید:/
لایک یادتون نره عزیزانم!
ᴘᴀʀᴛ¹
"یکی بود،یکی نبود" ا.ت مثل همیشه با حس درد از خواب پاشد هیچ چیز براش معنی نداشت سال ها منتظر کسی مونده بود که قلب سنگ شده اش رو ذوب کنه اما پیدا نشد اون آدم هرگز پیدا نشد...
ا.ت ویو(علامت ا.ت +)
لباسام رو پوشیدم و با دوچرخه ام به سمت فروشگاه میرفتم کارهام رو انجام دادم با صدای زنگوله ی وصل شده به در توجهم به ۳ تا پسر که اومدن به فروشگاه جلب شد
+خوش آمدید
کوک ویو (علامت کوک _ )
رفتیم تو به دختر کیوتی که پشت صندوق ایستاده بود نگاهی انداختم از چشم هاش معلوم بود امیدی به زندگی نداره چیز هایی که خواستیم رو انتحاب کردیم من چیز هارو هارو حساب کردم به دست های کوچک دخترکی که پشت صندوق بود خیره شده بودم
+بفرماید آقا
- اها ممنون
(علامت تهیونگ × ) (علامت جیمین *)
*دلم برای اون دختر پشت صندوق میسوزه حتما
زندگی خیلی سختی داره
×تو دلت برای همه میسوزه جیمین
*یااا
×خنده
_امروز بیاین خونه ی من
*×ماکه از خدامونهههه
کوک ویو:
با جیمین و ته رفتیم خونه من فکرم درگیر اون دختر بود هزاران سوال پیچیده توی مغزم بود مثل طناب های بهم گره خورده چرا باید با اون سنش اونجا کار کنه و...
ا.ت ویو:
تا ساعت ۶ کار کردم و بعد رفتم خونه خودم رو روی تخت انداختم همونجا خوابم برد
صبح:
_بچه ها صبحانه حاظره
*×اومدیم
کوک ویو:
صبحانه خوردیم جیمین و ته هم رفتن خونه تصمیم گرفتم بعد از بابام وارث همه چیز بشم و زندگی جدید شروع کنم(پدر کوک شرکت بزرگ داره و کلا خیلی پولداره)
پرش زمانی ظهر:
حوصله پختن غذا نداشتم رفتم تو اسنپ فود(ای وای اشتباه شد ببخشیدی😂) توی سایت های مختلف میگشتم که به همون فروشگاهی که اونروز رفتم برخورد کردم سوپری مهرشاد(اوکی اوکی دیگه نمک نمیریزم🗿)
وارد سایت شدم و...
.
.
.
تو خماری بمونید:/
لایک یادتون نره عزیزانم!
۲.۷k
۲۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.