پارت ۵ Stealing under the pretext of love
بوی سرد و تلخی داشت ولی احساس خوبی بهش داشتم حالی به حولی بودم نمیدونم چه عطری بود ولی بد جور دیوونه ام کرده بود یه احساس گرم داشتم نمیدونم چی بود فایده نداره باید ورش دارم ما که این همه داریم میبریم یه عطر هم روش دیگه چشمامو بسته بودم و هی بو میکشیدم که سنگینی یه نگاهو احساس کردم وای چشمتون روز بد نبینه چشمامو که باز کردم از تو آینه متوجه شدم یه نفر دیگه پشت سرم یه مرد با نیم تنه لخت ابرو هام خود به خود رفت بالا رفت عضله های سینه و بازو رو گذروندم تا رسیدم به صورتش و دوتا چشم عصبانی ... تازه به خودم اومدم منه احمق دو ساعته دارم عین منگلا فقط نگاش میکنم که فریاد زد=پسره عوضی تو خونه ی من چیکار میکنی؟
دیگه معطلش نکردم یه ضربه لگد با پام زدم که غافلگیر شد و افتاد از روش پریدم که به طرف در برم ولی مرتیکه سیریش مچ پامو گرفت که با صورت افتادم زمین دوباره لگد زدم تو صورتش و از جام بلند شدم این بار دیگه د بدو که رفتم با عجله از پله ها رفتم پایین و داد زدم=سهووووون بدوو بریمم
سهون=کدوم گوری رفتی تو؟؟
مایا=بدو بریم صاحبش بیدار شد
سهون=ای خاک برسرت کنم رفتی خرابکاری کردی
مایا=حرف نباشه بدوووو
با عجله هی چی توی کیسه گذاشته بودیم زدم به کولم و بدو بدو از ساختمون خارج شدیم صدای داد و بیداد مرده هم شروع شد و همه چراغای ساختمون روشن شد از در رفتیم بیرون و سوار موتور شدیم و حرکت کردیم ....
مایا=د آخه بی عقل ما این همه راه اومدیم که عطر و ادکلن بدزدیم؟ رفتی یارو رو بیدارش کردی؟ هعیی خدا دست رو گنج گذاشته بودیم نذاشتی استفاده اشو ببریم ...
سهون=انقدر زر نزن به اندازه کافی کیسه رو پر کردیم بیشتر از این جا نداشت
دیگه حرفی نزد حوصله ی غر غراشو نداشتم انگار از عمد این کارو کردم خب چه میدونستم خواب این مرتیکه اینقدر سبکه زود از خواب بیدار میشه در ثانی من اصلا سروصدا نکردم فقط یکم عطر زدم و بو کردم عجب عجب آدم تیزی بودااا ! سریع بیدار شد هیکلش دو تای من بود خدا رو شکر از دستش در رفتم گرفته بودم بیچاره میشدم سوار موتور بودیم و باد تو صورتم میخورد دستم بند کیسه ها بود که بالاخره رسیدیم به کوچه مزخرف خودمون پیاده شدم
ساعتو نگاه کردم حدودای ۳ نصفه شب بود حتما الان لیا خوابه تا بیدار نشده باید برم خونه ولی همین که از در وارد شدم متوجه یه سایه توی پله های اتاقمون شدم جلو تر که رفتم دیدم ..............
دیگه معطلش نکردم یه ضربه لگد با پام زدم که غافلگیر شد و افتاد از روش پریدم که به طرف در برم ولی مرتیکه سیریش مچ پامو گرفت که با صورت افتادم زمین دوباره لگد زدم تو صورتش و از جام بلند شدم این بار دیگه د بدو که رفتم با عجله از پله ها رفتم پایین و داد زدم=سهووووون بدوو بریمم
سهون=کدوم گوری رفتی تو؟؟
مایا=بدو بریم صاحبش بیدار شد
سهون=ای خاک برسرت کنم رفتی خرابکاری کردی
مایا=حرف نباشه بدوووو
با عجله هی چی توی کیسه گذاشته بودیم زدم به کولم و بدو بدو از ساختمون خارج شدیم صدای داد و بیداد مرده هم شروع شد و همه چراغای ساختمون روشن شد از در رفتیم بیرون و سوار موتور شدیم و حرکت کردیم ....
مایا=د آخه بی عقل ما این همه راه اومدیم که عطر و ادکلن بدزدیم؟ رفتی یارو رو بیدارش کردی؟ هعیی خدا دست رو گنج گذاشته بودیم نذاشتی استفاده اشو ببریم ...
سهون=انقدر زر نزن به اندازه کافی کیسه رو پر کردیم بیشتر از این جا نداشت
دیگه حرفی نزد حوصله ی غر غراشو نداشتم انگار از عمد این کارو کردم خب چه میدونستم خواب این مرتیکه اینقدر سبکه زود از خواب بیدار میشه در ثانی من اصلا سروصدا نکردم فقط یکم عطر زدم و بو کردم عجب عجب آدم تیزی بودااا ! سریع بیدار شد هیکلش دو تای من بود خدا رو شکر از دستش در رفتم گرفته بودم بیچاره میشدم سوار موتور بودیم و باد تو صورتم میخورد دستم بند کیسه ها بود که بالاخره رسیدیم به کوچه مزخرف خودمون پیاده شدم
ساعتو نگاه کردم حدودای ۳ نصفه شب بود حتما الان لیا خوابه تا بیدار نشده باید برم خونه ولی همین که از در وارد شدم متوجه یه سایه توی پله های اتاقمون شدم جلو تر که رفتم دیدم ..............
۸.۶k
۱۶ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.