*کپشن تا ناموس مهم*
پسره یه کوچولو وایبته
@imaushi_wakas
خب خب خب
اومدگ یچیزایی بگم درباره ی خودم
یجورایی خودمو معرفی کنم همچنین بدبختیامو البته خب بدبختی به حساب نمیان
عا خب همه چی ازون روزی شروع شد که اسباب کشی کردی خونه ی جدید البته بعد از مرگ پدر کی خوشش میاد جا به جا شه؟ اونم با کلی سرباز که اومدن قفل در خونه ی قبلیو شکستنو خونمونو ازمون گرفتن و خب سه سال تو خونه ی یکی دیگه زندگی کردن واقعا حس بدیه و اینکه بخاطر مدرسه تو اون زمان باید بلند میشدی و خب داداشتو از خواب بیدار میکردی ببرتت مدرسهاونم با کلی منت کشی خب هر جوری شد این سه سالو سر کردی بعد اومدیم جایی که الان هستیم اون موقع اولای کورونا یه مریضی گرفتم که ناشناخته بود و خب همه ی بیمارستانا رفتیم تقریبا ولی اصن دکترا تشخیصش ندادن اینجوری بود که حتی یه قلپ ابم حالتو بد میکنه تب داریو دلدردو سر درد همراه لرز و خب اون تنها راهی که میتونستن حالمو اوکی کنن سرم بود که خب بلاخره تموم همه چی
بعد که کامل اسباب کشی کردیم تازه دادگاه ولمون نکرد یجورایی گفت تازه اولشه مونده تا باهاتون 48راند برم
و تو این مدت هی دربه در ارث پدریه منو خواهرو برادرم بودن و خب کاملا با خانواده پدری قط ارتباط شدیم و به همین دلیل که همیشه میگم من خاله عمو دایی عمه مادربزرگ پدربزرگ اصن نداشتم..
تو این فاصله که تازه من گوشی اوفتاده بود دستم هی زرتو زرت تو اپای مختلف بودم یه روز برگشتم گفتم مامان مشکلی نداری با رفیقم که دختره حرف بزنم؟(منظورم اینه که زنگ بزنم) و خب مامانم قبول کردو گفت اول بیار خودم باهاش حرف بزنم و گفتم اوکی
و خب یجورایی با همون گوشی دهنم بسته شد تا یه چن ماهی بعد خب بلخره پسر تو گوشی زیاده دیگه منم رفته بودم تو فازه اینکه اره داداش من ازت خوشم اومده بیا رل بزنیم و خب باهاشون کات میکردم یجورایی زده شده بودم این وسطم ابروم رفت بین رفیقاشون تو این فاصله با یه نفر اشنا شدم که خب باز از سره خامی زندگیمو تعریف کردم براش حتی تا یه هفته ی اولم اسمشو نمیدونستم و خب بلخره دوران اوم من فرا رسید عاشقش شدم هنوزم هستم و وقتی بهش گفتم که کراشمو اینا خب به کیرش نگرفت و ضدحال خوردم با خودم گفتم اوکی الان بهترین وقته که خودمو به یه نفر وفادار کنم و بمونم سرش تا اخر عمر و تا همین الان یه سالمو با اون گذروندم و هر پسری اومد جلو گفتم نه ولم کن یکی دیگه رو دوست دارم و تویی که منظورمو فهمیدی که کیه بدون که خیلی دوسش دارم و نزدیکش شی جرت میدم مادرجنده
الان میگی زندگیت سخت نبوده ولی خب نمیخوام خورده اتفاقا رو براتون تعریف کنم
این وسطا خیلی دعوام شد باهمه
خیلی فوش خوردم
خیلی شایعه دربارم در اوردن
خیلی از شبا با گریه خوابم برد
خیلی وقتا نزدیک بود برم یتیم خونه
@imaushi_wakas
خب خب خب
اومدگ یچیزایی بگم درباره ی خودم
یجورایی خودمو معرفی کنم همچنین بدبختیامو البته خب بدبختی به حساب نمیان
عا خب همه چی ازون روزی شروع شد که اسباب کشی کردی خونه ی جدید البته بعد از مرگ پدر کی خوشش میاد جا به جا شه؟ اونم با کلی سرباز که اومدن قفل در خونه ی قبلیو شکستنو خونمونو ازمون گرفتن و خب سه سال تو خونه ی یکی دیگه زندگی کردن واقعا حس بدیه و اینکه بخاطر مدرسه تو اون زمان باید بلند میشدی و خب داداشتو از خواب بیدار میکردی ببرتت مدرسهاونم با کلی منت کشی خب هر جوری شد این سه سالو سر کردی بعد اومدیم جایی که الان هستیم اون موقع اولای کورونا یه مریضی گرفتم که ناشناخته بود و خب همه ی بیمارستانا رفتیم تقریبا ولی اصن دکترا تشخیصش ندادن اینجوری بود که حتی یه قلپ ابم حالتو بد میکنه تب داریو دلدردو سر درد همراه لرز و خب اون تنها راهی که میتونستن حالمو اوکی کنن سرم بود که خب بلاخره تموم همه چی
بعد که کامل اسباب کشی کردیم تازه دادگاه ولمون نکرد یجورایی گفت تازه اولشه مونده تا باهاتون 48راند برم
و تو این مدت هی دربه در ارث پدریه منو خواهرو برادرم بودن و خب کاملا با خانواده پدری قط ارتباط شدیم و به همین دلیل که همیشه میگم من خاله عمو دایی عمه مادربزرگ پدربزرگ اصن نداشتم..
تو این فاصله که تازه من گوشی اوفتاده بود دستم هی زرتو زرت تو اپای مختلف بودم یه روز برگشتم گفتم مامان مشکلی نداری با رفیقم که دختره حرف بزنم؟(منظورم اینه که زنگ بزنم) و خب مامانم قبول کردو گفت اول بیار خودم باهاش حرف بزنم و گفتم اوکی
و خب یجورایی با همون گوشی دهنم بسته شد تا یه چن ماهی بعد خب بلخره پسر تو گوشی زیاده دیگه منم رفته بودم تو فازه اینکه اره داداش من ازت خوشم اومده بیا رل بزنیم و خب باهاشون کات میکردم یجورایی زده شده بودم این وسطم ابروم رفت بین رفیقاشون تو این فاصله با یه نفر اشنا شدم که خب باز از سره خامی زندگیمو تعریف کردم براش حتی تا یه هفته ی اولم اسمشو نمیدونستم و خب بلخره دوران اوم من فرا رسید عاشقش شدم هنوزم هستم و وقتی بهش گفتم که کراشمو اینا خب به کیرش نگرفت و ضدحال خوردم با خودم گفتم اوکی الان بهترین وقته که خودمو به یه نفر وفادار کنم و بمونم سرش تا اخر عمر و تا همین الان یه سالمو با اون گذروندم و هر پسری اومد جلو گفتم نه ولم کن یکی دیگه رو دوست دارم و تویی که منظورمو فهمیدی که کیه بدون که خیلی دوسش دارم و نزدیکش شی جرت میدم مادرجنده
الان میگی زندگیت سخت نبوده ولی خب نمیخوام خورده اتفاقا رو براتون تعریف کنم
این وسطا خیلی دعوام شد باهمه
خیلی فوش خوردم
خیلی شایعه دربارم در اوردن
خیلی از شبا با گریه خوابم برد
خیلی وقتا نزدیک بود برم یتیم خونه
۳.۰k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.