🚦🚧mafia🚧🚦○●jhope●○p.1
بی هدف تو پیاده رو قدم میزد و به اطراف نگاه میکرد
دستشو وارد جیب سیوشرتش کرد..
بدنش درد میکرد و توانایی راه رفتن رو نداشت ولی خب پول زیادی ام برای کرایه ی اتوبوس همراهش نبود
دستاش اینقدر که ظرف شسته بود پوست پوست شده بود
کار کردن بدون وقفه برای به دست آوردن یکم پول ، خستش کرده بود.. هرچقدر که کار میکرد باز هم کم بود ، تا یکم پول جمع میکرد قیمتا فضایی تر میشدن و این موضوع هرروز داشت بیشتر ا/ت رو زیر خودش له میکرد
آب دماغش رو بالا کشید و مردمی که با ماشین شخصی از خیابون رد میشدن نگاه کرد
کاش میتونست بفهمه تو زندگی قبلیش چه اشتباهی مرتکب شده که الان سزاوار به همچین زندگی ایی شده.. زندگی ای که هیچ شادی ایی توش برای ا/ت نبود
با صدای زنگ گوشیش از فکر دراومد..تماس رو وصل کرد و روی گوشش گذاشت
+آ خاله..سلام
~سلام دخترم..کجایی؟
+دارم میام بیمارستان
~نه نمیخواد بیای من امشب میمونم
+چی؟ نه خاله اینجوری زشته خودم میام
~اا..سانا خواهرزاده ی منه..من میمونم ، تو برو استراحت کن باشه؟
+ممنونم خاله..
~آیگوو..کاری نکردم که..وایسا ببینم تو چرا دماغت گرفته ، نکنه سرما خوردی؟
+فک کنم اره
~آییگووو ، حتما دارو بخور ا/ت ،فعلا خدافظ
+چشم خدافظ
تماس رو قطع کرد و به صفحه ی شکسته ی گوشیش چشم دوخت
اشک تو چشماش جمع شده بود ..سرش رو باله گرفت تا اشکاش نریزن
یعنی زندگی بدتر از اینم میتونست براش رقم بزنه؟
آهی کشید و سرش رو پایین انداخت که تو جفت کفش جلوش دید
آروم سرش رو بالا آورد و با مرد سیاهپوشی که ماسک زده بود روبه رو شد
قبل از اینکه چیزی بفهمه بیهوش شد و تو بغل مرد افتاد
خب اینم از قسمت بد دیگه ایی از زندگی ا/ت....
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
با سردرد بدی چشماشو باز کرد و تو جاش نشست
نگاهی به اطراف انداخت و هر لحظه چشماش گرد تر میشد ... خونه ی بزرگ و لوکسی که ترکیب وسایلش خاکستری و آبی بود
خودش رو گوشه کاناپه ی بزرگ خونه جمع کرد و پسری که دقیقا روبه روش نشسته بود خیره شد
+ت..تو کی هستی؟
به چشمای عسلیش که مطمعن بود با لنز پوشیده بود خیره شد و بعد لب های صورتی و قلوه ایش
پسر از جاش بلند شد و دقیقا کنار ا/ت رو کاناپه نشست
صورتش رو صورت ا/ت نزدیک کرد و لبخند مرموزی زد
^یعنی میشه وقتی کارش باهات تموم شد ، باهات آشنا شم؟
با ترس آب دهنش رو قورت داد...صورتش هر لحظه جلوتر میومد و چشماش میخکوب لب های وسوسه انگیز ا/ت بود
-جیمین
با صدای محکم و جدی مردی از رو کاناپه بلند شد و عقب رفت
مردی با تیشرت مشکی و شلوار ورزشی مشکی از پله ها پایین اومد و خودشو روی کاناپه پرت کرد
-بهت گفتم کاری نکن مهمونمون معذب بشه
^ببخشید رعیس
-بیرون
با یه تعظیم کوتاه از سالن پذیرایی خارج شد و اون دو رو باهم تنها گذاشت
(منبع:تلگرامArmyDream۷)
دستشو وارد جیب سیوشرتش کرد..
بدنش درد میکرد و توانایی راه رفتن رو نداشت ولی خب پول زیادی ام برای کرایه ی اتوبوس همراهش نبود
دستاش اینقدر که ظرف شسته بود پوست پوست شده بود
کار کردن بدون وقفه برای به دست آوردن یکم پول ، خستش کرده بود.. هرچقدر که کار میکرد باز هم کم بود ، تا یکم پول جمع میکرد قیمتا فضایی تر میشدن و این موضوع هرروز داشت بیشتر ا/ت رو زیر خودش له میکرد
آب دماغش رو بالا کشید و مردمی که با ماشین شخصی از خیابون رد میشدن نگاه کرد
کاش میتونست بفهمه تو زندگی قبلیش چه اشتباهی مرتکب شده که الان سزاوار به همچین زندگی ایی شده.. زندگی ای که هیچ شادی ایی توش برای ا/ت نبود
با صدای زنگ گوشیش از فکر دراومد..تماس رو وصل کرد و روی گوشش گذاشت
+آ خاله..سلام
~سلام دخترم..کجایی؟
+دارم میام بیمارستان
~نه نمیخواد بیای من امشب میمونم
+چی؟ نه خاله اینجوری زشته خودم میام
~اا..سانا خواهرزاده ی منه..من میمونم ، تو برو استراحت کن باشه؟
+ممنونم خاله..
~آیگوو..کاری نکردم که..وایسا ببینم تو چرا دماغت گرفته ، نکنه سرما خوردی؟
+فک کنم اره
~آییگووو ، حتما دارو بخور ا/ت ،فعلا خدافظ
+چشم خدافظ
تماس رو قطع کرد و به صفحه ی شکسته ی گوشیش چشم دوخت
اشک تو چشماش جمع شده بود ..سرش رو باله گرفت تا اشکاش نریزن
یعنی زندگی بدتر از اینم میتونست براش رقم بزنه؟
آهی کشید و سرش رو پایین انداخت که تو جفت کفش جلوش دید
آروم سرش رو بالا آورد و با مرد سیاهپوشی که ماسک زده بود روبه رو شد
قبل از اینکه چیزی بفهمه بیهوش شد و تو بغل مرد افتاد
خب اینم از قسمت بد دیگه ایی از زندگی ا/ت....
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
با سردرد بدی چشماشو باز کرد و تو جاش نشست
نگاهی به اطراف انداخت و هر لحظه چشماش گرد تر میشد ... خونه ی بزرگ و لوکسی که ترکیب وسایلش خاکستری و آبی بود
خودش رو گوشه کاناپه ی بزرگ خونه جمع کرد و پسری که دقیقا روبه روش نشسته بود خیره شد
+ت..تو کی هستی؟
به چشمای عسلیش که مطمعن بود با لنز پوشیده بود خیره شد و بعد لب های صورتی و قلوه ایش
پسر از جاش بلند شد و دقیقا کنار ا/ت رو کاناپه نشست
صورتش رو صورت ا/ت نزدیک کرد و لبخند مرموزی زد
^یعنی میشه وقتی کارش باهات تموم شد ، باهات آشنا شم؟
با ترس آب دهنش رو قورت داد...صورتش هر لحظه جلوتر میومد و چشماش میخکوب لب های وسوسه انگیز ا/ت بود
-جیمین
با صدای محکم و جدی مردی از رو کاناپه بلند شد و عقب رفت
مردی با تیشرت مشکی و شلوار ورزشی مشکی از پله ها پایین اومد و خودشو روی کاناپه پرت کرد
-بهت گفتم کاری نکن مهمونمون معذب بشه
^ببخشید رعیس
-بیرون
با یه تعظیم کوتاه از سالن پذیرایی خارج شد و اون دو رو باهم تنها گذاشت
(منبع:تلگرامArmyDream۷)
۴۳.۳k
۱۳ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.