چن پارتی جیمین پارت: 7
وقتی رفتم داخل کلاس جیمین و جونگ کوکو دیدم که سر جاشون نشستن و جیمین با ی پوزخند داشت نگام میکرد واقعا نمیفهمم این یدفعه ای چش شد
اینورم هانا مث همیشش سرشو رو دستش که براش نقش بالشت رو داش گذاشته بود و داش خواب هفت پادشاه میدید
سری از تاسف تکون دادمو رفتم سر جام نشستم
وقتی نشستم یکم سرشو بلند کردو نگاه سطحی بهم انداخت و دوباره سرشو رو دستش گذاشت و گف
_اومدی
سه جین: ارع، هی دختر پاشو الان معلم میاد
هانا: به درک مردکه فاکی پدرمونو دراوورده
نفسمو حرصی بیرون دادم و به موجود کیوت و حاظر جواب و البته وحشیه روبه روم نگا کردم
سه جین: خدا منو از دست این نجات بده چرا نمیخوای خفه شی
سرشو بلند کردو با حالت اعتراضی گف
_هی ول کن من اصن بابام وقت نکرده ادب یادم بده چون خودت میدونی چرا
چتری هاش رو صورتش پخش شده بودن با دستش چشماشو مالوند
از کیوتی این خرگوش خندم گرفت
بزور لای چشماشو بازکردو گف
_هوی چته چرا میخندی
موهاش راه دیدشو گرفته بودن تا اومد کنارشون بزنه ینفر قبل اون اقدام کردو موهاشو کنار زد
به صاحب اون دستا نگا کردم جونگ کوم بود ولی این دیگه چی میخواس برادرش کم بود خودشم اضافه شد
هانا که دیگه خواب از سرش پریده بود چشماشو بازکردو جونگ کوک که دید ی اه کش دار کشیدو گف
_هوی عوضی تو نمیخوای دست از سرم برداری
جیمین هم اومد نشست رو میز من
هانا: هوی هوی مرض داری نشستی اونجا پاشو برو گمشو
جیمین: هه این زبون درازیت کار دستت میده بچه
هانا: بچه تویی
سه جین: بسه باز شروع نکنین
به راحتی میتونم لقب تام و جری روبه این دوتا بدم همش تو سر و کله هم میزدن باهم سازگاری هم نداشتن
یکیشون ادم میشد اون یکی اروم نمیشد
کوک: راس میگه هیونگ سربه سر عشقم نزار
همین کلمش کافی بود تا رفیق دیوونم اتیش بگیره از درون
هانا: عوضی من عشق تو نیستم برو اون هرزه هاتو جمع کن دور خودت
کوک: ولی هیچکس اندازه تو خوشگل و ج.....
نزاشت حرفشو بزنه و با زد تو زانوی اون بدبخت
جیمین: هی تو نمیتونی برادر منو اینجوری بزنی
هانا: تو یکی خفه شو فقط
تا اومد باز بحثشون بگیره معلممون اومد
وقتی زنگ خورد هانا که مث همیشه گرسنش بود زود رفت و من موندم تو کلاس و داشتم وسایلمو جمع میکردم
البته فک میکردم تنهام ولی نبودم
جیمین: خب بیب کی به همه رابطمونو بگیم
با صداییی که از پشتم اومد گرخیدم حتی عین ادم نمیاد
سه جین:من گفتم که نمیخوام
جیمین: منم گفتم مجبوری
سه جین: پارک جیمین تروخدا دست از سرم بردار دیگه
بعد تموم کردن جملم کلاسو ترک کردمو سمت سالن غذاخوری رفتم
***
۲هفته بعد
داخل کتابخونه مدرسه نشسته بودیمو داشتم درسارو برای دانش اموز جدیدمون که اسمش سویی جونگ بود توضیح میدادم
سه جین: فهمیدی این سوالو؟؟
اینورم هانا مث همیشش سرشو رو دستش که براش نقش بالشت رو داش گذاشته بود و داش خواب هفت پادشاه میدید
سری از تاسف تکون دادمو رفتم سر جام نشستم
وقتی نشستم یکم سرشو بلند کردو نگاه سطحی بهم انداخت و دوباره سرشو رو دستش گذاشت و گف
_اومدی
سه جین: ارع، هی دختر پاشو الان معلم میاد
هانا: به درک مردکه فاکی پدرمونو دراوورده
نفسمو حرصی بیرون دادم و به موجود کیوت و حاظر جواب و البته وحشیه روبه روم نگا کردم
سه جین: خدا منو از دست این نجات بده چرا نمیخوای خفه شی
سرشو بلند کردو با حالت اعتراضی گف
_هی ول کن من اصن بابام وقت نکرده ادب یادم بده چون خودت میدونی چرا
چتری هاش رو صورتش پخش شده بودن با دستش چشماشو مالوند
از کیوتی این خرگوش خندم گرفت
بزور لای چشماشو بازکردو گف
_هوی چته چرا میخندی
موهاش راه دیدشو گرفته بودن تا اومد کنارشون بزنه ینفر قبل اون اقدام کردو موهاشو کنار زد
به صاحب اون دستا نگا کردم جونگ کوم بود ولی این دیگه چی میخواس برادرش کم بود خودشم اضافه شد
هانا که دیگه خواب از سرش پریده بود چشماشو بازکردو جونگ کوک که دید ی اه کش دار کشیدو گف
_هوی عوضی تو نمیخوای دست از سرم برداری
جیمین هم اومد نشست رو میز من
هانا: هوی هوی مرض داری نشستی اونجا پاشو برو گمشو
جیمین: هه این زبون درازیت کار دستت میده بچه
هانا: بچه تویی
سه جین: بسه باز شروع نکنین
به راحتی میتونم لقب تام و جری روبه این دوتا بدم همش تو سر و کله هم میزدن باهم سازگاری هم نداشتن
یکیشون ادم میشد اون یکی اروم نمیشد
کوک: راس میگه هیونگ سربه سر عشقم نزار
همین کلمش کافی بود تا رفیق دیوونم اتیش بگیره از درون
هانا: عوضی من عشق تو نیستم برو اون هرزه هاتو جمع کن دور خودت
کوک: ولی هیچکس اندازه تو خوشگل و ج.....
نزاشت حرفشو بزنه و با زد تو زانوی اون بدبخت
جیمین: هی تو نمیتونی برادر منو اینجوری بزنی
هانا: تو یکی خفه شو فقط
تا اومد باز بحثشون بگیره معلممون اومد
وقتی زنگ خورد هانا که مث همیشه گرسنش بود زود رفت و من موندم تو کلاس و داشتم وسایلمو جمع میکردم
البته فک میکردم تنهام ولی نبودم
جیمین: خب بیب کی به همه رابطمونو بگیم
با صداییی که از پشتم اومد گرخیدم حتی عین ادم نمیاد
سه جین:من گفتم که نمیخوام
جیمین: منم گفتم مجبوری
سه جین: پارک جیمین تروخدا دست از سرم بردار دیگه
بعد تموم کردن جملم کلاسو ترک کردمو سمت سالن غذاخوری رفتم
***
۲هفته بعد
داخل کتابخونه مدرسه نشسته بودیمو داشتم درسارو برای دانش اموز جدیدمون که اسمش سویی جونگ بود توضیح میدادم
سه جین: فهمیدی این سوالو؟؟
۷.۳k
۱۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.