p46 🩸
جونگ کوک : چیکار داری ....
یومی از جاش بلند شد ....
یومی : فک میکردم نمیایی ....
جونگ کوک : الان دیدی که ومدم ..... بگو
یومی : الان چه عجله ای ....
جونگ کوک : من کار دارم ....
یومی : تو همیشه که من میخام باهات حرف بزنم کار داری ....
جونگ کوک : اگه منو برای این حرف های چرتت خاستی برم ....
یومی: تو لیا باهم اید....
جونگ کوک : به تو چه ....
یومی : جواب سؤالمو بده ....
جونگ کوک : مجبورم ....
یومی : اره مجبوری ...
جونگ کوک : داری چرت میگی ....
یومی : حرف های من همیشه چرته .....
جونگ کوک : خوبه خودت هم میدونی .....
یومی : تو لیا با هم اید .....
جونگ کوک : نه ولی تازه میخام بهش پیشنهاد بدم ....
یومی : تو همچین کاری نمیکنی جونگ کوک ... ( با بغض)
جونگ کوک : از او اجازه نمیگیرم ......
یومی : من هنوز دوست دارم هنوزم عاشقتم ..... ( گریه )
جونگ کوک : دهنتو ببند ...
یومی : چرا باید دهنمو ببندم دوست داشتن که جرم نیست ..... ( داد )
جونگ کوک : الکی انجا برام زار زار نکن ..... قبل از اینکه اون کارو میکنی فکر اینجاشم میشدی .....
گذاشتمش و دوباره رفتم سمت ماشینم به پشت سرم نگاه نکردم ...... سوار ماشینم شدم ..... چند دقیقه به خودم نیومدم ..... ذهنم خیلی درگیر شد که با زنگ خوردن گوشیم به خودم ومدم..... بابام بود ........
جونگ کوک : الو ..... سلام پدر ...
مونبین :پسرم کجایی بیا عمارت .....
جونگ کوک : چیزی شده پدر .....
مونبین : بیا عمارت بهت میگم پشت گوشی نمیشه ....
جونگ کوک : باشه الان میام .....
مونبین : متظرم .... فعلا ....
جونگ کوک : فعلا .....
گوشی غط شد نگران شدم صداش یه جوری بود ..... گفت امروز جلسه داره شاید جلسه بهم ریخته ......
به سمت عمارت حرکت کردم .....
ویو جین :
چه دختر این چقدر شجاست ... اخه این کارش چیه .... چرا همه دنبالش اند چرا میخاند بگیرنش .... از اونجایی که خواهر یه مافیاست .... ولی کیه اینو چرا من اصلا ندیدمش .... گوشیم زنگ خورد .... یوری سا بود ....
جین : جونم فندوق ....
یوری : جین میتونی بیایی عمارت من .... یه چند تا ورق هست که باید حل بشه ...
جین : باشه میام ... راستی یومی با توه ...
یوری : نه توی شرکته چطور مگه ؟...
جین : همنجوری پرسیدم .... باشه پس من الان میام سمت عمارتت ....
یوری : باشه میبینمت ....
جین : فعلا ...
گوشی رو غط کردم دور زدم به سمت عمارت یوری ...
یومی از جاش بلند شد ....
یومی : فک میکردم نمیایی ....
جونگ کوک : الان دیدی که ومدم ..... بگو
یومی : الان چه عجله ای ....
جونگ کوک : من کار دارم ....
یومی : تو همیشه که من میخام باهات حرف بزنم کار داری ....
جونگ کوک : اگه منو برای این حرف های چرتت خاستی برم ....
یومی: تو لیا باهم اید....
جونگ کوک : به تو چه ....
یومی : جواب سؤالمو بده ....
جونگ کوک : مجبورم ....
یومی : اره مجبوری ...
جونگ کوک : داری چرت میگی ....
یومی : حرف های من همیشه چرته .....
جونگ کوک : خوبه خودت هم میدونی .....
یومی : تو لیا با هم اید .....
جونگ کوک : نه ولی تازه میخام بهش پیشنهاد بدم ....
یومی : تو همچین کاری نمیکنی جونگ کوک ... ( با بغض)
جونگ کوک : از او اجازه نمیگیرم ......
یومی : من هنوز دوست دارم هنوزم عاشقتم ..... ( گریه )
جونگ کوک : دهنتو ببند ...
یومی : چرا باید دهنمو ببندم دوست داشتن که جرم نیست ..... ( داد )
جونگ کوک : الکی انجا برام زار زار نکن ..... قبل از اینکه اون کارو میکنی فکر اینجاشم میشدی .....
گذاشتمش و دوباره رفتم سمت ماشینم به پشت سرم نگاه نکردم ...... سوار ماشینم شدم ..... چند دقیقه به خودم نیومدم ..... ذهنم خیلی درگیر شد که با زنگ خوردن گوشیم به خودم ومدم..... بابام بود ........
جونگ کوک : الو ..... سلام پدر ...
مونبین :پسرم کجایی بیا عمارت .....
جونگ کوک : چیزی شده پدر .....
مونبین : بیا عمارت بهت میگم پشت گوشی نمیشه ....
جونگ کوک : باشه الان میام .....
مونبین : متظرم .... فعلا ....
جونگ کوک : فعلا .....
گوشی غط شد نگران شدم صداش یه جوری بود ..... گفت امروز جلسه داره شاید جلسه بهم ریخته ......
به سمت عمارت حرکت کردم .....
ویو جین :
چه دختر این چقدر شجاست ... اخه این کارش چیه .... چرا همه دنبالش اند چرا میخاند بگیرنش .... از اونجایی که خواهر یه مافیاست .... ولی کیه اینو چرا من اصلا ندیدمش .... گوشیم زنگ خورد .... یوری سا بود ....
جین : جونم فندوق ....
یوری : جین میتونی بیایی عمارت من .... یه چند تا ورق هست که باید حل بشه ...
جین : باشه میام ... راستی یومی با توه ...
یوری : نه توی شرکته چطور مگه ؟...
جین : همنجوری پرسیدم .... باشه پس من الان میام سمت عمارتت ....
یوری : باشه میبینمت ....
جین : فعلا ...
گوشی رو غط کردم دور زدم به سمت عمارت یوری ...
۴۳۰
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.