پارت 2
صبح روز بعد*
ویو آنا
با بادیگارد رفتم خرید که یهو یه هیتر اومد جلوم
~~
÷: مگه نگفتم جداشون ازش..( دستو محکم گرفتم)
آنا: ولم کنننن.....آقایون کمکک
بادیگاردا: هویی آقا داری چیکار میکنی ولش کن.....( زدمش کنار... بقیه هم بردنش کلانتری)
توی خونه*
آنا:تهیونگگگگگ....هققق..تهیونننگگگگ...ههههققق
ته: (با صدای آنا به خودم اومدم) چیشده؟... چرا گریه میکنی؟
آنا: یکی از هیترا منو پیدا کرد دستمو محکم گرفت...
ته: چی؟؟؟... الان کجاس؟😠
آنا: کلانتریه نگران نباش ولی...( بغض).. من خیلی ترسیدم( گریه) ( بغلش کردم)
ته: اوخیییی...قربونت برممم نگران نباش من اینجام:)
آنا: تهیونگ بیا...بیا جداشیم( بغض)
ته: گوه نخور بشین سرجات😠😌
آنا؛ ولی...
ته : میدونم منو دوست داری منم تورو دوست دارم...پس بیا بیخیال ماجرا بشیم و به زندگیمون برسیم...از این به بعدم هرجا رفتی با من میری اوک؟
آنا: باشه🥲
ویو آنا
با بادیگارد رفتم خرید که یهو یه هیتر اومد جلوم
~~
÷: مگه نگفتم جداشون ازش..( دستو محکم گرفتم)
آنا: ولم کنننن.....آقایون کمکک
بادیگاردا: هویی آقا داری چیکار میکنی ولش کن.....( زدمش کنار... بقیه هم بردنش کلانتری)
توی خونه*
آنا:تهیونگگگگگ....هققق..تهیونننگگگگ...ههههققق
ته: (با صدای آنا به خودم اومدم) چیشده؟... چرا گریه میکنی؟
آنا: یکی از هیترا منو پیدا کرد دستمو محکم گرفت...
ته: چی؟؟؟... الان کجاس؟😠
آنا: کلانتریه نگران نباش ولی...( بغض).. من خیلی ترسیدم( گریه) ( بغلش کردم)
ته: اوخیییی...قربونت برممم نگران نباش من اینجام:)
آنا: تهیونگ بیا...بیا جداشیم( بغض)
ته: گوه نخور بشین سرجات😠😌
آنا؛ ولی...
ته : میدونم منو دوست داری منم تورو دوست دارم...پس بیا بیخیال ماجرا بشیم و به زندگیمون برسیم...از این به بعدم هرجا رفتی با من میری اوک؟
آنا: باشه🥲
۹.۱k
۲۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.