فیک جونگ کوک«زندگی پیچیده ی من» p37
*از زبان جونگ کوک*
دست به سینه من و هیون ایستاده بودیم جلو روش.. کپ کرده بود که هیونو و منو دید.. یهو در باز شد و اون یکی عموم اومد
دایی۲:سلامم..اا سان یونگ؟! جمعتون جمعه ها!!!
سان یونگ: هه نمکدون!!
دایی: الان وقت زبون ریختن نیست!! ما دردسر داریم
دایی۲:چه دردسری؟!
دایی: کوری؟هیون و جونگ کوک اینجان!!!
دایی۳:اون دوتا اینجا چیکار دارن؟؟
سان یونگ: سلام بلد نیستی؟!
دایی ۳:به به سان یونگ خانم.. شماهم که اینجایی با اون دوقلوهات.. اینجا چه غلطی میکنی؟!
سان یونگ: هایون.. هایونم رو پیدا کردم و اوردمش پیش مامان!!
دایی۳:اون پیرزن نمیتونه حرف بزنه که!!!
سان یونگ: حرف دهنتو بفهم.. اون مادرمونه!!
سونگ: چخبرتونه صداتون تا بیرونم میاد؟!«پدر کوک»
لورا: سلام!!
جونگ کوک: مامان.. بابا!!
لورا: جونگ کوک؟!
سونگ: اینجا چیکار میکنی پسر؟!
جونگ کوک: واضح نیست.. عمه سان یونگ!!
لورا: سان یونگ!!
و مامانم پرید بغل عمم.. همو بغل کردن و هیون و هان و هه سو اومدن سلام دادن
سونگ: تو اومدی اینجا؟! ازت بعیده سان یونگ!!
سان یونگ: دلیل داشتم..هایون!!
لورا: پیدا شده؟!
سا یونگ: اوهوم.. ایناهاش!!
و هایونو آورد جلو..مامان و بابام جفتشون هنگ کرده بودن
یهو مامانم بغلش
لورا: نمیدونی چقدر دنبالت بودیم قشنگم!!
هایون: شـ..شما مادر جونگ کوکین؟!
لورا: اره.. صبر کن!! تو جونگ کوک رو میشناختی؟!
جونگ کوک: خب مامان اون کارمندم بوده و هست و چیزه.. دوست دخترمه
لورا: واییی عزیزمممم
سونگ: خوشحالم میبینمت دایی!!
هایون: منم خوشحالم.. ببخشید اما هیچکسو یادم نمیاد!!
لورا: موردی نداره!!
دایی: خب بیاین بشینین تا صحبت کنیم سر وارث...
سان یونگ: الان وارثان ما سه نفرن.. کیم هیون؛ جئون جونگ کوک و جئون چانگبین!!
دست به سینه من و هیون ایستاده بودیم جلو روش.. کپ کرده بود که هیونو و منو دید.. یهو در باز شد و اون یکی عموم اومد
دایی۲:سلامم..اا سان یونگ؟! جمعتون جمعه ها!!!
سان یونگ: هه نمکدون!!
دایی: الان وقت زبون ریختن نیست!! ما دردسر داریم
دایی۲:چه دردسری؟!
دایی: کوری؟هیون و جونگ کوک اینجان!!!
دایی۳:اون دوتا اینجا چیکار دارن؟؟
سان یونگ: سلام بلد نیستی؟!
دایی ۳:به به سان یونگ خانم.. شماهم که اینجایی با اون دوقلوهات.. اینجا چه غلطی میکنی؟!
سان یونگ: هایون.. هایونم رو پیدا کردم و اوردمش پیش مامان!!
دایی۳:اون پیرزن نمیتونه حرف بزنه که!!!
سان یونگ: حرف دهنتو بفهم.. اون مادرمونه!!
سونگ: چخبرتونه صداتون تا بیرونم میاد؟!«پدر کوک»
لورا: سلام!!
جونگ کوک: مامان.. بابا!!
لورا: جونگ کوک؟!
سونگ: اینجا چیکار میکنی پسر؟!
جونگ کوک: واضح نیست.. عمه سان یونگ!!
لورا: سان یونگ!!
و مامانم پرید بغل عمم.. همو بغل کردن و هیون و هان و هه سو اومدن سلام دادن
سونگ: تو اومدی اینجا؟! ازت بعیده سان یونگ!!
سان یونگ: دلیل داشتم..هایون!!
لورا: پیدا شده؟!
سا یونگ: اوهوم.. ایناهاش!!
و هایونو آورد جلو..مامان و بابام جفتشون هنگ کرده بودن
یهو مامانم بغلش
لورا: نمیدونی چقدر دنبالت بودیم قشنگم!!
هایون: شـ..شما مادر جونگ کوکین؟!
لورا: اره.. صبر کن!! تو جونگ کوک رو میشناختی؟!
جونگ کوک: خب مامان اون کارمندم بوده و هست و چیزه.. دوست دخترمه
لورا: واییی عزیزمممم
سونگ: خوشحالم میبینمت دایی!!
هایون: منم خوشحالم.. ببخشید اما هیچکسو یادم نمیاد!!
لورا: موردی نداره!!
دایی: خب بیاین بشینین تا صحبت کنیم سر وارث...
سان یونگ: الان وارثان ما سه نفرن.. کیم هیون؛ جئون جونگ کوک و جئون چانگبین!!
۶.۶k
۰۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.