「مزاحم قلبم」

「مزاحم قلبم」
part : 12
"انچه گذشت:
-شرکت عمو...
-سلام بر برادر کوچک..."

ویو جونگ کوک:
جونگ شین رفت منم یکم سرمو کزدم تو گوشی به ساعت نگا کردم 11:45 دقیقه بود.
پس حتما همه اومدن.
رفت سمت جا لباسی لباسمو در اوردم که یکی در زد.
نادیده گرفت.
حتما چند بار در بزنه میره.
که دیدم درو باز کرد برگشتم بهش نگا کردم.
یه دختر با موهای چتری و هودی مشکی سری جلو چشماشو گرفت.
-به خدا من... من چیزی ندیدم الا..الان میرم.
و سری رفت بیرون.
سری تیشرت و سیروشرتمو پوشیدمو دنبالش رفتم که دیدم رفت سمت اسانسور
-ببخشید
برگشت و به من نگا کرد
تا زانو خم شد و گفت
-خدافظ شما
بعد سری وارد اسانسور و شد و یه دکمه رو چند بار فشار داد تا در اشانسور بسته شد
عجب دختری بود.
اه ولش کن بابا.
واستا یعنی منو شناخت؟

ویو ات
از شرکت زدم بیرون
قیافه پسره اشنا بود.
ولی جذاب بودا.
ولش کن
رفتم سمت رستوران باید تا ساعت 6 کار کنم.

ویو جونگ کوک
رو صندلی نشستم و از منشی خواستم بیاد.
در زد.
-بیا تو
اومد تو و جلو میزم واستاد
-میشه رزومه همه کارمندای اینجارو برام ایمیل کنی.
-بله حتما
و از اتاق خارج شد
چند دقیقه بود برام ایمیل زد
حدود 60 تا رزومه بود...
ادامه دارد...
🚫اصکی ممنوع