p¹²🪅🫀
پیش بینی شده بود درست زمانی که پدر جین ( جوینز بی کنونی) به اوج قدرت خودش میرسه و ظلم و ستمش کل قلمروی اونو فرا گرفته ! دختری افسانه ای با ماهیت انسانی همسر پسرش میشه و اونو نابود میکنه! در اصل طلسم شیطانی وجودش رو نابود میکنه! برای همین هر کس به همسری جین انتخاب میشد به طور مرموزی کشته میشد و جین حق نداشت عاشق بشه
جین « آهی کشیدم و دسته ای از موهای ا.ت رو پشت گوشش فرستادم... ا.ت خواهش میکنم تو اونی نباش که معشوق منه... خواهش میکنم مون کوچولو نباش... من نمیخوام دوباره به خاطر من بمیری...
راوی « اینکه جین دقیقا چی می خواست مشخص نبود! قلبش به خاطر اینکه نشانی از معشوقش پیدا شده خوشحال بود و به عهدش پایبند اما مغز جین چیز دیگه ای میگفت! ا.ت توی هر زندگیش عاشق جین میشد و جین مجبور بود به خاطر جلوگیری از جنگ و خون ریزی از عشقش بگذره... اگه سر و کله میکا و ووک پیدا نمیشد شاید خیلی وقت پیش خودشو با خنجر مخصوص کشته بود! با باز شدن ناگهانی در اتاق نگاهش رو از ا.ت گرفت و به میکا و ووک داد..
میکا « جین گفته بود وقتی برگردن میگه چرا ا.ت رو برده بود بیرون اما وقتی ووک اومد و گفت که جین برگشته و خبری تا الان ازشون نبود دلشوره عجیبی گرفتم برای همین با ووک به سرعت به طرف اتاق جین رفتیم و بعد از باز کردن در اتاق همه چیز برام روشن شد!
میکا « جی... جین ا.ت ... ا.ت چرا اینجوریه؟ نگو که اون
جین « متاسفانه ماه کوچولوی من ا.ت اس... اینجور به نظر میرسه
ووک « مگه قرار نشد حتی اگه به کسی شک کردی نبریش کاخخخ؟؟؟
جین « نمیدونم چرا اینکار رو کردم... اما میخوام حافظه اش رو پاک کنم ... فقط همین چند ساعت
میکا « نمیتونی
جین « چرا؟
میکا « ا.ت حق داره بدونه کیه
جین « حق داره بدونه من کیم؟؟؟ حق داره بدونه منه خودخواه طلسمش کردم که تا ابد مال من باشه؟ حق داره بدونه اگه عاشق من بشه میمیره؟؟؟؟ ا.... اگه همه چیز یادش بیاد فقط عذاب میکشه...مثل الان* با گریه) زخم سرشو ببین! همش تقصیر منه!
میکا « من نمیزارم حافظه اش رو پاک کنیییی
ووک « میکا میخواهی اونو بکشی
میکا « همین الانم افراد کاخ تو رو دیدن که چقدر نگرانش بودی و چی شد! مطمئن باش به پادشاه میگن... پس بهتره پیشت باشه و ازش مراقبت کنی!
ووک « منطقیه
جین « اما فقط عذاب میکشه
میکا « اونجوری یه راست میمیره
راوی « جین نگاهی به ا.ت غرق در خواب انداخت... میکا میدونست توی دلش چی میگذره! این خواست خودش بود... از همون بار اولی که ا.ت رو دید فهمید اون کیه اما فقط انکارش میکرد... با تکون خوردن دست ا.ت سه تاییشون جهشی به سمت تخت کردن
جین « ا.ت... ا... ا.ت بیدار شدی؟ صدامو میشنوی؟ خوبی؟
ا.ت « با حس سردرد شدید چشمام رو اروم باز کردم...
جین « آهی کشیدم و دسته ای از موهای ا.ت رو پشت گوشش فرستادم... ا.ت خواهش میکنم تو اونی نباش که معشوق منه... خواهش میکنم مون کوچولو نباش... من نمیخوام دوباره به خاطر من بمیری...
راوی « اینکه جین دقیقا چی می خواست مشخص نبود! قلبش به خاطر اینکه نشانی از معشوقش پیدا شده خوشحال بود و به عهدش پایبند اما مغز جین چیز دیگه ای میگفت! ا.ت توی هر زندگیش عاشق جین میشد و جین مجبور بود به خاطر جلوگیری از جنگ و خون ریزی از عشقش بگذره... اگه سر و کله میکا و ووک پیدا نمیشد شاید خیلی وقت پیش خودشو با خنجر مخصوص کشته بود! با باز شدن ناگهانی در اتاق نگاهش رو از ا.ت گرفت و به میکا و ووک داد..
میکا « جین گفته بود وقتی برگردن میگه چرا ا.ت رو برده بود بیرون اما وقتی ووک اومد و گفت که جین برگشته و خبری تا الان ازشون نبود دلشوره عجیبی گرفتم برای همین با ووک به سرعت به طرف اتاق جین رفتیم و بعد از باز کردن در اتاق همه چیز برام روشن شد!
میکا « جی... جین ا.ت ... ا.ت چرا اینجوریه؟ نگو که اون
جین « متاسفانه ماه کوچولوی من ا.ت اس... اینجور به نظر میرسه
ووک « مگه قرار نشد حتی اگه به کسی شک کردی نبریش کاخخخ؟؟؟
جین « نمیدونم چرا اینکار رو کردم... اما میخوام حافظه اش رو پاک کنم ... فقط همین چند ساعت
میکا « نمیتونی
جین « چرا؟
میکا « ا.ت حق داره بدونه کیه
جین « حق داره بدونه من کیم؟؟؟ حق داره بدونه منه خودخواه طلسمش کردم که تا ابد مال من باشه؟ حق داره بدونه اگه عاشق من بشه میمیره؟؟؟؟ ا.... اگه همه چیز یادش بیاد فقط عذاب میکشه...مثل الان* با گریه) زخم سرشو ببین! همش تقصیر منه!
میکا « من نمیزارم حافظه اش رو پاک کنیییی
ووک « میکا میخواهی اونو بکشی
میکا « همین الانم افراد کاخ تو رو دیدن که چقدر نگرانش بودی و چی شد! مطمئن باش به پادشاه میگن... پس بهتره پیشت باشه و ازش مراقبت کنی!
ووک « منطقیه
جین « اما فقط عذاب میکشه
میکا « اونجوری یه راست میمیره
راوی « جین نگاهی به ا.ت غرق در خواب انداخت... میکا میدونست توی دلش چی میگذره! این خواست خودش بود... از همون بار اولی که ا.ت رو دید فهمید اون کیه اما فقط انکارش میکرد... با تکون خوردن دست ا.ت سه تاییشون جهشی به سمت تخت کردن
جین « ا.ت... ا... ا.ت بیدار شدی؟ صدامو میشنوی؟ خوبی؟
ا.ت « با حس سردرد شدید چشمام رو اروم باز کردم...
۸۶.۷k
۰۵ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.