پارت²(عشق دروغین)
بچها من اسمش رو تغییر دادم به عشق دروغین
پارت ²
ذهن ا/ت
دیدم کوک اومدم سمتم با داد و عصبانیت گفت
کوک: من چرا هر روز باید تورو تحمل کنم آخه من چه گیری کردم من لینا رو دوست دارم (لینا کسی بود که کوک قرار بود باهاش ازدواج کنه) اصلا من علاقه ای بهت ندارم ا/ت (با داد و عصبانیت*)
ا/ت: مگه مک تورو دوست دارم هااااااا به من چه برو با اون لینا ازدواج کن(با بغض و داد*)
کوک:اگه گریه کردی شکنجه ات میدمممم(با داد)
ذهن کوک
اصلا تحمل گریه هاش رو ندارم که ببینم چطور اشک میریزه
ا/ت :مگه برای تو مهمه (میزنه زیر گریه)
ا/ت میره توی اتاق و در رو محکم میبنده
ا/ت نمیدونم چرا دو روز براش مهم شدم چطور تونست جلوم بگه لینا رو دوست داره(باگریه) اصلا میرم خونه یکی دیگه هم برنمیگردم (یجی دوست صمیمی ا/ت هستش)
ا/ت یه تیپ خفن سبز زده که عکسش رو میفرستم
کوک:ا/ت کجا میری هاااااا (با داد)
ا/ت:دارم میرممم یه جایی گم و گور شم برات مهمه تو که جلوم گفته اون دختره ه*رزه رو دوست داری(با داد بلند)
کوک: برو هر جای میخاهی گم شو دیگه هم برنگرد(داد)
ا/ت:میرم ولی آقای جئون کور خوندی برگردم سانیا عم برای خودت (حیحح راستی سانیا دختر کوک وا/ته🤌🤣و الان ۲ سالشه)
ا/ت رفت خونه یجی
ذهن کوک
وقتی فهمیدم میخاهد بره انگار دنیا روی سرم خراب شده بود
که دیدم سانیا از خونه تهیونگ اومد
سخنی از ادمینتون
سانیا خونه تهیونگ بوده که با دختر تهیونگ دوسته کلا از دیشب نبودش
سانیا:بابای سلامم (با شوق)
کوک:سلام پرنسس بابا(با بغض)
سانیا:بابا میخاهی گریه کنی
کوک: نه بابا برو لباساتو رو عوض کن بیا هم فیلم ببینیم
سانیا:باشه ..... ولی بابا مامان کجاست دلم خیلی براش تنگ شده
کوک:نمیدنم ولی دیگه برنمیگرده(گریه)
سانیا:باز باهاش دعوا کردی
کوک :نه بابا گفت دیگه اصلا برنمیگرده ولی من پیداش میکنم
ویو کوک
دیدم سانیا اومد بغلم کرد و گریه کرد
کوک:سانیا بابا گریه نکن همه چیز درست پیشه برو لباسات رو عوض کن(بابغض)
سانیا:باشه(باگریه)
فلش بک به خونه یجی
دینگ دینگ(مثلا صدای آیفون خونه یجی هستش)
یجی:کیه
ا/ت:منم
یجی:اومدم
یجی:سلام ا/ت چی شده که اینجا اومدی ببینم چرا بغض کردی پس کوک پس سانیا عشق خاله کجاست؟؟هه چشیده
ا/ت: یکم نفس بکش یجی بعد بهت میگم چی شد میزاری بیام داخل
یجی:ها... اره بیا.... خب بیا بشین
ا/ت:ببین (بعد همه چیزارو میگه) میشه پیشت بمونم تا کار گیرم ببیاد و بعد خونه بخرم
یجی:آره خونه منو تو نداره ولی سانیا بدون مامان تو نمیشه کوک بدون تو طاقت نمیاره
ا/ت:ولی کوک لینا اون دختر ه*رزه رو دوست داره
یجی:ولی کوک پیدات میکنه
ا/ت:من نمیرم به هیج وجه
خب دوستان (دوسال بعد)
کوک:الان دوساله که از ا/ت خبری نیست انگار آب شده رفته زیر زمین من تمام سئول رو زیر و رو کردم اما نبود
خب خونه یجی
ا/ت:یجی چیزاتو جمع کن دوساعت دیگه پرواز داریمم
یجی:کجاااااااا؟؟؟؟
ا/ت:نیوزلند یادت رفته
یجی:آها اوکیه الان برم جمع کنم
خونه کوک
سانیو:بابا توکه گفتی مامان برمیگرده ولی نیومده که
کوک:نمیدونم بابا بزارم نیاد اون دختره ه*رزه (پسرم جلوی دخترت)
سانیا:بابا هرزه یعنی چی
کوک:برو بخواب آه کشتی منو دیگه توووووووو
سانیا :باشه بابا رفتم
خونه یجی
ا/ت:یجی من میخاهم سانیا رو ببریم با خودمون نیوزلند
یجی:ولی اون الان ۵ سالشه تورو یادش نمیاد خب
ا/ت: ولی دلم براش خیلی تنگ شده باید بریم خونه کوک
یجی:اوکی باشه بریم
فلش بک به خونه کوک
دینگ دینگ (صدای آیفون خونه کوک)
کوک:کیه
یجی: اممم کوک من دوست ا/ت
کوک:بیا تو
رفتن خ نه کوک ولی ا/ت نیومد داخل
کوک:سلام یجی از ا/ت خبری داری
یجی :آره دارم اون یه پرواز داره واسه یک ساعت دیگه
کوک:کجا میخاهد بره
یجی:نیوزلند
کوک:هااااااااا چرا
یجی:بخاطر تو و اون دوستت دخترت لینا
کوک:مگه لینا چیزی بهش گفته
یجی :هر روز دم در خونم بود و همش او رو میزد
کوک:اون لینا هرزه رو فقط گیر بیارم
یجی:کوک تو ا/ت رو دوست داری
کوک:خب یجی راستشششش........
خمارییییییییییی😂😂😂
خیلی هم نوشتم
شرط نداریم موقعه ای که وقت کردم میزارم
خیلی هم نوشتم
پارت ²
ذهن ا/ت
دیدم کوک اومدم سمتم با داد و عصبانیت گفت
کوک: من چرا هر روز باید تورو تحمل کنم آخه من چه گیری کردم من لینا رو دوست دارم (لینا کسی بود که کوک قرار بود باهاش ازدواج کنه) اصلا من علاقه ای بهت ندارم ا/ت (با داد و عصبانیت*)
ا/ت: مگه مک تورو دوست دارم هااااااا به من چه برو با اون لینا ازدواج کن(با بغض و داد*)
کوک:اگه گریه کردی شکنجه ات میدمممم(با داد)
ذهن کوک
اصلا تحمل گریه هاش رو ندارم که ببینم چطور اشک میریزه
ا/ت :مگه برای تو مهمه (میزنه زیر گریه)
ا/ت میره توی اتاق و در رو محکم میبنده
ا/ت نمیدونم چرا دو روز براش مهم شدم چطور تونست جلوم بگه لینا رو دوست داره(باگریه) اصلا میرم خونه یکی دیگه هم برنمیگردم (یجی دوست صمیمی ا/ت هستش)
ا/ت یه تیپ خفن سبز زده که عکسش رو میفرستم
کوک:ا/ت کجا میری هاااااا (با داد)
ا/ت:دارم میرممم یه جایی گم و گور شم برات مهمه تو که جلوم گفته اون دختره ه*رزه رو دوست داری(با داد بلند)
کوک: برو هر جای میخاهی گم شو دیگه هم برنگرد(داد)
ا/ت:میرم ولی آقای جئون کور خوندی برگردم سانیا عم برای خودت (حیحح راستی سانیا دختر کوک وا/ته🤌🤣و الان ۲ سالشه)
ا/ت رفت خونه یجی
ذهن کوک
وقتی فهمیدم میخاهد بره انگار دنیا روی سرم خراب شده بود
که دیدم سانیا از خونه تهیونگ اومد
سخنی از ادمینتون
سانیا خونه تهیونگ بوده که با دختر تهیونگ دوسته کلا از دیشب نبودش
سانیا:بابای سلامم (با شوق)
کوک:سلام پرنسس بابا(با بغض)
سانیا:بابا میخاهی گریه کنی
کوک: نه بابا برو لباساتو رو عوض کن بیا هم فیلم ببینیم
سانیا:باشه ..... ولی بابا مامان کجاست دلم خیلی براش تنگ شده
کوک:نمیدنم ولی دیگه برنمیگرده(گریه)
سانیا:باز باهاش دعوا کردی
کوک :نه بابا گفت دیگه اصلا برنمیگرده ولی من پیداش میکنم
ویو کوک
دیدم سانیا اومد بغلم کرد و گریه کرد
کوک:سانیا بابا گریه نکن همه چیز درست پیشه برو لباسات رو عوض کن(بابغض)
سانیا:باشه(باگریه)
فلش بک به خونه یجی
دینگ دینگ(مثلا صدای آیفون خونه یجی هستش)
یجی:کیه
ا/ت:منم
یجی:اومدم
یجی:سلام ا/ت چی شده که اینجا اومدی ببینم چرا بغض کردی پس کوک پس سانیا عشق خاله کجاست؟؟هه چشیده
ا/ت: یکم نفس بکش یجی بعد بهت میگم چی شد میزاری بیام داخل
یجی:ها... اره بیا.... خب بیا بشین
ا/ت:ببین (بعد همه چیزارو میگه) میشه پیشت بمونم تا کار گیرم ببیاد و بعد خونه بخرم
یجی:آره خونه منو تو نداره ولی سانیا بدون مامان تو نمیشه کوک بدون تو طاقت نمیاره
ا/ت:ولی کوک لینا اون دختر ه*رزه رو دوست داره
یجی:ولی کوک پیدات میکنه
ا/ت:من نمیرم به هیج وجه
خب دوستان (دوسال بعد)
کوک:الان دوساله که از ا/ت خبری نیست انگار آب شده رفته زیر زمین من تمام سئول رو زیر و رو کردم اما نبود
خب خونه یجی
ا/ت:یجی چیزاتو جمع کن دوساعت دیگه پرواز داریمم
یجی:کجاااااااا؟؟؟؟
ا/ت:نیوزلند یادت رفته
یجی:آها اوکیه الان برم جمع کنم
خونه کوک
سانیو:بابا توکه گفتی مامان برمیگرده ولی نیومده که
کوک:نمیدونم بابا بزارم نیاد اون دختره ه*رزه (پسرم جلوی دخترت)
سانیا:بابا هرزه یعنی چی
کوک:برو بخواب آه کشتی منو دیگه توووووووو
سانیا :باشه بابا رفتم
خونه یجی
ا/ت:یجی من میخاهم سانیا رو ببریم با خودمون نیوزلند
یجی:ولی اون الان ۵ سالشه تورو یادش نمیاد خب
ا/ت: ولی دلم براش خیلی تنگ شده باید بریم خونه کوک
یجی:اوکی باشه بریم
فلش بک به خونه کوک
دینگ دینگ (صدای آیفون خونه کوک)
کوک:کیه
یجی: اممم کوک من دوست ا/ت
کوک:بیا تو
رفتن خ نه کوک ولی ا/ت نیومد داخل
کوک:سلام یجی از ا/ت خبری داری
یجی :آره دارم اون یه پرواز داره واسه یک ساعت دیگه
کوک:کجا میخاهد بره
یجی:نیوزلند
کوک:هااااااااا چرا
یجی:بخاطر تو و اون دوستت دخترت لینا
کوک:مگه لینا چیزی بهش گفته
یجی :هر روز دم در خونم بود و همش او رو میزد
کوک:اون لینا هرزه رو فقط گیر بیارم
یجی:کوک تو ا/ت رو دوست داری
کوک:خب یجی راستشششش........
خمارییییییییییی😂😂😂
خیلی هم نوشتم
شرط نداریم موقعه ای که وقت کردم میزارم
خیلی هم نوشتم
۱۸.۳k
۱۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.