وقتی کمپانی زیاد بهش فشار میاره و ...
وقتی کمپانی زیاد بهش فشار میاره و ...
#جیسونگ #استری_کیدز
#تکپارتی #درخواستی
با زنگ زدن گوشیت بهش نگاه کردی از طرف دوست پسرت بود لبخندی زدی و برداشتید
=جونم
صدای جیسونگ بود ولی اینبار نگران کننده بود..صداش لرزون بود
÷ات..
نگران زود جوابشو دادی: جیسونگ..چیزی شده؟
÷میشه..بی..یای پی..شم؟
=باشه باشه
با عجله سوار تاکسی شدی و از خونه زدی بیرون همش بهش فکر میکردی که خوبه یا نه
سریع پول تاکسی را دادی و به سمت در ورودی کمپانی رفتی به سمت منشی رفتی و پرسیدی که هان جیسونگ کجاست بعد از اینکه مطمئن شدی که اتاق تمرینه زود سوار اسانسور شدی، بعد از رسیدن به اتاق حتی بهش تقی که نزدی واردش شدی جیسونگو دیدی که روی زمین نشسته بود انگار گریه هم کرده بود
=ها..نا..
با دیدنت لبخند تلخی زد
÷ات..بیا بشین
=..ببینم تو خوبی
به سمتش رفتی و نشستی نگران نگاهش میکردی
÷اره..
=دروغ نگو چرا گریه کردی؟
÷ات..
= جیسونگاا..
بدون هیچ مکالمه ای خودشو انداخت توی بغلت و شروع کرد به گریه کردن
÷چرا..هق..من..هق..نمیتونم بخونم..چرا نمیتونم انتظاراتی که ازم دارنو برآورده کنم..هق....
اروم دستت را روی کمرش گذاشتی و شروع به نوازش کردنش کردی
=اروم باش..گریه نکن..تو مجبور نیستی ..
÷ولی من..من .. بدرد بخور نیستممم ات نیستم!
جیسونگو از خودت فاصله دادی و با چشمای اشکی بهش نگاه کردی
=بس کن جیسونگ! تو بدردنخور نیستی .. تو فوق العاده ای فوق العاده!..
#جیسونگ #استری_کیدز
#تکپارتی #درخواستی
با زنگ زدن گوشیت بهش نگاه کردی از طرف دوست پسرت بود لبخندی زدی و برداشتید
=جونم
صدای جیسونگ بود ولی اینبار نگران کننده بود..صداش لرزون بود
÷ات..
نگران زود جوابشو دادی: جیسونگ..چیزی شده؟
÷میشه..بی..یای پی..شم؟
=باشه باشه
با عجله سوار تاکسی شدی و از خونه زدی بیرون همش بهش فکر میکردی که خوبه یا نه
سریع پول تاکسی را دادی و به سمت در ورودی کمپانی رفتی به سمت منشی رفتی و پرسیدی که هان جیسونگ کجاست بعد از اینکه مطمئن شدی که اتاق تمرینه زود سوار اسانسور شدی، بعد از رسیدن به اتاق حتی بهش تقی که نزدی واردش شدی جیسونگو دیدی که روی زمین نشسته بود انگار گریه هم کرده بود
=ها..نا..
با دیدنت لبخند تلخی زد
÷ات..بیا بشین
=..ببینم تو خوبی
به سمتش رفتی و نشستی نگران نگاهش میکردی
÷اره..
=دروغ نگو چرا گریه کردی؟
÷ات..
= جیسونگاا..
بدون هیچ مکالمه ای خودشو انداخت توی بغلت و شروع کرد به گریه کردن
÷چرا..هق..من..هق..نمیتونم بخونم..چرا نمیتونم انتظاراتی که ازم دارنو برآورده کنم..هق....
اروم دستت را روی کمرش گذاشتی و شروع به نوازش کردنش کردی
=اروم باش..گریه نکن..تو مجبور نیستی ..
÷ولی من..من .. بدرد بخور نیستممم ات نیستم!
جیسونگو از خودت فاصله دادی و با چشمای اشکی بهش نگاه کردی
=بس کن جیسونگ! تو بدردنخور نیستی .. تو فوق العاده ای فوق العاده!..
۲۵.۲k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.