“𝑵𝒐𝒗𝒆𝒍”
“𝑵𝒐𝒗𝒆𝒍”
“𝐌𝐲 𝐁𝐨𝐬𝐬”
“𝐏𝐚𝐫𝐭”𝟕
عالیهان:تو دیگه نمیخواد کاری کنی برو بشین پیش بقیه من کارارو انجامشون میدم
دنیز:ولی آقا..
علیهان:ولی نداره برو دنیز
دنیز:باشه ممنون
رفتم تا پیش بقیه بشینم کنار آقا بوراک رفتم نشستم
یاسمین:عزیزم میشه پاشی از اینجا میخوام بشینم
بوراک:یاسمین این همه جا میخوای دنیز رو بلند کنی
یاسمین آخه عزیزم میخواستم کارارو نشونت بدم
بوراک:بده من خودم میبینمشون
یاسمین:باشه عزیزم
نازلی اومد کنارم نشست بهم چشمک زد به خاطر اینکه یاسمین حرصش بگیره منو هولم داد جفت شدم به آقا بوراک توی چشمام نگاه میکرد
بوراک:حالت خوبه(خیلی اروم)
و منم که زول زده بودم به چشمام و به لباش نگاه میکردم انقدر گرمم شده بود
یاسمین:دنیز پاشو واسم یه نوشیدنی بیار
علیهان: نه دنیز تو پا نشو من آوردم بیا
یاسمین:عه وا عزیزم چه نیازی هست دنیز میآورد
بوراک:علیهان میاره تو نگران نباش یاسمین
دنیز:آقا بوراک ببخشید که این اتفاق افتاد همش تقصیر منه
بوراک:اشکال نداره پیش میاد
همه ی کارا تموم شد منم بلند شدم برم خونه
علیهان:دنیز بیا من تورو میرسونم
دنیز:باشه آقا علیهان
بوراک:دنیز نرو یکم دیگه کار مونده بعد برو
دنیز:چشم آقا بوراک
علیهان:پس من میرم داداش فعلا
همه رفتن
دنیز:چیکارم داشتین آقا بوراک
بوراک:هیچی برو رانندم در حیات منتظرت هست
دنیز:نیازی نیست من با تاکسی میرم
بوراک:وقتی راننده هست چه نیازی به تاکسی هست
وسایلامو برداشتم رفتم
واقعا نمیدونم چرا اینکارو کرد این یارو رسما دیونس
رسیدم خونه رفتم اتاقم
هر چی دور ردم گوشیمو ندیدم
دنیز:واای نه خونه ی آقا بوراک جا گذاشتم
لباسمو عوض کردم رفتم پایین
مام:کجا میری دختر
دنیز:مام بزرگ میخوام برم خونه دوستم سریع بر میگردم
مام:این وقت شب کجا میری دختر همه خوابن
بدو بدو رفتم تاکسی بگیرم هر چی دست تکون دادم کسی واینستاد
بلاخره یکی وایستاد سوار شدم رفتم خونه آقا بوراک
شاید خواب باشه پس از حیات خلوت میرم گوشیمو بر میدارم و میام بیرون
یواشکی رفتم داخل گوشیمو برداشتم تا خواستم برم دیدم آقا بوراک روی مبل خوابش بره
دنیز:الهی چقدر قشنگ خوابیده
که یهو آقا بوراک چشماشو باز کرد
“𝐌𝐲 𝐁𝐨𝐬𝐬”
“𝐏𝐚𝐫𝐭”𝟕
عالیهان:تو دیگه نمیخواد کاری کنی برو بشین پیش بقیه من کارارو انجامشون میدم
دنیز:ولی آقا..
علیهان:ولی نداره برو دنیز
دنیز:باشه ممنون
رفتم تا پیش بقیه بشینم کنار آقا بوراک رفتم نشستم
یاسمین:عزیزم میشه پاشی از اینجا میخوام بشینم
بوراک:یاسمین این همه جا میخوای دنیز رو بلند کنی
یاسمین آخه عزیزم میخواستم کارارو نشونت بدم
بوراک:بده من خودم میبینمشون
یاسمین:باشه عزیزم
نازلی اومد کنارم نشست بهم چشمک زد به خاطر اینکه یاسمین حرصش بگیره منو هولم داد جفت شدم به آقا بوراک توی چشمام نگاه میکرد
بوراک:حالت خوبه(خیلی اروم)
و منم که زول زده بودم به چشمام و به لباش نگاه میکردم انقدر گرمم شده بود
یاسمین:دنیز پاشو واسم یه نوشیدنی بیار
علیهان: نه دنیز تو پا نشو من آوردم بیا
یاسمین:عه وا عزیزم چه نیازی هست دنیز میآورد
بوراک:علیهان میاره تو نگران نباش یاسمین
دنیز:آقا بوراک ببخشید که این اتفاق افتاد همش تقصیر منه
بوراک:اشکال نداره پیش میاد
همه ی کارا تموم شد منم بلند شدم برم خونه
علیهان:دنیز بیا من تورو میرسونم
دنیز:باشه آقا علیهان
بوراک:دنیز نرو یکم دیگه کار مونده بعد برو
دنیز:چشم آقا بوراک
علیهان:پس من میرم داداش فعلا
همه رفتن
دنیز:چیکارم داشتین آقا بوراک
بوراک:هیچی برو رانندم در حیات منتظرت هست
دنیز:نیازی نیست من با تاکسی میرم
بوراک:وقتی راننده هست چه نیازی به تاکسی هست
وسایلامو برداشتم رفتم
واقعا نمیدونم چرا اینکارو کرد این یارو رسما دیونس
رسیدم خونه رفتم اتاقم
هر چی دور ردم گوشیمو ندیدم
دنیز:واای نه خونه ی آقا بوراک جا گذاشتم
لباسمو عوض کردم رفتم پایین
مام:کجا میری دختر
دنیز:مام بزرگ میخوام برم خونه دوستم سریع بر میگردم
مام:این وقت شب کجا میری دختر همه خوابن
بدو بدو رفتم تاکسی بگیرم هر چی دست تکون دادم کسی واینستاد
بلاخره یکی وایستاد سوار شدم رفتم خونه آقا بوراک
شاید خواب باشه پس از حیات خلوت میرم گوشیمو بر میدارم و میام بیرون
یواشکی رفتم داخل گوشیمو برداشتم تا خواستم برم دیدم آقا بوراک روی مبل خوابش بره
دنیز:الهی چقدر قشنگ خوابیده
که یهو آقا بوراک چشماشو باز کرد
۳۷۴
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.