ازدواج سوری پارت 32(کم کم میخوام این فصلم تموم کنم و یه ف
ازدواج سوری پارت 32(کم کم میخوام این فصلم تموم کنم و یه فیک جدید واستون بنویسم، از کی باشه؟ تو کامنتا بگین)
بعد از کلاس زنگ تفریح خورد رفتیم تو حیاط عادت همیشگیم رو هیچوقت کنار نزاشتم که با گوشیم و هندزفریم نباشم با هیون ووک رفتیم تو حیاط
هیون ووک ـ حالا میشه منو با اینجا اشنا کنی؟
ـ اره البته، اول میبرمت سالن غذا خوری
هیون ووک ـ باشه
جاهای که هیون ووک باید باهاشون اشنا میشد رو بهش نشون دادم اخر زنگ خونه خورد که پیامک اومد روی گوشیم
از طرف مامان بود
مامان ـ سلام نیانگ جون، ببخش که نمیتونم بیام اما کارت عتباریم داخل ژیپ کوچیک کیفته بازم کارت اتوبوسم هم هس با خط.. برو خونه اجوما غذا درست کرده
زنگ مامان زدم بعد دوتا بوق جواب داد
ـ الو مامان..
مامان ـ سلام پیاممو دیدی؟
ـ اره خوندم ولی هیون ووک هم پیشمه
مامان ـ هیون ووک اونجا چیکار میکنه؟
ـ خب انتقالی گرفته به مدرسه ی من و توی یه کلاسیم
مامان ـ خب با هیون ووک بریم خونه غذا بخورین
ـ اوکی، میگم پیاده تا خونه چقد راهه؟
مامان ـ یه ربع بیس دقیقه ی هس
ـ اوکی، بای
مامان ـ بوس بای
گوشیو قطع کردم
ـ خب پیاده بریم یا با اتوبوس؟
هیون ووک ـ هر جور تو راحتی
ـ من میگم نصف راه رو پیاده بریم بقیشو با اتوبوس
هیون ووک ـ اوکی
پیاده راه افتادیم سمت خونه خداراشکر مسیر خونه رو بلد بودم وگرنه الان تو کوچه پس کوچه ها گم گور بودیم
ایرپاد کوچیکم رو از تو کیفم برداشتم یه لنگشو گذاشتم تو گوشم یه لنگه دیگشو گرفتم سمت هیون ووک
ـ بیا اهنگ گوش بدیم
هیون ووک ـ باشه
اون لنگو رو گذاشت تو گوشش و اهنگ کره ای "Calling" رو از گروه "Xodiac" رو پلی کردم من این اهنگو واسه مسابقه ی دنس مدرسه انتخاب کردم وسطای راه یه قر های ریز میومدم که هیون ووک هم به من
پیوست
ویو هیون ووک
بنظر میرسید نیانگ خسته شده
ـ بیا با اتوبوس بریم
نیانگ ـ باشه
داشتیم میرفتیم سمت ایستگاه که اتوبوس داشت از کنارمون رد میشد که سریع رفتیم سمتش برای راننده دست تکون میدادیم که وایساد و سوار شدیم صندلیه جلوی جلو خالی بود نیانگ سر صندلی نشست من کنار شیشه
چند دقیقه ای نشد که یه چیزی روی سر شونم حس کردم
یه نگاه ریز کردم که دیدم نیانگ سرشو گذاشته رو سر شونم و خوابیده و دستش تو دست منه
بعد از کلاس زنگ تفریح خورد رفتیم تو حیاط عادت همیشگیم رو هیچوقت کنار نزاشتم که با گوشیم و هندزفریم نباشم با هیون ووک رفتیم تو حیاط
هیون ووک ـ حالا میشه منو با اینجا اشنا کنی؟
ـ اره البته، اول میبرمت سالن غذا خوری
هیون ووک ـ باشه
جاهای که هیون ووک باید باهاشون اشنا میشد رو بهش نشون دادم اخر زنگ خونه خورد که پیامک اومد روی گوشیم
از طرف مامان بود
مامان ـ سلام نیانگ جون، ببخش که نمیتونم بیام اما کارت عتباریم داخل ژیپ کوچیک کیفته بازم کارت اتوبوسم هم هس با خط.. برو خونه اجوما غذا درست کرده
زنگ مامان زدم بعد دوتا بوق جواب داد
ـ الو مامان..
مامان ـ سلام پیاممو دیدی؟
ـ اره خوندم ولی هیون ووک هم پیشمه
مامان ـ هیون ووک اونجا چیکار میکنه؟
ـ خب انتقالی گرفته به مدرسه ی من و توی یه کلاسیم
مامان ـ خب با هیون ووک بریم خونه غذا بخورین
ـ اوکی، میگم پیاده تا خونه چقد راهه؟
مامان ـ یه ربع بیس دقیقه ی هس
ـ اوکی، بای
مامان ـ بوس بای
گوشیو قطع کردم
ـ خب پیاده بریم یا با اتوبوس؟
هیون ووک ـ هر جور تو راحتی
ـ من میگم نصف راه رو پیاده بریم بقیشو با اتوبوس
هیون ووک ـ اوکی
پیاده راه افتادیم سمت خونه خداراشکر مسیر خونه رو بلد بودم وگرنه الان تو کوچه پس کوچه ها گم گور بودیم
ایرپاد کوچیکم رو از تو کیفم برداشتم یه لنگشو گذاشتم تو گوشم یه لنگه دیگشو گرفتم سمت هیون ووک
ـ بیا اهنگ گوش بدیم
هیون ووک ـ باشه
اون لنگو رو گذاشت تو گوشش و اهنگ کره ای "Calling" رو از گروه "Xodiac" رو پلی کردم من این اهنگو واسه مسابقه ی دنس مدرسه انتخاب کردم وسطای راه یه قر های ریز میومدم که هیون ووک هم به من
پیوست
ویو هیون ووک
بنظر میرسید نیانگ خسته شده
ـ بیا با اتوبوس بریم
نیانگ ـ باشه
داشتیم میرفتیم سمت ایستگاه که اتوبوس داشت از کنارمون رد میشد که سریع رفتیم سمتش برای راننده دست تکون میدادیم که وایساد و سوار شدیم صندلیه جلوی جلو خالی بود نیانگ سر صندلی نشست من کنار شیشه
چند دقیقه ای نشد که یه چیزی روی سر شونم حس کردم
یه نگاه ریز کردم که دیدم نیانگ سرشو گذاشته رو سر شونم و خوابیده و دستش تو دست منه
۶.۴k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.