گل برفیp1
هوا سرد بود. برف ها تک تک روی ساختمان ها میریختند و مردم از سرما لرز میکردند. باز با این حال آنها جای گرمی داشتند!
ویو یومی:
داشتم از کالج برمیگشتم که فهمیدم چقدر سردمه.
ناگهان گلوله ی سفید خیلی ریزی روی دماغم فرود اومد.
داد زدم:"اخجونننننن داره برف میادددد"
خوشحال بودم.
با خودم گفتم که چی میشه اگر برم به کافه تریا تا یه کاپوچینو بزنم بر بدن.
وقتی رسیدم،متوجه ی پسر جدیدی شدم. اونو تابه حال ندیده بودمش. ولی چرا!؟ شاید شاگرد جدیده.
رفتم پیش پیشخوان:"انوئلللللل"
انوئل پیرمردی ۶۰ ساله پیش نبود که وقتی بچه تر بودم عین بوق صگ باهام بازی میکرد. شاید اون موقع ۵ سالم بود.اما حالا که سنش بالا رفته،زیاد حال و حوصله نداره.
ویو راوی:
انوئل با پیشبندی که به نظر میرسید رویش نسکافه ریخته باشد، وارد پیشخوان شد.
انوئل:سلام یومی. ببخشید امروز یکم مریضم...به خصوص که روم نسکافه داغ ریخته باید برم تمیزش کنم! متاسفم ولی میتونی از شاگرد جدیدمون جیهوپ کمک بگیری
یومی:چه بد. منظورم این هستش که چه بد چه روت نسکافه ریخته!
جیهوپ کمی آن ور تر در حال سفارش دانشجو ها بود که انگار رشته ی گرافیک میخواندند. یومی این را از کیف هنری و دفتر طراحی شان فهمید.
انوئل رفت و سبدی آورد و داخلش را آب جوش پر کرد و بعد پیشبندش را داخل آن انداخت.
جیهوپ متوجه ی یومی شد و فهمید منتظر انوئل است.به سمتش رفت.
جیهوپ:ببخشید خانم....
یومی؛من رو یومی صدا کن لطفا
جیهوپ:چیز ببخشید یومی سان. اممم انوئل الان سرش خیلی شلوغه. اگر سفارش داری میتونم کمکت کنم.
یومی با عجله گفت:"چیزه فقط یه نسکافه میخوام سریع"
هیچی دیگه نویسنده کرمش گرفته همین🗿🔪💗
ویو یومی:
داشتم از کالج برمیگشتم که فهمیدم چقدر سردمه.
ناگهان گلوله ی سفید خیلی ریزی روی دماغم فرود اومد.
داد زدم:"اخجونننننن داره برف میادددد"
خوشحال بودم.
با خودم گفتم که چی میشه اگر برم به کافه تریا تا یه کاپوچینو بزنم بر بدن.
وقتی رسیدم،متوجه ی پسر جدیدی شدم. اونو تابه حال ندیده بودمش. ولی چرا!؟ شاید شاگرد جدیده.
رفتم پیش پیشخوان:"انوئلللللل"
انوئل پیرمردی ۶۰ ساله پیش نبود که وقتی بچه تر بودم عین بوق صگ باهام بازی میکرد. شاید اون موقع ۵ سالم بود.اما حالا که سنش بالا رفته،زیاد حال و حوصله نداره.
ویو راوی:
انوئل با پیشبندی که به نظر میرسید رویش نسکافه ریخته باشد، وارد پیشخوان شد.
انوئل:سلام یومی. ببخشید امروز یکم مریضم...به خصوص که روم نسکافه داغ ریخته باید برم تمیزش کنم! متاسفم ولی میتونی از شاگرد جدیدمون جیهوپ کمک بگیری
یومی:چه بد. منظورم این هستش که چه بد چه روت نسکافه ریخته!
جیهوپ کمی آن ور تر در حال سفارش دانشجو ها بود که انگار رشته ی گرافیک میخواندند. یومی این را از کیف هنری و دفتر طراحی شان فهمید.
انوئل رفت و سبدی آورد و داخلش را آب جوش پر کرد و بعد پیشبندش را داخل آن انداخت.
جیهوپ متوجه ی یومی شد و فهمید منتظر انوئل است.به سمتش رفت.
جیهوپ:ببخشید خانم....
یومی؛من رو یومی صدا کن لطفا
جیهوپ:چیز ببخشید یومی سان. اممم انوئل الان سرش خیلی شلوغه. اگر سفارش داری میتونم کمکت کنم.
یومی با عجله گفت:"چیزه فقط یه نسکافه میخوام سریع"
هیچی دیگه نویسنده کرمش گرفته همین🗿🔪💗
۳۷۰
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.