فیک ازدواج اجباری
پارت آخر
ویو ات
امروز عروسی منو یونگی تو آرایشگاه بودم کارم تموم شده بود منطزر یونگی بودم که بیاد
که ی دفه گوشیم زنگ خورد یونگی بود ی لبخندی زدم و جواب دادم
+سلام عشکم
_سلام بیا جلو در آرایشگاه
+باشه 😊
به سمت در رفتم و از در خارج شدم
یونگی به ماشین تکیه داده بود
تا منو دید اومد به سمتم
_چه خوشگل شدی
+ممنون
پرش زمان به زمان عروسی
ویو ات
دستم توی دست بابام بود و به طرف یونگی میرفتیم وقتی رسیدیم به یونگی بابام دستم رو توی دست یونگی گزاشت و به یونگی گفت
ب.ا.مراقب دخترم باش
_چشم 😊
(همونی که میخونه اسمش چی بود یادم رفته با این نشون میدم ؛ )
؛خانوم ات حاضرید تا آخر عمر با آقای یونگی باشید (چرت نوشتم)
+بله
؛آقای یونگی حاضرید تا آخر عمر با خانوم ات باشید
_بله
:من شما را زن و شوهر رسمی اعلام میکنم میتونید هم رو ببوسید
(ذهن یونگی:ما ازین کارا زیاد کردیم )
یونگی ل.بش رو میزاره رو ل.ب ات و میم.یکه
#فیک
تمام
از ۱ تا ۱۰۰ نمره بدید
ویو ات
امروز عروسی منو یونگی تو آرایشگاه بودم کارم تموم شده بود منطزر یونگی بودم که بیاد
که ی دفه گوشیم زنگ خورد یونگی بود ی لبخندی زدم و جواب دادم
+سلام عشکم
_سلام بیا جلو در آرایشگاه
+باشه 😊
به سمت در رفتم و از در خارج شدم
یونگی به ماشین تکیه داده بود
تا منو دید اومد به سمتم
_چه خوشگل شدی
+ممنون
پرش زمان به زمان عروسی
ویو ات
دستم توی دست بابام بود و به طرف یونگی میرفتیم وقتی رسیدیم به یونگی بابام دستم رو توی دست یونگی گزاشت و به یونگی گفت
ب.ا.مراقب دخترم باش
_چشم 😊
(همونی که میخونه اسمش چی بود یادم رفته با این نشون میدم ؛ )
؛خانوم ات حاضرید تا آخر عمر با آقای یونگی باشید (چرت نوشتم)
+بله
؛آقای یونگی حاضرید تا آخر عمر با خانوم ات باشید
_بله
:من شما را زن و شوهر رسمی اعلام میکنم میتونید هم رو ببوسید
(ذهن یونگی:ما ازین کارا زیاد کردیم )
یونگی ل.بش رو میزاره رو ل.ب ات و میم.یکه
#فیک
تمام
از ۱ تا ۱۰۰ نمره بدید
۸.۰k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.