وقتی خواهرشونی و اونا …
وقتی به عنوان خواهر ۱۳ساله شون از دستشون فرار میکنی و اونا مافیان…
چان: تو رو در حالی که داشتی فرار میکردی گرفتت …همونطور که دستات به تخت قفل شده بود به نقطه ی نا معلومی خیره شده بودی که با صدای باز شدن در نگاهتو به در دادی با دیدن برادرت که عصبی بهت نگاه میکرد لرزی توی بدنت افتاد …چان یه تا ابرشو بالا داد و لب زد
-منتظرم ….توضیح بده ؟چرا میخواستی فرار کنی ؟
+چان …م…ن
چان نفس عمیقی کشید تا خودش رو کنترل کنه تا چیزی بهت نگه ….
-تا وقتی که من بهت اجازه ندادم حق از این عمارت خارج شدن رو نداری …در ضمن گوشیت هم تا دو ماه ازت گرفته میشه
لینو:تو و لینو خواهر و برداری بودید که بعد از مرگ پدر مادرتون لینو سرپرستی تو رو به عهده گرفته ….بادیگارداش تورو به سمت اتاق لینو بردند و همونجا روی زمین سرد اتاق پرت کردن
لینو با یه اشاره دستور داد تا بادیگار ها از اتاق خارج بشن بعد از اینکه بادیگارد ها از اتاق خارج شدن نگاه سردشو به تو داد به سمتت اومد و رو به رو جلوت نشست و پارچه ای که دهنت رو باهاش بسته بودن رو باز کرد…
-چرا میخواستی فرار کنی ها ؟
-چی برات کم گذاشته بودم که فکر همیچین کاری کردی ؟
+لی…نو معذرت …میخوام
-باشه معذرت خواهیتو قبول میکنم ولی هنوز تنبیه ت سرجاته …از این به بعد فقط با حضور من میتونی بیرون میری …
اشکاتو با دستش پاش کرد و از پیشت بلند شد
-تو هم بلند شو
داشت به سمت در میرفت که بلند شدی و صداش زدی …
+لینو ….گوشیم رو پس میدی ؟
به سمتت برگشت
-گوشیت ؟شکوندمش ….تا زمانی که ازت راضی باشم اونموقع برات گوشیه جدید میگیرم
چان: تو رو در حالی که داشتی فرار میکردی گرفتت …همونطور که دستات به تخت قفل شده بود به نقطه ی نا معلومی خیره شده بودی که با صدای باز شدن در نگاهتو به در دادی با دیدن برادرت که عصبی بهت نگاه میکرد لرزی توی بدنت افتاد …چان یه تا ابرشو بالا داد و لب زد
-منتظرم ….توضیح بده ؟چرا میخواستی فرار کنی ؟
+چان …م…ن
چان نفس عمیقی کشید تا خودش رو کنترل کنه تا چیزی بهت نگه ….
-تا وقتی که من بهت اجازه ندادم حق از این عمارت خارج شدن رو نداری …در ضمن گوشیت هم تا دو ماه ازت گرفته میشه
لینو:تو و لینو خواهر و برداری بودید که بعد از مرگ پدر مادرتون لینو سرپرستی تو رو به عهده گرفته ….بادیگارداش تورو به سمت اتاق لینو بردند و همونجا روی زمین سرد اتاق پرت کردن
لینو با یه اشاره دستور داد تا بادیگار ها از اتاق خارج بشن بعد از اینکه بادیگارد ها از اتاق خارج شدن نگاه سردشو به تو داد به سمتت اومد و رو به رو جلوت نشست و پارچه ای که دهنت رو باهاش بسته بودن رو باز کرد…
-چرا میخواستی فرار کنی ها ؟
-چی برات کم گذاشته بودم که فکر همیچین کاری کردی ؟
+لی…نو معذرت …میخوام
-باشه معذرت خواهیتو قبول میکنم ولی هنوز تنبیه ت سرجاته …از این به بعد فقط با حضور من میتونی بیرون میری …
اشکاتو با دستش پاش کرد و از پیشت بلند شد
-تو هم بلند شو
داشت به سمت در میرفت که بلند شدی و صداش زدی …
+لینو ….گوشیم رو پس میدی ؟
به سمتت برگشت
-گوشیت ؟شکوندمش ….تا زمانی که ازت راضی باشم اونموقع برات گوشیه جدید میگیرم
۱۴.۴k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.