فیک جونگ کوک ( سرنوشت من ) پارت 27
وقتی چشمات رو باز کردی دیدی رو تختی اروم گفتی : کوکی کوکیا یه دفعه یکی صدات کردا/ت برگشتی دیدی خانم چویه همسایه تون تو :چی شده شما اینجا چی کار میکنین خانم چوی :عزیزم اروم باش سه یاعت بی هوشی دکتر خبر کردم اوند دیدت شوکه اعصبی و استرس بود گفت نباید به خودت فشار بیار تو: گوشیم میشه گوشیم رو بدین خانم چوی: بفرمایید تو:ممنون زنگ زدی به کوک اما جواب نداد دوباره زدی بازم نداد اومد بزنی دیدی شمارت رو مسدود کرد تو: خانم چوی میشه ازتون یه خواشی بکنم خانم چوی : بله دخترم بگو تو: میشه موبایل خودتون رو بدین همسرم شماره من رو مسدود کرد خانم چوی: بیا دخترم تو :بازم ممنون زنگ زدی جواب داد کوک:بفرمایید تو: کوک ببخشید لطفا غطنکن خواهش میکنم بزار اخرین حرفم رو بهت بزارم کوک : بدو بگو می خوام برم با یه کسی قرار دارم تو : من خیلی دوست دارم ولی واقعا من نمی تونم الان بچه دار شم سنم خیلی کمه شروع کردی گریه کردن کوک: اگه نمی تونی پس بهتر بود ازدواج نمیکردی تو:کوکی کوکیاا گوشی رو غط کرد روت داشتی گریه میکردی خانم چوی : ا/ت عزیزم تو نباید استرس داشته
باشی و اعصبی وگرنه دوباره تو : ببخشید اما نمی تونم خانم چوی : من تنهات میزارم تو:ممنون خانم چوی کر رفتریه میکردی داشتی بلند میگفتی : چرا بخاطره یه بچه داره این کار رو میکنه ذهنت: ا/ت اون یه مرد اون تحریک میشهمعلوم نیست چند بار خودش رو کنترل کرده که نیاد توت تو: اما خوب من میترسن درد داره ذهن : از کجا معلوم بعد لذت نشه تو :اما ذهنت :حرف نبشا اگه اومد بزار کاری که می خواد رو بکنه پاشدی رفتی حموم اومدی بیرون موهات رو خشک کردی بدون لباس رفتی تو تخت که یه دفعه در با شدت باز شد و کوک اومد تو اتاق کوک : ا/ت متاسفم اتفاقی که برات نیوفتاده اوند میاد و شونه هات رو میگیره که متوجه میشه بدون لباس چشمش یه حالت اشکی میگیره بغزکرده بود تو:کوکی من امادم می تونی شروع کنی کوک : نه تو دوست نداری تو : اما من می خوام و کشوندیش رو خودت و شروع کردی در اوردن لباسش کوک: ا/ت تو دیونه شدی چی شده یه دفعه تو: می خوام ماله تو باشم می خوام از تو یه بچه داشته باشه کوک: واقعا و شروع کرد بوس کردن ......................................................................................................................
صبح با درد زیاد چشمات رو لب های کوک یه بوسه زدی اوند عقب که گفت: هایی چه خوب بود تو: عه بیدار بودی کوک:اره عشقم درد داری تو: یکم پاشد بغلت کرد باهم رفتین حموم بعدش اومدین بیرون برات صبحانه رو برات گذاشت خیلی خوش حال بود کوک: بهتر شرکت نیای تو: اماکوک: منم نمیرم بیا یکم باهم باشیم تو : اخه کوک: اخه اما چرا نداریم امروز یه وقت سه تا بودیم کمرت تو: اییی انقدر بچه گونی فکر نکن دیوونه نمیشه که بعد رابطه اول بچه دار شی کوک اومد جلو که.........
باشی و اعصبی وگرنه دوباره تو : ببخشید اما نمی تونم خانم چوی : من تنهات میزارم تو:ممنون خانم چوی کر رفتریه میکردی داشتی بلند میگفتی : چرا بخاطره یه بچه داره این کار رو میکنه ذهنت: ا/ت اون یه مرد اون تحریک میشهمعلوم نیست چند بار خودش رو کنترل کرده که نیاد توت تو: اما خوب من میترسن درد داره ذهن : از کجا معلوم بعد لذت نشه تو :اما ذهنت :حرف نبشا اگه اومد بزار کاری که می خواد رو بکنه پاشدی رفتی حموم اومدی بیرون موهات رو خشک کردی بدون لباس رفتی تو تخت که یه دفعه در با شدت باز شد و کوک اومد تو اتاق کوک : ا/ت متاسفم اتفاقی که برات نیوفتاده اوند میاد و شونه هات رو میگیره که متوجه میشه بدون لباس چشمش یه حالت اشکی میگیره بغزکرده بود تو:کوکی من امادم می تونی شروع کنی کوک : نه تو دوست نداری تو : اما من می خوام و کشوندیش رو خودت و شروع کردی در اوردن لباسش کوک: ا/ت تو دیونه شدی چی شده یه دفعه تو: می خوام ماله تو باشم می خوام از تو یه بچه داشته باشه کوک: واقعا و شروع کرد بوس کردن ......................................................................................................................
صبح با درد زیاد چشمات رو لب های کوک یه بوسه زدی اوند عقب که گفت: هایی چه خوب بود تو: عه بیدار بودی کوک:اره عشقم درد داری تو: یکم پاشد بغلت کرد باهم رفتین حموم بعدش اومدین بیرون برات صبحانه رو برات گذاشت خیلی خوش حال بود کوک: بهتر شرکت نیای تو: اماکوک: منم نمیرم بیا یکم باهم باشیم تو : اخه کوک: اخه اما چرا نداریم امروز یه وقت سه تا بودیم کمرت تو: اییی انقدر بچه گونی فکر نکن دیوونه نمیشه که بعد رابطه اول بچه دار شی کوک اومد جلو که.........
۱۴.۶k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.