پارت ۴۸ : میدادم که تو بغل یکی فرو رفتم .
پارت ۴۸ : میدادم که تو بغل یکی فرو رفتم .
حس ارامشی که داشتم یافت نشدنی بود .
اروم گفت : که بهم دروغ گفتی نع؟
من : کِی چی؟
جیمین : که من دوستتم
من : آم...یادم نمیاد
جیمین : میدونستم یک چیزی مشکل داره نگو بچه ای که بغلم بود و حس عجیبی بهم میداد بچم بود
من : معذرت میخوام...ترسیدم بگم
منو بیشتر سمت خودش کشوند و گفت : دلم برات خیلی تنگ شده
من : منم وحشتناک دل تنگت بودم
جیمین : حالا که پیشتم چندتا کار باهم داریم( عجب منحرفید...)
من : جیمین یکچیزی؟
جیمین : که چرا نبودم
من : ارع
جیمین : نامجون و همکاراش دنبال کشتن من بودن...میخواستن هرجوری شده منو مخفیانه بدون اینکه بفهمی بکشن و تنها کاری که میتونستم بکنم...غیب شدن بود
من : حتما باید اینقدر تنهام میزاشتی؟
جیمین : ببخشید عزیزم مجبور بودم
من : میشه اگر هرچیزی شد بهم بگی؟
لباشو رو کتفم چسبوند و گفت : حتما .
لبخندی زدم .
قلب من همیشه امادگی داشت که قراره جیمین یکروز برگرده؟
دو سال بعد
بلند گفتم : لونیرااا لووونیرررااا نکنننن گفتمممم آیییی دستمممم چرا گاز میگیریییی
کوک : گاز گرفت؟
من : لعنتی مثل پدرش وحشیههههه
کوک : اوه (خنده) یادمه یکبار گفتی از وحشی بودنش
دمپایی و زدم تو سرش
گفتم : تو یکی هیچی نگوووو
خندید
لونیرا رفت اسباب بازیشو برداشت و با جیغ بازی میکرد .
کوک رو زمین دراز کشیده بود
کوک گفت : برو حداقل اون همه چیزی خریدم یک دونشو بیار
من : باشه گشنه .
رفتم سمت اشپزخونه که گوشی کوک زنگ خورد .
از بیمارستان بود
کوک : وای فقط بگو از بیمارستان نیست
من : الو خانم : اقای جئون لطفا خودتون رو زود برسونید من : جئون...
به چیزی فکر میکردم که نباید میکردم
این تکرار پایان یافتنی نیست
تمام
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بعد رفتن کوک نشستم رو مبل
چقدر دور بودن حس تنهایی داره
زنگ در خورد .
لبخند رو لبام اومد . اروم دستگیره درو پایین دادم .
با چهره خسته اش روبه رو شدم . سرش پایین بود و موهاش خیس .
نگاهم کرد .
لبخندی زدم و گفتم : سلام
لبخند بی جونی رو لباش اومد و داخل خونه شد .
نگران شدم و گفتم : باز از خودت خیلی کار کشیدی
نگاهم کرد و گفت : نه....
دماغشو بالا کشید . دستامو رو پیشونیش گذاشتم .
تب داشت .
سرما خورده بود . دماغش گرفته بود .
من : باید استراحت کنی
جیمین : کوک کجاس؟
من : بیا بریم تنهاییم
جیمین : تنها؟
منظورشو فهمیدم
من : پسره ی بی ادب بیا ببینم .
دستشو کشیدم و با خنده بردمش تو اتاق .
the end
حس ارامشی که داشتم یافت نشدنی بود .
اروم گفت : که بهم دروغ گفتی نع؟
من : کِی چی؟
جیمین : که من دوستتم
من : آم...یادم نمیاد
جیمین : میدونستم یک چیزی مشکل داره نگو بچه ای که بغلم بود و حس عجیبی بهم میداد بچم بود
من : معذرت میخوام...ترسیدم بگم
منو بیشتر سمت خودش کشوند و گفت : دلم برات خیلی تنگ شده
من : منم وحشتناک دل تنگت بودم
جیمین : حالا که پیشتم چندتا کار باهم داریم( عجب منحرفید...)
من : جیمین یکچیزی؟
جیمین : که چرا نبودم
من : ارع
جیمین : نامجون و همکاراش دنبال کشتن من بودن...میخواستن هرجوری شده منو مخفیانه بدون اینکه بفهمی بکشن و تنها کاری که میتونستم بکنم...غیب شدن بود
من : حتما باید اینقدر تنهام میزاشتی؟
جیمین : ببخشید عزیزم مجبور بودم
من : میشه اگر هرچیزی شد بهم بگی؟
لباشو رو کتفم چسبوند و گفت : حتما .
لبخندی زدم .
قلب من همیشه امادگی داشت که قراره جیمین یکروز برگرده؟
دو سال بعد
بلند گفتم : لونیرااا لووونیرررااا نکنننن گفتمممم آیییی دستمممم چرا گاز میگیریییی
کوک : گاز گرفت؟
من : لعنتی مثل پدرش وحشیههههه
کوک : اوه (خنده) یادمه یکبار گفتی از وحشی بودنش
دمپایی و زدم تو سرش
گفتم : تو یکی هیچی نگوووو
خندید
لونیرا رفت اسباب بازیشو برداشت و با جیغ بازی میکرد .
کوک رو زمین دراز کشیده بود
کوک گفت : برو حداقل اون همه چیزی خریدم یک دونشو بیار
من : باشه گشنه .
رفتم سمت اشپزخونه که گوشی کوک زنگ خورد .
از بیمارستان بود
کوک : وای فقط بگو از بیمارستان نیست
من : الو خانم : اقای جئون لطفا خودتون رو زود برسونید من : جئون...
به چیزی فکر میکردم که نباید میکردم
این تکرار پایان یافتنی نیست
تمام
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بعد رفتن کوک نشستم رو مبل
چقدر دور بودن حس تنهایی داره
زنگ در خورد .
لبخند رو لبام اومد . اروم دستگیره درو پایین دادم .
با چهره خسته اش روبه رو شدم . سرش پایین بود و موهاش خیس .
نگاهم کرد .
لبخندی زدم و گفتم : سلام
لبخند بی جونی رو لباش اومد و داخل خونه شد .
نگران شدم و گفتم : باز از خودت خیلی کار کشیدی
نگاهم کرد و گفت : نه....
دماغشو بالا کشید . دستامو رو پیشونیش گذاشتم .
تب داشت .
سرما خورده بود . دماغش گرفته بود .
من : باید استراحت کنی
جیمین : کوک کجاس؟
من : بیا بریم تنهاییم
جیمین : تنها؟
منظورشو فهمیدم
من : پسره ی بی ادب بیا ببینم .
دستشو کشیدم و با خنده بردمش تو اتاق .
the end
۸۳.۳k
۲۹ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.