p9
بعد از دو بوق برداشت
دایون:ها
یجی:زهر مار
دایون:چیه خو
یجی:لونا بهم زنگ زد
دایون:خب چرا رمزی حرف میزنی زود بگو چی گفت
یجی:گفت باید با پسرم ازدواز کنی
دایون:چییییییی
فک کنم انقدری بلند داد زد که اون دوتا هم شنیدن
یجی:خو حاللا یواش
دایون:میفهمی چی میگییی
یجی:بنظرت میتونه کاری بکنه؟
دایون:نه بابا میخواد چه گهی بخوره
یجی:اره باو ولش
دایون :ولی به هر حال مواضب باش
یجی:اوکی بای
دایون:بای
گوشیو قطع کردم و گزاشتم کنارم روی تخت
تقریبا یک ساعت بعد
انقدر فکر کردم دیگه حالم از همچی و بهم میخوره
گوشیمو برداشتم و رفتم بیرون
چون برای ما عادیه روزی چند بار بهم زنگ بزنیم دوباره زنگ زدم دایون
دایون:هوم
یجی:هیچی حوصلم سر رفته
دایون:اتفاقا منم کلافم
یجی....
تقریبا چهل دقیقه ای حرف زدیم
دایون:من برم خرید
یجی:چه عجب بعد یک هفته یه تکونی به خودت دادی<خنده>
دایون:خب حالا<خنده>
یجی:باییی
دایون:باییی
و قطع کردم
برگشتم توی اتاق
میونگ:یجی
یجی:هوم
میونگ:میشه دفتر نقاشیمو نگا کنیممم؟؟؟؟؟؟
انگار تو مدت زمانی که نبودم این دوتا خیلی باهم صمیمی شدن
یجی:اره
میونگ سریع بلند شد و رفت بالای تخت
دفترمو گرفت توی دستش و پرت کرد برای پسره
با اینکه خیلی بد پرت کرد ولی کوک گرفتش
سریع صفحه ی اولو ورق زد و به نقاشی اول خیره شد
نقاشی اولم دایون بود
مربوط میشه به روز اخری که پیش هم بودیم
دوتامون یه نقاشی از هم کشیدیم
کوک:پشمام چقد دختره خوشگله
چپ چپ نگاش کردم که خودش خفه شد
ورق زدن و رفتن نقاشی دوم
نقاشی دوم گربم بود
از اونجایی که میدونین نمیزارن پت هارو بیارین توی قطار
پس با باربرا فرستادنش ولی باربرا یکی از دوستای عموم بود پس بهشش اعتماد دارم
شرطا: بیست و پنج لایک
سی کامنت
انصافا برسونین تا پارت بیستو اینا نوشتم
سی کامنت
دایون:ها
یجی:زهر مار
دایون:چیه خو
یجی:لونا بهم زنگ زد
دایون:خب چرا رمزی حرف میزنی زود بگو چی گفت
یجی:گفت باید با پسرم ازدواز کنی
دایون:چییییییی
فک کنم انقدری بلند داد زد که اون دوتا هم شنیدن
یجی:خو حاللا یواش
دایون:میفهمی چی میگییی
یجی:بنظرت میتونه کاری بکنه؟
دایون:نه بابا میخواد چه گهی بخوره
یجی:اره باو ولش
دایون :ولی به هر حال مواضب باش
یجی:اوکی بای
دایون:بای
گوشیو قطع کردم و گزاشتم کنارم روی تخت
تقریبا یک ساعت بعد
انقدر فکر کردم دیگه حالم از همچی و بهم میخوره
گوشیمو برداشتم و رفتم بیرون
چون برای ما عادیه روزی چند بار بهم زنگ بزنیم دوباره زنگ زدم دایون
دایون:هوم
یجی:هیچی حوصلم سر رفته
دایون:اتفاقا منم کلافم
یجی....
تقریبا چهل دقیقه ای حرف زدیم
دایون:من برم خرید
یجی:چه عجب بعد یک هفته یه تکونی به خودت دادی<خنده>
دایون:خب حالا<خنده>
یجی:باییی
دایون:باییی
و قطع کردم
برگشتم توی اتاق
میونگ:یجی
یجی:هوم
میونگ:میشه دفتر نقاشیمو نگا کنیممم؟؟؟؟؟؟
انگار تو مدت زمانی که نبودم این دوتا خیلی باهم صمیمی شدن
یجی:اره
میونگ سریع بلند شد و رفت بالای تخت
دفترمو گرفت توی دستش و پرت کرد برای پسره
با اینکه خیلی بد پرت کرد ولی کوک گرفتش
سریع صفحه ی اولو ورق زد و به نقاشی اول خیره شد
نقاشی اولم دایون بود
مربوط میشه به روز اخری که پیش هم بودیم
دوتامون یه نقاشی از هم کشیدیم
کوک:پشمام چقد دختره خوشگله
چپ چپ نگاش کردم که خودش خفه شد
ورق زدن و رفتن نقاشی دوم
نقاشی دوم گربم بود
از اونجایی که میدونین نمیزارن پت هارو بیارین توی قطار
پس با باربرا فرستادنش ولی باربرا یکی از دوستای عموم بود پس بهشش اعتماد دارم
شرطا: بیست و پنج لایک
سی کامنت
انصافا برسونین تا پارت بیستو اینا نوشتم
سی کامنت
۲.۹k
۰۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.