آخرین بغل...
آخرین بغل...
پارت ۲۱
(حس میکنم اشتباه نکردم)
از ساحل آمدیم هرکس رفت خونه خودش
فرداش شد و رفتم مطب
کلی بیمار داشتم
خیلی خسته شده بودم بر عکس روزای دیگه ساعت ۱۱ رفتم خونه
رسیدم دم خونه رمز خونه رو زدم
رفتم تو از میگی افتادم رو مبل
با کلی زور ولی پاشدم
رفتم لباسامو عوض کردم یه نودل آماده درست کردم
یه اب هم بغلش گزاشتم تا تا نودل اکی شه سریع فیلم موردلاقمو پلی کردم
نشستم و دیدم و خوردم
همین طوری کزشت وقت خوابم بود رفتم بخوابم
صدای در زدن شنیدم
ترسیدم هیچ فکری به ذهنم نمیرسید که کیه
وونهی:کیه ؟
ناشناس: وونهی منم جین میای درو باز کنی
وونهی:عه چرا این وقت شب
آمدم
رفتم درو باز کردم با یه مرد ۴۰ خورده ای ساله مواجه شدم
ادم ترسناکی بنظر میومد صورتش خونی بودی
خیلیم خونی بود
جیغ زدم درو محکم بستم ولی
پاشو گزاشت لای در و یه آخ کوچیکی گفت
هرچی به بستن در تلاش کردم نشد
پس سیع کردم فرار کنم به سمت اتاقم
و درو قفل کردم
پشت در نشسته بودم
صدای راه نفر یکی هیع بهم نزدیک شد
ترسیده بودم
ناشناس:دختر کوچولو کجایی ؟
میدونی که من کاریت ندارم ؟
من فقط کار نیمه تموم و میخوام حل کنم
کجایی ؟
قول میدم بعد از تو کسیو اینطوری نترسونمو
اذیتش نکنم فقط بیا بیرون
وونهی:......
ناشناس:من که میدونم تو اتاقی خودت پاشو بیا بیرون میدونی که الان اینجا کسی نیست
پاشو وگرنه خودم درو میشکونم
وونهی:...
ناشناس :اعصابمو داری خورد میکنی
وونهی
مثل چی ترسیده بودم یعنی چی کار نیمه تمومه
میترسم خیلی بدم میترسم
آروم آروم اشک میریختم ولی هیع صدای پاهاش نزدیک تر میشد و اشکای من بیشتر وایسا گوشیم کجاس ؟
وایی تو حاله نمیتونم بیارمش
به کسی زنگ بزنم همین طوری تو فکر اینکه چیکار کنم بودم که در شیکست
پارت ۲۱
(حس میکنم اشتباه نکردم)
از ساحل آمدیم هرکس رفت خونه خودش
فرداش شد و رفتم مطب
کلی بیمار داشتم
خیلی خسته شده بودم بر عکس روزای دیگه ساعت ۱۱ رفتم خونه
رسیدم دم خونه رمز خونه رو زدم
رفتم تو از میگی افتادم رو مبل
با کلی زور ولی پاشدم
رفتم لباسامو عوض کردم یه نودل آماده درست کردم
یه اب هم بغلش گزاشتم تا تا نودل اکی شه سریع فیلم موردلاقمو پلی کردم
نشستم و دیدم و خوردم
همین طوری کزشت وقت خوابم بود رفتم بخوابم
صدای در زدن شنیدم
ترسیدم هیچ فکری به ذهنم نمیرسید که کیه
وونهی:کیه ؟
ناشناس: وونهی منم جین میای درو باز کنی
وونهی:عه چرا این وقت شب
آمدم
رفتم درو باز کردم با یه مرد ۴۰ خورده ای ساله مواجه شدم
ادم ترسناکی بنظر میومد صورتش خونی بودی
خیلیم خونی بود
جیغ زدم درو محکم بستم ولی
پاشو گزاشت لای در و یه آخ کوچیکی گفت
هرچی به بستن در تلاش کردم نشد
پس سیع کردم فرار کنم به سمت اتاقم
و درو قفل کردم
پشت در نشسته بودم
صدای راه نفر یکی هیع بهم نزدیک شد
ترسیده بودم
ناشناس:دختر کوچولو کجایی ؟
میدونی که من کاریت ندارم ؟
من فقط کار نیمه تموم و میخوام حل کنم
کجایی ؟
قول میدم بعد از تو کسیو اینطوری نترسونمو
اذیتش نکنم فقط بیا بیرون
وونهی:......
ناشناس:من که میدونم تو اتاقی خودت پاشو بیا بیرون میدونی که الان اینجا کسی نیست
پاشو وگرنه خودم درو میشکونم
وونهی:...
ناشناس :اعصابمو داری خورد میکنی
وونهی
مثل چی ترسیده بودم یعنی چی کار نیمه تمومه
میترسم خیلی بدم میترسم
آروم آروم اشک میریختم ولی هیع صدای پاهاش نزدیک تر میشد و اشکای من بیشتر وایسا گوشیم کجاس ؟
وایی تو حاله نمیتونم بیارمش
به کسی زنگ بزنم همین طوری تو فکر اینکه چیکار کنم بودم که در شیکست
۱.۴k
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.