رمان Black & White پارت 48
رفتیم تو اتاق گفتم ببین بهشون نگی در مورد این که کجا رفته بودیم میگیم فقط دزدیده بودن بعد هم هیچی نمیدونستیم اینجا هم چشامون رو بسته بودن تا نفهمیم اوکی بعد فهمیدن از اتاق رفتیم بیرون بعد جیمن کوکی هم اومدن که قضیه رو گفتیم ولی هیچ نگفتیم فقط گفتیم دزدیده بودن بعد گفتم شکر که دانشگاه ها تو تعطیلات هس بعد کمی حرف زدن گفتم من خوابم میاد میرم بخوابم فردا هم زود میریم تکواندو ها من میرم و میگم که نبودی الکی بعد شما ها چیزی نگین از زبان سانا بعد رفتن سانا گفتم منم میرم بخوابم رفتم اتاقم خیلی دلم برا تهیونگ تنگ شده بود ت تختم دراز کشیده بودم تو افکارم غرق شده بودم که یهو در رو زدنیهو در رو زدن ریشه افکارم پاره شد گفتم بیا دیدم جونگ کوک بود اومد تو نشست کنارم گفتم بله چیزی شده گفت سانا چرا حرف نمیزنی پایین هم زیاد خوشحال نبودی زود حرفشو قطع کردم گفتم نه من خسته بودم به همین خاطر الانم میخواستم بخوابم بعد جونگ کوک لبخند زد و از رو تخت بلند شد گفت من میرم شب های خوب ببینی لبخند زدم بعد گفتم شب تو هم زیبا بعد رفتنش نفسم رو فوت کردم گفتم به خیر گذشت دیگه باید به تهیونگ فک نکنم بعد خوابیدم
از زبان یونا صبح باید زود بیدار میشدم زود بیدار شدم صبح ساعت ۸ رفتم حموم زود لباس هامو عوض کردم و از خونه در اومدم همشون خواب بود رفتم بیرون داشتم از خونه میرفتم که تو راه دیدم شوگا بود اونجا😳از تعجب داشتم شاخ در میوروم رفتم جلو ماشین دیدم خوابیده بعد شیشه رو دو سه بار زدم که چشماشو باز کرد گفتم چرا اینجا آومدی و خوابیدی از زبان شوگا شب تو ماشین خواب مونده بودم که صبح یونا رو دیدم داره میگه اینجا چیکار میکنی شیشه رو دادم پایین گفتم هیچی شب خواستم مطمئن باشم سالم رسیدین وه خواب موندم بعد گفتم تو کجا میری گفت هیچی میرم کلاس تکواندو که تو اون موقع که نرفتیم ازشون معذرت خواهی کنم بعد گفت فعلا خواست بره دستش رو گرفتم گفتم نرو بیا من ببرم از زبان یونا وقتی دستم رو گرفت قلبم محکم داشت به سینم میزد...
از زبان یونا صبح باید زود بیدار میشدم زود بیدار شدم صبح ساعت ۸ رفتم حموم زود لباس هامو عوض کردم و از خونه در اومدم همشون خواب بود رفتم بیرون داشتم از خونه میرفتم که تو راه دیدم شوگا بود اونجا😳از تعجب داشتم شاخ در میوروم رفتم جلو ماشین دیدم خوابیده بعد شیشه رو دو سه بار زدم که چشماشو باز کرد گفتم چرا اینجا آومدی و خوابیدی از زبان شوگا شب تو ماشین خواب مونده بودم که صبح یونا رو دیدم داره میگه اینجا چیکار میکنی شیشه رو دادم پایین گفتم هیچی شب خواستم مطمئن باشم سالم رسیدین وه خواب موندم بعد گفتم تو کجا میری گفت هیچی میرم کلاس تکواندو که تو اون موقع که نرفتیم ازشون معذرت خواهی کنم بعد گفت فعلا خواست بره دستش رو گرفتم گفتم نرو بیا من ببرم از زبان یونا وقتی دستم رو گرفت قلبم محکم داشت به سینم میزد...
۱۵.۵k
۲۴ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.