پارت۴۳
پارت۴۳
با صدای مکس ایستادم
&الان تو اصطبلن...
بدو بدو رفتم سمت اصطبل
درو باز کردم دوتاشون رو با زنجیر آویزون کرده بودن انقد کتک خورده بودن خون بود کل صورتشون
رفتم سمت نگهبان و یقه اش رو گرفتم
+بگو اون شب چیشد
نگهبان: نمیدونم
شروع کردم به زدنش بارون مشت های من بود که رو صورتش فرود میومد.
+دروغ میگی داری دروغ میگی مث سگ
انقد زدمش که بیهوش شد. زنه که از ترس داشت گریه میکرد گف
زنه: من میگم...میگم دیگه نزن میگم
برگشتم سمتش و گفتم
+بنال
زنه: اون شب من به خواست خانم جی هیون اومدم عمارت شما تا کاری براشون انجام بدم... اونا از من خواستن که یه خانمی رو گیریم کنم من گیریمورم
وقتی خانمه اومد بیهوشش کردن و بردن تو اون عمارت پشتی. به من گفتن روی گردنشون کبودی هایی
بزارم که مثل کیس باشه. بعد خانم جی هیون خودشون اون خانم رو لباس هاش رو درآوردن تا وقتی که شما پیداش کنید فکر بدی راجبش کنید
وقتی شما اون خانم رو پیدا کردید و بردید عمارت
از من خواستن که با لباس های خدمتکار عمارت شما وارد عمارت بشم و ببینم باهاش چیکار میکنید...
دیگه نای حرف زدن نداشت انگار چشماش بسته شد
از اونجا اومدم بیرون وای من چیکار کردم
دستام رو به سرم گرفتمو شروع کردم به داد زدن به هرکسی که عامل این کار بود فحش دادم
آنقدر که گلوم میسوخت.
سرگیجه بدی گرفتم. اما نباید بیوفتم.
من به اندازه کافی شکستم ایندفعه باید برای پیدا کردن ات سالم باشم.
رفتم سمت عمارت که مکس رو کنار خاتون دیدم
مشکوک میزدن بدجور
+اتفاقی افتاده؟
■پسرم راستش یچزی هست که باید بهت بگم
+بمونه برای بعد الان حوصله ندارم...
■مهمه ارباب مطمئنم شوک میشید
به ناچار نشستم و گفتم
+سریع تر بگید
■چیزی که میگم من خودم اصن ازش خبر نداشتم.چون پدرت راجب این قضیه به من چیزی نگفت بود...
با صدای مکس ایستادم
&الان تو اصطبلن...
بدو بدو رفتم سمت اصطبل
درو باز کردم دوتاشون رو با زنجیر آویزون کرده بودن انقد کتک خورده بودن خون بود کل صورتشون
رفتم سمت نگهبان و یقه اش رو گرفتم
+بگو اون شب چیشد
نگهبان: نمیدونم
شروع کردم به زدنش بارون مشت های من بود که رو صورتش فرود میومد.
+دروغ میگی داری دروغ میگی مث سگ
انقد زدمش که بیهوش شد. زنه که از ترس داشت گریه میکرد گف
زنه: من میگم...میگم دیگه نزن میگم
برگشتم سمتش و گفتم
+بنال
زنه: اون شب من به خواست خانم جی هیون اومدم عمارت شما تا کاری براشون انجام بدم... اونا از من خواستن که یه خانمی رو گیریم کنم من گیریمورم
وقتی خانمه اومد بیهوشش کردن و بردن تو اون عمارت پشتی. به من گفتن روی گردنشون کبودی هایی
بزارم که مثل کیس باشه. بعد خانم جی هیون خودشون اون خانم رو لباس هاش رو درآوردن تا وقتی که شما پیداش کنید فکر بدی راجبش کنید
وقتی شما اون خانم رو پیدا کردید و بردید عمارت
از من خواستن که با لباس های خدمتکار عمارت شما وارد عمارت بشم و ببینم باهاش چیکار میکنید...
دیگه نای حرف زدن نداشت انگار چشماش بسته شد
از اونجا اومدم بیرون وای من چیکار کردم
دستام رو به سرم گرفتمو شروع کردم به داد زدن به هرکسی که عامل این کار بود فحش دادم
آنقدر که گلوم میسوخت.
سرگیجه بدی گرفتم. اما نباید بیوفتم.
من به اندازه کافی شکستم ایندفعه باید برای پیدا کردن ات سالم باشم.
رفتم سمت عمارت که مکس رو کنار خاتون دیدم
مشکوک میزدن بدجور
+اتفاقی افتاده؟
■پسرم راستش یچزی هست که باید بهت بگم
+بمونه برای بعد الان حوصله ندارم...
■مهمه ارباب مطمئنم شوک میشید
به ناچار نشستم و گفتم
+سریع تر بگید
■چیزی که میگم من خودم اصن ازش خبر نداشتم.چون پدرت راجب این قضیه به من چیزی نگفت بود...
۱۰.۳k
۱۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.