part 10
از رو پاش بلند شدم و وسایلمو جمع کردم پس فردا میام دیدنت جیمین:اهوم باش و اومدنی یه گوشی و سیمکارت جدید هم میاری ات :نه جیمین:تو چشمام نگاه کن ! ات:بله جیمین:گفتم میاری ات: با ..باش از اونجا زدم بیرون و رفتم خونه چونگی درو وا کرد که پریدم بغلش :داداشییی دلم برات تنگ شدهه بودد چونگی:بیا تو فندق خسته ای ات:اوهوم خیلی چونگی:اوکی بیا تو پا درد میگیری رفتم تو خونه و رفتم لباسامو عوض کردم و رفتم تو اشپزخونه :داداش عذا چی میخوری درست کنم چونگی:نمیخواد خسته ای بیا از بیرون سفارش میدم ات:عهه مرسیی رفتم رو مبل کنارش نشستم که دراز کشیدو سرشو گذاشت رو پام:خب روزت چطور بود؟ ات:خوب بود ممنون تو چی چونگی:منم با دوستام رفتم بیرون خوشگذشت ات:خوبه
۲۷.۴k
۲۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.