𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐒𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝟐
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐
از جام پاشدم از اتاق اومد بیرون که صدای پارس کردن یونتان رو شنیدم فهمیدم توی اتاقش هست پس رفتم در اتاق رو باز کردم که دیدم پشت در نشسته و منتظره یکی بیارتش بیرون تا باهاش بازی کنه بعد از کلی قربون صدقه رفتنش و ناز کردن و بوس کردنش بلندش کردم گذاشتمش توی بغلم و رفتم توی اشپزخونه که هم به یونتان غذا بدم هم شام درست کنم
(تهیونگ ویو)
تک تک حرفاش رو شنیدم دونه بدونش رو هنوز صداش تو سرم میپیچه یعنی هنوز به جانگ کوک فکر میکنه نکنه باهاش در ارتباطه نه نه امکان نداره جی کی باهاش در ارتباط باشه و به من نگه
ناخودآگاه وقتی یاد اون لحظه ای می افتم که بهم گفت دوستم داره لبخندی زدم چقدر خودم رو کنترل کردم تا بلند نشم و نبوسمش از جام بعد نیم ساعت پاشدم تو کل این نیم ساعت داشتم به حرفای ات فکر می کردم .........
از اتاق اومدم بیرون داشتم از پله ها می اومدم پایین که با شنیدن صدا پارس یونتان از اشپزخونه رفتم سمتش که دیدم ات داره آشپزی می کنه و همزمان به یونتان غذا میده وقتی پشتش بهم بود پس متوجه ورود من به اشپزخونه نشد رفتم جلوتر از پشت بغلش کردم و دستام رو روی پهلوهاش کشیدم که از ناگهانی بودن کارم هینی کشید.....
ته: نترس پرنسس منم
ات: آروم شدی؟ حالا حرف بزنیم
ته :راجب چی
ات: راجب اون بچه
ته :الان ولش كن بعدا راجبش حرف میزنیم ات: ممم گشنته؟
ته :خیلیییی
ات: الان غذا رو آماده میکنم تو برو بشین پشت میز
ته :اما غذا من امادس
شروع کردم به بوsیدن گردن ات همزمان گازهای نسبتا دردناک ازش میگرفتم و جاش رو لیس می زدم مطمئن بودم جاش کبود میشه ........ با دستم پهلوهاش رو نوازش میکردم و دستام رو آروم آروم آوردم بالا دور کمرش حلقه کردم که سرش رو از پشت به شونه ام تکیه داد .........
ته = ممممم واقعا خوشمزه اس
( از کمرم گرفت و من رو برگردوند سمت خودش هیچ فاصله ای بینمون نبود لbش کاملا روی لbم بود که شروع کرد مک زدن اونقدر محکم مک میزد و میبوسید که مطمئن بودم لbم ورم میکنه و قرمز میشه از کمرم گرفت و بلندم کرد و گذاشتتم روی میز اشپزخونه و آروم پاهام رو باز کرد اومد لای پام تا بهم نزدیک تر بشه تا الان بوsه رو نشکونده بود و نفس کم آورده بودم با مشتم آروم زدم به شونش تا ولم کنه با اکراه بوsه رو ول کرد و نفس نفس می زدیم دو تامون تهیونگ به چشمام خیره شده بودیم
ات :ببخشید( چشمام پر از اشک شده بود)
ته = شششییییییی عیبی نداره
ات: بچه خیلی دوست داری همیشه دلت می خواست بچه داشته باشی اما من خرابش کردم ببخشید...
ته :کی این حرف رو به تو زده که من بچه دوست دارم؟
ات : مامان بزرگت قبلا بهم گفته بود
هنوز داشتی گریه می کردی
𝐒𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝟐
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐
از جام پاشدم از اتاق اومد بیرون که صدای پارس کردن یونتان رو شنیدم فهمیدم توی اتاقش هست پس رفتم در اتاق رو باز کردم که دیدم پشت در نشسته و منتظره یکی بیارتش بیرون تا باهاش بازی کنه بعد از کلی قربون صدقه رفتنش و ناز کردن و بوس کردنش بلندش کردم گذاشتمش توی بغلم و رفتم توی اشپزخونه که هم به یونتان غذا بدم هم شام درست کنم
(تهیونگ ویو)
تک تک حرفاش رو شنیدم دونه بدونش رو هنوز صداش تو سرم میپیچه یعنی هنوز به جانگ کوک فکر میکنه نکنه باهاش در ارتباطه نه نه امکان نداره جی کی باهاش در ارتباط باشه و به من نگه
ناخودآگاه وقتی یاد اون لحظه ای می افتم که بهم گفت دوستم داره لبخندی زدم چقدر خودم رو کنترل کردم تا بلند نشم و نبوسمش از جام بعد نیم ساعت پاشدم تو کل این نیم ساعت داشتم به حرفای ات فکر می کردم .........
از اتاق اومدم بیرون داشتم از پله ها می اومدم پایین که با شنیدن صدا پارس یونتان از اشپزخونه رفتم سمتش که دیدم ات داره آشپزی می کنه و همزمان به یونتان غذا میده وقتی پشتش بهم بود پس متوجه ورود من به اشپزخونه نشد رفتم جلوتر از پشت بغلش کردم و دستام رو روی پهلوهاش کشیدم که از ناگهانی بودن کارم هینی کشید.....
ته: نترس پرنسس منم
ات: آروم شدی؟ حالا حرف بزنیم
ته :راجب چی
ات: راجب اون بچه
ته :الان ولش كن بعدا راجبش حرف میزنیم ات: ممم گشنته؟
ته :خیلیییی
ات: الان غذا رو آماده میکنم تو برو بشین پشت میز
ته :اما غذا من امادس
شروع کردم به بوsیدن گردن ات همزمان گازهای نسبتا دردناک ازش میگرفتم و جاش رو لیس می زدم مطمئن بودم جاش کبود میشه ........ با دستم پهلوهاش رو نوازش میکردم و دستام رو آروم آروم آوردم بالا دور کمرش حلقه کردم که سرش رو از پشت به شونه ام تکیه داد .........
ته = ممممم واقعا خوشمزه اس
( از کمرم گرفت و من رو برگردوند سمت خودش هیچ فاصله ای بینمون نبود لbش کاملا روی لbم بود که شروع کرد مک زدن اونقدر محکم مک میزد و میبوسید که مطمئن بودم لbم ورم میکنه و قرمز میشه از کمرم گرفت و بلندم کرد و گذاشتتم روی میز اشپزخونه و آروم پاهام رو باز کرد اومد لای پام تا بهم نزدیک تر بشه تا الان بوsه رو نشکونده بود و نفس کم آورده بودم با مشتم آروم زدم به شونش تا ولم کنه با اکراه بوsه رو ول کرد و نفس نفس می زدیم دو تامون تهیونگ به چشمام خیره شده بودیم
ات :ببخشید( چشمام پر از اشک شده بود)
ته = شششییییییی عیبی نداره
ات: بچه خیلی دوست داری همیشه دلت می خواست بچه داشته باشی اما من خرابش کردم ببخشید...
ته :کی این حرف رو به تو زده که من بچه دوست دارم؟
ات : مامان بزرگت قبلا بهم گفته بود
هنوز داشتی گریه می کردی
۴.۷k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.