مافیا من... فیک جیمین "فصل دو"
پارت:6
+چ اهمیت....
-گفتم کی بوده (با صدای نسبتاً بلند
ب لینا ک توی بغل جیمین بود نگاه کردم و گفتم:
-ببخشید دخترم
جیمین لینا رو برد توی اتاقش و دوباره اومد سمتم
-خب منتظرم
+دختر خالم
-چطور میتونی حرف اونو باور کنی اما منو نه
+خودم هم بهتون شک کرده بودم اما اون ک گفت مطمئن شدم
دیگه نتونستم و بغضم شکست
-چرا زندگیمون اینجوری شد
+چون تو خیانت کردی
-من همچین کاری نکرده خودتم خوب میدونی من هیچوقت ب تو خیانت نکردم و نمیکنم
+الکی اشک تمساح نریز فردا میریم تست میدیم و بعدش میفهمیم راست بوده یا نه
بهش گفتم:
-باشه اون تست رو انجام میدم اما اونی ک اخر پشیمون میشه تویی نه من یادت بمونه
بعد از این حرف رفتم توی اتاقمون البته بهتر بگم اتاقم چون جیمین پیشم نمیخوابه
ویو فردا صبح:
-قشنگم مامان سریع میاد پیشت
روبه پرستار لینا گفتم:
-حواستون بهش باشه
¢چشم خانم
رفتم پایین و دیدم جیمین هم نشسته روی مبل
-بریم
+بیا
رفتیم و سوار ماشین شدیم تا بیمارستان هم کسی حرفی نزد
.
.
.
جفتمون روی صندلی نشسته بودیم منتظر جواب ازمایش بودیم
ک یکی اومد و گفت:
¥دکتر منتظرتونه
باشه ای گفتیم و رفتیم توی اتاق و رو به رو دکتر نشستیم
+خب
~خب طبق ازمایش شما
جفتمون منتظر نشسته بودیم
~بچه با شما همخونی ندارد
ی لحظه شکه شدم
-چیییی(با داد
~اروم باشین خانوم اینجا بیمارستانه
-یعنی چی ندارد
-این امکان نداره
ب جیمین نگاهی کردم خیلی رفته بود توی خودش این چیز خوبی نیست
-ی بار دیگه تست بگیرین
~خانم مطمئن باشید ک این تست نیازی ب دوباره انجام دادن نداره
دیگه داشتم دیوونه میشدم
-اما ای...
خاستم چیزی بگم ک
جیمین بازوم رو گرفت و سریع از اونجا بردم بیرون...ادامه دارد
شرط:
لایک:۷۰
کامنت:۴۰"👍🏼🥸یونو!اوکی"
#فیک #جیمین #بی_تی_اس
+چ اهمیت....
-گفتم کی بوده (با صدای نسبتاً بلند
ب لینا ک توی بغل جیمین بود نگاه کردم و گفتم:
-ببخشید دخترم
جیمین لینا رو برد توی اتاقش و دوباره اومد سمتم
-خب منتظرم
+دختر خالم
-چطور میتونی حرف اونو باور کنی اما منو نه
+خودم هم بهتون شک کرده بودم اما اون ک گفت مطمئن شدم
دیگه نتونستم و بغضم شکست
-چرا زندگیمون اینجوری شد
+چون تو خیانت کردی
-من همچین کاری نکرده خودتم خوب میدونی من هیچوقت ب تو خیانت نکردم و نمیکنم
+الکی اشک تمساح نریز فردا میریم تست میدیم و بعدش میفهمیم راست بوده یا نه
بهش گفتم:
-باشه اون تست رو انجام میدم اما اونی ک اخر پشیمون میشه تویی نه من یادت بمونه
بعد از این حرف رفتم توی اتاقمون البته بهتر بگم اتاقم چون جیمین پیشم نمیخوابه
ویو فردا صبح:
-قشنگم مامان سریع میاد پیشت
روبه پرستار لینا گفتم:
-حواستون بهش باشه
¢چشم خانم
رفتم پایین و دیدم جیمین هم نشسته روی مبل
-بریم
+بیا
رفتیم و سوار ماشین شدیم تا بیمارستان هم کسی حرفی نزد
.
.
.
جفتمون روی صندلی نشسته بودیم منتظر جواب ازمایش بودیم
ک یکی اومد و گفت:
¥دکتر منتظرتونه
باشه ای گفتیم و رفتیم توی اتاق و رو به رو دکتر نشستیم
+خب
~خب طبق ازمایش شما
جفتمون منتظر نشسته بودیم
~بچه با شما همخونی ندارد
ی لحظه شکه شدم
-چیییی(با داد
~اروم باشین خانوم اینجا بیمارستانه
-یعنی چی ندارد
-این امکان نداره
ب جیمین نگاهی کردم خیلی رفته بود توی خودش این چیز خوبی نیست
-ی بار دیگه تست بگیرین
~خانم مطمئن باشید ک این تست نیازی ب دوباره انجام دادن نداره
دیگه داشتم دیوونه میشدم
-اما ای...
خاستم چیزی بگم ک
جیمین بازوم رو گرفت و سریع از اونجا بردم بیرون...ادامه دارد
شرط:
لایک:۷۰
کامنت:۴۰"👍🏼🥸یونو!اوکی"
#فیک #جیمین #بی_تی_اس
۵۱.۹k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.