卩卂尺ㄒ8
(فراموش شده)
(فردا)
رفتم به اون ادرسی که تهیونگ واسم فرستاده بود
اصلا برادرش رو نمیشناختم کیع چرا باید ازش نگهداری میکردمممم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از ماشین تاکسی پیاده شدم وکرایش رو دادم
رفتم سمت خونه که یه عمارت که هیچی قصر بود از عمارت دایی و بابام مثل اینکه بزرگتر بود
رفتمزنگ رو زدم ویک اقا اومد دم در
گفت:بله با کسی کار داشتید؟
گفتم:سلام اقای کیم تهیونگ من رو فرستادند گفتند که اینجا بیام ادرس اینجارو بهم دادن
گفت:یه لحظه صبر کنید
زنگ زد به یکی
بعد از مکالمه گفت:بله شما باید خانم پارک کیمورا باشید درسته؟
گفتم:بله خودمم
گفت:ببخشید که نشناختمتون ...بفرمایید داخل
در رو برام باز کرد و من وارد حیاط عمارت شدم
رفتم طرف در عمارت و درو برام باز کردند
با تعجب رفتم داخل و دیدم که یه خدمتکار درو بست و روبروم تعظیم کرد و گفت:خیلی خوش اومدید همراه من تشریف بیارید
گفتم:بله
به خونه نگاهی انداختم دیدم که سه طبقس حیرت زده بودم
بردم طرف یکی از اتاقای پایین که توی راهرو قرار داشت در زد و وارد اتاق شد
پشت سرش وارد اتاق شدم و با مردی که پشت پنجره روی ویلچر نشسته روبرو شدم
خدمتکار رو به اون تعظیم کرد و گفت:اقا...پرستاری که اقای کیم براون استخدام کرده بودند اومدند
مرده با دستش نشون داد که یعنی برو
خدمتکاره رفت بیرون و منم همینجوری شوکه وایساده بوم نمیدونستم چکار کنم
مرده به سمت من برگشت سرم پایین بود
گفت:میتونی بری من به کسی نیاز ندارم از سر زورم مجبورم که پرستار داشته باشم پس ازادی که بری (سرد)
اروم گفتم:اما من به اقای کیم قول دادم که تار وزی که خوب میشید کنارتون باشم و ازتون مراقبت کنم نمیتونم زیر قولم بزنم
گفت:تو چکاره برادره منی که اینقدر واسش ارزش قائلی ها؟(با حالت عصبی)
خونسردانه همینجوری که سرم پایین بود گفتم:من فقط کارمندشونم و موءظقم هرچی اشون میگن گوش کنم
دکمه هایی رو ی دسته ویلچرش بودند که میتونست با اونا حرکت کنه اومد سمتم و منم همونجور سرم پایین بود
خواست با حالت عصبی چیزی بگه که در اتاق باز شد
تهیونگ بود اومد سمتمون و گفت:چه خبره باهم کنار اومدید
مرده گفت:من خدمتکار نمیخوام ته اینو از اینجا ببر
تهیونگ گفت:اما خانم پارک خیلی خانم باشخصیت و خوبی هستند بزار ایشون ازت مراقبت کنن ...رفت طرف مرده و روبروش روی زانوش نشست به چشمای مرده نگاه کرد و گفت:کوک...ببین درسته که منو تو برادر خونی نیستیم اما تو مثل برادر واقهیمی من بد ترونمیخوام ...لطفا بزار تا وقتی که میتونی درست راه بری خانم پارک پیشت باشه و ازت مراقبت کنه ...هوم ؟...میشه؟ من به خانم پارک اعتماد کامل دارم
منظورش از اینکه برادر خونیش نیست چیه؟پس چیه همن؟
مرده گفت:اووووف باشه تهیونگ ...اما فقط تا زمانی که حالم خوب میشه
تهیونگ گفت:باشه ...باشه...حتما(لبخند خوشحالی )
تهیونگ بلند شد وبه من لبخند زد
مرده اومد نزدیکم و با حالت سردی دستش رو سمتم دراز کرد و گفت:من جئون جونگ کوکم
لبخند زدم و به چشماش نگاه کردم و باهاش دست دادم و گفتم:منم پارک کیمورا هستم
اقای تهیونگ دستش رو روی شونه من گذاشت و به من گفت:موفق باشید و از اتاق رفت بیرون
بعد از اینکه تهیونگ رفت بیرون جونگ کوک دستم رو محکم گرفت و کشید سمت خودش نزدیک بود که بیوفتم روی پاش و لی جلوی خودم رو گرفتم و دستام رو روی دوطرف ویلچر گذاشتم و نیم خیز شدم روش سرم کنار سرش بود طوری که دهنش رو گرفت کنار گوشم و با صدای خش و بم دار گفت:ببین بهت چی میگم خانم پارک...اگه برای چیز دیگه ای اومده باشی توی این خونه به بهونه اینکه بخوای از من مراقبت کنی سر به تنت نمیذارم ...فهمیدی؟(سرد .عصبی)
منظورش رو نفهمیدم ...اب دهنم رو قورت دادم و از روش بلند شدم
از کنارم رد شد و رفت از اتاق بیرون ..به خودم اومدم و کیفم رو گذاشتم روی میز اونجا و پشت سرش رفتم و دوتا دسته پشت ویلچر رو گرفتم و خودم گرفتمش
گفتم:کجا میخواین برین؟
گفت :توی حیاط میخوام هوا بخورم
بردمش توی حیاط و چرخوندمش
بعد از اینکه دور حیاط رو زدیم بارون گرفت گفتم:برم داخل؟
گفت:نه بریم توی اون الاچیقه
اشاره کرد به سمت راست
بردمش به اونجا زیر الاچیق خودمم کنارش وایسادم ...
(فردا)
رفتم به اون ادرسی که تهیونگ واسم فرستاده بود
اصلا برادرش رو نمیشناختم کیع چرا باید ازش نگهداری میکردمممم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از ماشین تاکسی پیاده شدم وکرایش رو دادم
رفتم سمت خونه که یه عمارت که هیچی قصر بود از عمارت دایی و بابام مثل اینکه بزرگتر بود
رفتمزنگ رو زدم ویک اقا اومد دم در
گفت:بله با کسی کار داشتید؟
گفتم:سلام اقای کیم تهیونگ من رو فرستادند گفتند که اینجا بیام ادرس اینجارو بهم دادن
گفت:یه لحظه صبر کنید
زنگ زد به یکی
بعد از مکالمه گفت:بله شما باید خانم پارک کیمورا باشید درسته؟
گفتم:بله خودمم
گفت:ببخشید که نشناختمتون ...بفرمایید داخل
در رو برام باز کرد و من وارد حیاط عمارت شدم
رفتم طرف در عمارت و درو برام باز کردند
با تعجب رفتم داخل و دیدم که یه خدمتکار درو بست و روبروم تعظیم کرد و گفت:خیلی خوش اومدید همراه من تشریف بیارید
گفتم:بله
به خونه نگاهی انداختم دیدم که سه طبقس حیرت زده بودم
بردم طرف یکی از اتاقای پایین که توی راهرو قرار داشت در زد و وارد اتاق شد
پشت سرش وارد اتاق شدم و با مردی که پشت پنجره روی ویلچر نشسته روبرو شدم
خدمتکار رو به اون تعظیم کرد و گفت:اقا...پرستاری که اقای کیم براون استخدام کرده بودند اومدند
مرده با دستش نشون داد که یعنی برو
خدمتکاره رفت بیرون و منم همینجوری شوکه وایساده بوم نمیدونستم چکار کنم
مرده به سمت من برگشت سرم پایین بود
گفت:میتونی بری من به کسی نیاز ندارم از سر زورم مجبورم که پرستار داشته باشم پس ازادی که بری (سرد)
اروم گفتم:اما من به اقای کیم قول دادم که تار وزی که خوب میشید کنارتون باشم و ازتون مراقبت کنم نمیتونم زیر قولم بزنم
گفت:تو چکاره برادره منی که اینقدر واسش ارزش قائلی ها؟(با حالت عصبی)
خونسردانه همینجوری که سرم پایین بود گفتم:من فقط کارمندشونم و موءظقم هرچی اشون میگن گوش کنم
دکمه هایی رو ی دسته ویلچرش بودند که میتونست با اونا حرکت کنه اومد سمتم و منم همونجور سرم پایین بود
خواست با حالت عصبی چیزی بگه که در اتاق باز شد
تهیونگ بود اومد سمتمون و گفت:چه خبره باهم کنار اومدید
مرده گفت:من خدمتکار نمیخوام ته اینو از اینجا ببر
تهیونگ گفت:اما خانم پارک خیلی خانم باشخصیت و خوبی هستند بزار ایشون ازت مراقبت کنن ...رفت طرف مرده و روبروش روی زانوش نشست به چشمای مرده نگاه کرد و گفت:کوک...ببین درسته که منو تو برادر خونی نیستیم اما تو مثل برادر واقهیمی من بد ترونمیخوام ...لطفا بزار تا وقتی که میتونی درست راه بری خانم پارک پیشت باشه و ازت مراقبت کنه ...هوم ؟...میشه؟ من به خانم پارک اعتماد کامل دارم
منظورش از اینکه برادر خونیش نیست چیه؟پس چیه همن؟
مرده گفت:اووووف باشه تهیونگ ...اما فقط تا زمانی که حالم خوب میشه
تهیونگ گفت:باشه ...باشه...حتما(لبخند خوشحالی )
تهیونگ بلند شد وبه من لبخند زد
مرده اومد نزدیکم و با حالت سردی دستش رو سمتم دراز کرد و گفت:من جئون جونگ کوکم
لبخند زدم و به چشماش نگاه کردم و باهاش دست دادم و گفتم:منم پارک کیمورا هستم
اقای تهیونگ دستش رو روی شونه من گذاشت و به من گفت:موفق باشید و از اتاق رفت بیرون
بعد از اینکه تهیونگ رفت بیرون جونگ کوک دستم رو محکم گرفت و کشید سمت خودش نزدیک بود که بیوفتم روی پاش و لی جلوی خودم رو گرفتم و دستام رو روی دوطرف ویلچر گذاشتم و نیم خیز شدم روش سرم کنار سرش بود طوری که دهنش رو گرفت کنار گوشم و با صدای خش و بم دار گفت:ببین بهت چی میگم خانم پارک...اگه برای چیز دیگه ای اومده باشی توی این خونه به بهونه اینکه بخوای از من مراقبت کنی سر به تنت نمیذارم ...فهمیدی؟(سرد .عصبی)
منظورش رو نفهمیدم ...اب دهنم رو قورت دادم و از روش بلند شدم
از کنارم رد شد و رفت از اتاق بیرون ..به خودم اومدم و کیفم رو گذاشتم روی میز اونجا و پشت سرش رفتم و دوتا دسته پشت ویلچر رو گرفتم و خودم گرفتمش
گفتم:کجا میخواین برین؟
گفت :توی حیاط میخوام هوا بخورم
بردمش توی حیاط و چرخوندمش
بعد از اینکه دور حیاط رو زدیم بارون گرفت گفتم:برم داخل؟
گفت:نه بریم توی اون الاچیقه
اشاره کرد به سمت راست
بردمش به اونجا زیر الاچیق خودمم کنارش وایسادم ...
۴.۳k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.