اکنون عشق حقیقی پارت ۱۷(بیا دلت خنک شد؟)

از زبان شینوبو:
تروکو رفت به سانمی بگه:دوستت دارم سانمی(👿)


به زور بازوی یک شیر(😂😂)تروکو رو بردم پیش سانمی
گفتم:اِه سانمی تروکو خواست یه چیزی بگه هیهی*خنده ی کوچولو و شیطانی*تروکو با ته ته پته گفت:اِه...من...من...من
سانمی انقدر تروکو طولش داد گفت:خب چرا نمیگی؟*قیافه ی عصبی هم گرفت*
تروکو روبه من شد گفت:نمیتونم بگم😨
گفتم:خب بگو دیگه چرا من تونستم هان؟
بعد گذشت۱۰دقیقه گفت





گفتم:خب من شمارو تنها میزارم😇
تروکو گفت: چی صبر کن چی باید بگم الان؟
گفتم:یه چیزی هر چی ولی یه موضوع درست بگی!




(توی خانه)
واقعا تروکو آدم دیوونه کنه خیلی دیر گفت آخه
هندزفری گذاشتم آهنگ گوش بدم که دیدم یا خدا غذا درست نکردم سفارش هم نمیتونم بدم چون ظهره😨




بدو بدو کل آشپزخونه رو زیرو رو کردم و آخر توی یخچال چند تا دانگو داشتم🙋
یهو زنگ در خورد درو که باز کردم کاسومی پشت در بود گفت :سلام خانم کوچو این برای شماست



یه جعبه ی کوچیک بود که توش یه کاغذ بود که نوشته بود:امشب ساعت ۱:۵۹ دقیقه موتور خونه باش
نه امضا داشت نه اسم ولی شب که رفتم تقریبا ساعت۱:۵۵ رفتم





خیلی دیر اومد ولی وقتی اومد دیدم که...

ادامه دارد...