ببر وحشی part 27
ا.ت ویو
میز را داشتم میچیدم وقتی تهیونگ اون حرف را زد چشمام از اشک پر شد اما چیزی نگفتم و رفتم تو آشپزخونه و یکم آب خوردم که حالم بهتر شد و بغضم را به زور قورت دادم و نشستم تا شامم را بخورم خیلی گشنم بود و داشتم شامم را میخوردم که صدای پچ پچ خدمتکار ها را شنیدم اما به روی خودم نیوردم ..
👤اگه ارباب بفهمه چی
👤 نترس از کجا میخواد بفهمه
ا.ت ویو
شامم تموم شد و بلند شدم که برم تو اتاق زیر زمین که اجوما صدام زد ..
اجوما : ا.ت
ا.ت: بله اجوما
اجوما : دخترم قبل از خواب ارباب گفت بری پیشش باهات میخواد حرف بزنه
ا.ت : ... با .. من ... برای چی ( با تعجب)
اجوما: نمیدونم گفت به ا.ت بگو بیاد بالا کارش دارم
ا.ت: باشه ... پس من ... رفتم ( و از پیش اجوما رفت و اومد سمت اتاق تهیونگ)
ا.ت ویو
داشتم فکر میکردم یعنی باهام چیکار داره ... نکنه دوباره میخواد تحقیرم کنه نفس عمیقی کشیدم لباسم را مرتب کردم و در زدم ... و بعد گفت ..
تهیونگ : کیه
ا.ت: ...ارباب ..... ا.تم
تهیونگ: بیا داخل ( و ا.ت اومد داخل)
ا.ت ویو
رفتم که دیدم رو تخت دراز کشیده و یه دست لباس راحتی مشکی پوشیده خیلی جذاب شده بود سرم را پایین انداختم که گفت ...
تهیونگ : فردا ساعت ۳ بلند میشی و کف عمارت را طی میکشی نمیخوام وقتی مهمونم میاد اینجا کثیف باشه فهمیدی( سرد)
ا.ت: ......
تهیونگ: نکنه کر شدی با توام ( یکم بلند)
ا.ت: .... بله ... فهمیدم (با بغض)
تهیونگ : خوبه حالام زود برو بیرون میخوام استراحت کنم ( سرد )
ا.ت : چشم ( بغض و رفت )
ا.ت ویو
نمیدونم هدفش دقیقا چیه چرا انقد داره تحقیر و عذابم میده ... هوفففف ... بهتره برم زودتر بخوابم تا زود بیدار شم رفتم تو زیر زمین که دیدم ۲۰ تا اتاق هست قبلاً بهم گفتن اتاق ۱۷ مال منه وقتی دقت کردم دیدم اتاقم ته راهرو هست و از اتاق های دیگه دورتر لعنتی ترسم را کنار زدم و رفتم تو اتاق لباسام را عوض کردم و رفتم رو تخت دراز کشیدم که یه صدا اومد سریع بلند شدم و چراغ را روشن کردم که دیدم ... دو تا موش تو اتاقم هستند جیغ بنفشی کشیدم که بعد از چند مین چند تا از نگهبانا و بیشتره خدمتکارا اومدن تو اتاقم من از بچگی فوبیای موش دارم خیلی ترسیده بودم و گریه میکردم که دیدم یکی از نگهبانا اومد سمتم و گفت ...
نگهبان : چی شده چرا انقدر رنگت پریده ( نگران)
ا.ت : م..و...ش اونهاش (و دوباره جیغ بنفشی کشیدم که دیدم همه یک دفعه ساکت شدن و تهیونگ تو در ظاهر شد نگرانی از تو چشمامش موج میزد که گفت ... )
تهیونگ: معلوم هست اینجا چه خبره ( با داد)
نگهبان : ارباب این خدمتکاره تو اتاقش موش دیده و ترسیده چیزی نیست
(تهیونگ یه نگاه به من کرد که هنوز داشتم از ترس میلرزیدم و یهو)
پارت ۲۷ تموم شد ✨
لطفاً حمایییییتتتت کنید ❤️✨
شرط
لایک : ۱۲۰
کامنت : ۱۱۵
میز را داشتم میچیدم وقتی تهیونگ اون حرف را زد چشمام از اشک پر شد اما چیزی نگفتم و رفتم تو آشپزخونه و یکم آب خوردم که حالم بهتر شد و بغضم را به زور قورت دادم و نشستم تا شامم را بخورم خیلی گشنم بود و داشتم شامم را میخوردم که صدای پچ پچ خدمتکار ها را شنیدم اما به روی خودم نیوردم ..
👤اگه ارباب بفهمه چی
👤 نترس از کجا میخواد بفهمه
ا.ت ویو
شامم تموم شد و بلند شدم که برم تو اتاق زیر زمین که اجوما صدام زد ..
اجوما : ا.ت
ا.ت: بله اجوما
اجوما : دخترم قبل از خواب ارباب گفت بری پیشش باهات میخواد حرف بزنه
ا.ت : ... با .. من ... برای چی ( با تعجب)
اجوما: نمیدونم گفت به ا.ت بگو بیاد بالا کارش دارم
ا.ت: باشه ... پس من ... رفتم ( و از پیش اجوما رفت و اومد سمت اتاق تهیونگ)
ا.ت ویو
داشتم فکر میکردم یعنی باهام چیکار داره ... نکنه دوباره میخواد تحقیرم کنه نفس عمیقی کشیدم لباسم را مرتب کردم و در زدم ... و بعد گفت ..
تهیونگ : کیه
ا.ت: ...ارباب ..... ا.تم
تهیونگ: بیا داخل ( و ا.ت اومد داخل)
ا.ت ویو
رفتم که دیدم رو تخت دراز کشیده و یه دست لباس راحتی مشکی پوشیده خیلی جذاب شده بود سرم را پایین انداختم که گفت ...
تهیونگ : فردا ساعت ۳ بلند میشی و کف عمارت را طی میکشی نمیخوام وقتی مهمونم میاد اینجا کثیف باشه فهمیدی( سرد)
ا.ت: ......
تهیونگ: نکنه کر شدی با توام ( یکم بلند)
ا.ت: .... بله ... فهمیدم (با بغض)
تهیونگ : خوبه حالام زود برو بیرون میخوام استراحت کنم ( سرد )
ا.ت : چشم ( بغض و رفت )
ا.ت ویو
نمیدونم هدفش دقیقا چیه چرا انقد داره تحقیر و عذابم میده ... هوفففف ... بهتره برم زودتر بخوابم تا زود بیدار شم رفتم تو زیر زمین که دیدم ۲۰ تا اتاق هست قبلاً بهم گفتن اتاق ۱۷ مال منه وقتی دقت کردم دیدم اتاقم ته راهرو هست و از اتاق های دیگه دورتر لعنتی ترسم را کنار زدم و رفتم تو اتاق لباسام را عوض کردم و رفتم رو تخت دراز کشیدم که یه صدا اومد سریع بلند شدم و چراغ را روشن کردم که دیدم ... دو تا موش تو اتاقم هستند جیغ بنفشی کشیدم که بعد از چند مین چند تا از نگهبانا و بیشتره خدمتکارا اومدن تو اتاقم من از بچگی فوبیای موش دارم خیلی ترسیده بودم و گریه میکردم که دیدم یکی از نگهبانا اومد سمتم و گفت ...
نگهبان : چی شده چرا انقدر رنگت پریده ( نگران)
ا.ت : م..و...ش اونهاش (و دوباره جیغ بنفشی کشیدم که دیدم همه یک دفعه ساکت شدن و تهیونگ تو در ظاهر شد نگرانی از تو چشمامش موج میزد که گفت ... )
تهیونگ: معلوم هست اینجا چه خبره ( با داد)
نگهبان : ارباب این خدمتکاره تو اتاقش موش دیده و ترسیده چیزی نیست
(تهیونگ یه نگاه به من کرد که هنوز داشتم از ترس میلرزیدم و یهو)
پارت ۲۷ تموم شد ✨
لطفاً حمایییییتتتت کنید ❤️✨
شرط
لایک : ۱۲۰
کامنت : ۱۱۵
۴۴.۰k
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.